دوری از کسالت

نوشته شده توسطعابدي 13ام مرداد, 1396

بسیاری از ما زمانی که شروع به خواندن کتابی می کنیم تمام سعی و تلاشمان بر این است که بتوانیم آنرا به بهترین صورت مطالعه کنیم . دنبال بهترین استاد برای آموختن هرچه بهتر کتاب هستیم .

اما روزهای آخر سال که می شود انگیزه ها هم کم کم رو به تعطیلی می رود ، دیگر حس و حال روزهای اول سال نیست ! کتاب که همان کتاب است چه اتفاقی می افتد که این شور و حال و نشاط اوایل سال را از دست می دهیم؟

عوامل مختلفی موجب این بی انگیزگی می شود که سعی می کنیم در این نوشتار عوامل آنرا در کلام بزرگان و روایات اهل بیت علیهم السلام جستجو کنیم.

اصولا از یک نگاه انسانها دو دسته اند: بعضی انسانها ربیعی و بهاری اند ، و بعضی دیگر شتوی و پاییزی اند.
انسان بهاری به اقتضای بهاری بودن، سر سبز و بانشاط است ، اما انسان شتوی و پاییزی، ریزان و زرد و پژمرده و بی خاصیت اند. مانند درخت پاییزی که زیر برگ زرد آن کسی به دنبال میوه نیست.

انسان بهاری نه تنها خود دارای شور و نشاط است، در ارتباطات خود با دیگران نیز آنها را به شور و هیجان می آورد و به آنها نیرو و قوه ی حرکت می بخشد و دربه ثمر رسیدن آنها نقش بسزایی دارد.

پس یکی از عواملی که نقش مهمی در نشاط علمی ما انسانها دارد رفت و آمد و معاشرت است بسته به این که با چه دسته از انسانهایی صورت بگیرد.

و از طرف دیگر در روایات ما با عواملی که نشاط را از زندگی انسان سلب می کند به شدت مخالفت شده است.

زیاد خوابیدن نشانه بی حالی است

امام صادق علیه السلام می فرماید:
کثرهُ النوم مذهبتهٌ للدین و الدنیا(1)
زیاد خوابیدن و خوش خواب بودن دین و دنیا را از انسان می گیرد.(2)

و همچنین حضرت (علیه السلام) فرمود:
عدو العمل الکسل (3)
دشمن کسالت و سستی در کار باشید. (4) با سستی در درس خواندن و در تمام کارها حتی در کارهای جزئی مبارزه کنید.

امام کاظم علیه السلام می فرماید:
عن ابی الحسن موسی علیه السلام قال: قال ابی علیه السلام لبعض وُلده : ایاک و الکسل و الضجر فانهما یمنعانک من حظک من الدنیا و الآخره(5)

بر حذر باش از کسالت و ضجر . به درستی که این دو صفت مانع بهره وری تو از دنیا و آخرت است. ضجر یعنی دلتنگی و بی قراری و به تعبیر ما بی حوصلگی.(6) بعضی ها حوصله هیچ کاری را ندارند . اگر درس می خوانند حوصله ی مباحثه ندارند. در پنج شنبه یا تعطیلات حوصله ی مرور درسهای قبل را ندارند. این تعبیر «ولش کن» که در زندگی بعضی ها زیاد است حاکی از بی حوصلگی آنها در تمام شئون زندگی است .

حاصل سستی وتنبلی
در روایتی از حضرت وصی امیرالمومنین علیه السلام نقل است که فرمود:
إِنَّ الْأَشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْكَسَلُ وَ الْعَجْزُ- فَنُتِجَ مِنْهُمَا الْفَقْر(7)

وقتی که اشیای عالم پیوند خوردند و مزدوج شدند ، در این میان نیز ما حصل ازدواجشان مولودی به نام فقر خواهد بود!
و این فقر اعم از فقر اقتصادی و فقر علمی است. آنکه در راه علم بی حال و بی عرضه باشد ، در آینده از نظر علمی فقیر خواهد بود .

پسندیده نیست که انسان دائماً تا پایان عمر شاگرد درس دیگران باشد . بنا نیست تا زنده ایم به درس برویم ، تا کی انسان باید سرسفره ی این استاد و آن استاد باشد؟انسان خود باید صاحب سفره باشد تا دیگران سر سفره ی او بنشینند.

مرحوم سید بن طاووس رحمه الله علیه در وصیت به فرزندش می فرماید: من چهار سال درس خواندم و از دیگران بی نیاز شدم و به اجتهاد رسیدم، به تو نصیحت می کنم تو نیز بیش از این معطل نباش که کار داریم.(8)

اگر ما بعد از سی، چهل سال باز هم مقلد باشیم این نشانه فقر است فقر علمی! مقلد به نوعی، فقیر خانه ی مجتهد است. این بزرگان شاگردان همان مکتب نورانی اهل بیت علیهم السلام هستند .

یکی از اصلی ترین علت و سبب نشاط در زندگی تحصیلی ما «هدف مند بودن تحصیلات همراه با جهت یابی صحیح» می باشد .

عامل هدف: هدف اصلی ترین عامل تحرک انسان است، بدون هدف زندگی مردگی است .
جهت یابی: از آن جهت که هدف یک امر کلی است نیل به آن بدون جهت یابی صحیح ممکن نیست .

پس باید اولاً انسان معرفت به هدف داشته باشد و ثانیاً این هدف جهت یابی شود .
اگر از آغاز، زندگی هدفمند بود و انسان با جهت یابی صحیح در راه هدف قدم برداشت، هر قدمی که پیش می رود نشاط و طراوت و شادابی او در زندگی بیشتر می شود.

در دانشگاه چون مشخص است که چند سال باید درس خواند تا مدرک خاصی … را بدست آورد، لذا از همان روز آغازین کتاب بدست می گیرند. اما در حوزه که مانند دانشگاه هدف های مشخص آن طوری ندارد.

یعنی رشته ها از همان ابتدا چندان شناخته شده نیست پس باید به دنبال برنامه ریزی برای آینده باشیم تا بتوانیم به آن اهداف دست بیابیم . وقتی هدف کاملاً روشن باشد ، طلبه فقر اقتصادی را تحمل می کند. اکثر افرادی که از فقر اقتصادی ناله می کنند ، غالبا اهداف روشنی ندارند.

جمعه شد و اقا نیامدی

نوشته شده توسطعابدي 13ام مرداد, 1396

این جمعه, با تو می شود از یک ستاره گفت 

“می شد به آفتاب سلامی دوباره گفت “
این جمعه"ساقیا قدحی پر شراب کن “

تنها سوال سبز دلم را جواب کن 
این جمعه,  یک نفر خبر از یار می دهد 

کی مثل یار, وعده ی دیدار می دهد 
این جمعه,  کرده است غمی خانه در دلم 

“میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم “
این جمعه,  با تو نمره ی من بیست می شود 

بی تو تمام هستی من,  نیست می شود
این جمعه,  گریه می کنم آقا… نمی شود! 

بی تو دری به  روی دلم وا نمی شود 

حکم شرعی

نوشته شده توسطعابدي 13ام مرداد, 1396

?سوال

چندسالی است که در قرعه کشی هرماه مبلغی را پرداخت میکنیم.آیا ب این پول وقتی آن را دریافت کنیم خمس تعلق میگیرد درصورتیکه به این پول نیاز داشته باشیم و به عنوان پس انداز نباشد. حضرت آقا و آیت الله مکارم

ـــــــــــــــــــ
✍پاسخ

موقع سال خمسی به هر مقدار که در طول سال پرداخت کرده باشید خمس تعلق میگیرد چون پس انداز است وطبق نظر مقام معظم رهبری اگر این پرداختی ها از پول هدیه و پاداش باشد خمس ندارند.اگر خمس آن را پرداخت نکرده است به هر مقدار که تا کنون پرداخت کرده است خمس تعلق میگیرد. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کلاغه به خونش نرسید؟رسید

نوشته شده توسطعابدي 13ام مرداد, 1396

?شب شد. قصه گوها آخر قصه شان گفتند: قصه ما به سر رسید، کلاغه به خانه اش نرسید.
?اما کلاغه می خواست به خانه برسد. باید یک نفر را پیدا می کرد تا قصه بگوید. ماه توی آسمان بود. کلاغه پرید روی درخت کاج. گفت: آهای ماه! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه.
?ماه گفت: هیس! آن موقع که برای ستاره ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو پیش یکی دیگر برایت قصه بگوید.

کلاغه رفت روی تیر چراغ برق. گفت: آهای چراغ! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه.
?چراغ برق گفت: هیس! آن موقع که برای شاپرک ها قصه می گفتم، تو کجا بودی؟ برو، یکی دیگر برایت قصه بگوید.

کلاغه پر زد. رفت روی یک گهواره. کلاغه گفت:

آهای گهواره! یک قصه بگو به سر نرسد. تا من برسم خانه.
?گهواره گفت: هیس! آن موقع که برای بچه قصه می گفتم، تو کجا بودی؟

برو پیش یکی دیگر تا برایت قصه بگوید.

کلاغ از این طرف به آن طرف رفت. هیچ کس برایش قصه نگفت. خسته و غمگین نشست لب یک پنجره. یک مداد پشت پنجره بود. 
✏️مداد گفت: آهای کلاغه! یک قصه بگو من بنویسم.

کلاغه گفت: من خودم، دربه در دنبال یکی می گردم برایم قصه بگوید. یک قصه که به سر نرسد.

مداد گفت: اما همه قصه ها به سر می رسند.
?کلاغه گفت: من چه کار کنم؟ من هم می خواهم به خانه برسم.

مداد با  خوشحالی گفت: قصه ام را پیدا کردم! قصه کلاغی که به خانه اش نرسید!
?کلاغه گرد گرد نگاهش کرد. مداد گفت: همین جا بمان، قصه ات را بگو، من بنویسم.

شروع کرد به نوشتن: یکی بود، یکی نبود. شب شد. هممه قصه ها به سر رسیدند؛ اما کلاغه می خواست به خانه اش برسد.
✏️مداد گفت: بقیه اش را بگو!

کلاغ بِر بِر نگاهش کرد. یک دفعه فکری به کله اش زد؛ چنگی زد و قصه را از نوک مداد قاپید. تندی پرید. مداد داد زد: آهای کجا؟! برگرد! این جوری قصه من به سر نمی رسد!
?کلاغه همان طور که می پرید، گفت: عوضش من به خانه ام می رسم. و رفت به خانه اش رسید/تبیان

رایانه

نوشته شده توسطعابدي 13ام مرداد, 1396

✍مراقب باشيد كه استفاده از رايانه بخش عمده اي از وقت و زندگي فرزند جوانتان را نگيرد تا او را از داشتن زندگي فعال و اجتماعي بازدارد. و به فردي منزوي و محروم از حضور در جمع همسالان تبديل كند.