گفتگوی کبوتر بقیع با کبوتر امام رضا

نوشته شده توسطعابدي 12ام مرداد, 1396

گفتگوی کبوتر بقیع با کبوتر امام رضا:
آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا

هر کجا پر میزنی تو حرم امام رضا

من کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم

جای گنبد سرم به روی خاکا میزارم

اونجا هر کی میپره طائر افلاکی میشه 

اینجا هر کی میپره بال و پرش خاکی میشه

اونجا خادما با زائرا مهربونن

اینجا زائرا رو از کنار قبرا میرونن

تو که هر شب میسوزه صدتا چراغ دور و برت

به امام رضا بگو تویی غریب یا مادرت؟؟؟؟؟؟
?? میلاد امام رضا( ع) مبارک باد ??

شعر در مورد امام رضا (ع)

نوشته شده توسطعابدي 12ام مرداد, 1396

باز باران با ترانه 

با نوایی از خراسان

میخورَد بر بامِ قلبم 

السلام ای شاه خوبان 

اشکبار شوق یارم 

بیقرارِ بیقرارم 

خانهء موسی بن جعفر 

شد گل افشان از حضورش

چشم نجمه گشته روشن 

از فروغ فوق نورش 

باز آمد نوبهاری 

بر زمین از لطف یزدان 

نسل هفتم را خدا زد 

گوییا بر نام ایران 

شد خراسان کوی جانان

 از شمیم و عطر قرآن 

باقدوم مهربانی 

خاک ما شد آسمانی 

در خراسان چون حرم زد 

خانه نه بیت الکرم زد 

سایه گستر شد به خاکم 

عشق او راسینه چاکم 

حاجی سلطان طوسم 

زائرش را پای بوسم 

تا قدم را در سرایِ 

ضامن آهو کشیدم 

بی هوا بین حریمش 

نعرهء یا هو کشیدم 

مست گشتم روبرویِ

 گنبد و صحن امامم

 بستم احرامی که گفتم 

زائر بیت الحرامم 

شکر میدارم خدارا 

زائرم کوی رضا را

سر به سجده دیدم آنجا

خیل شاهان و گدا را

گر مهیا نیست من را 

طاق و فرش کعبه بوسم 

حاجی سلطان عشقم 

خادم دربار طوسم

دیدم آن نقاره خانه

نغمه ای از او گرفته

دم ز سلطان خراسان 

ضامنِ آهو گرفته

جمله شاهان و فقیران 

همرهِ نقّاره داران

از سرِ شب دم گرفته 

تا به وقتِ بامدادان

یا رضا جان یا رضا جان 

یا رضا جان یا رضا جان

جدیت بزرگان در تحصیل

نوشته شده توسطعابدي 12ام مرداد, 1396

بزرگان شیعه همواره بر حضور در کلاس تأکید نموده و هرگز اشتغال به امور جنبی نمی‌توانست آنها را از شرکت در کلاس منصرف نماید.
شاید بتوان این جدیت در راه تحصیل را یکی از مهم‌ترین عوامل موفقیت آنها برای رسیدن به قله‌های علم و معرفت دانست، چرا که به خوبی گویای اهمیت علم و دانش در اذهان مبارکشان می‌باشد.

آخوند خراسانی(ره)
آیت‌الله بهجت می‌فرمودند:
استاد ما نقل می‌کرد که تنها یک بار در درس مرحوم آخوند خراسانی شرکت ننمودم. علت آن هم این بود که باران شدیدی آمده بود و من یقین کردم که آن مرحوم برای تدریس نمی‌آید؛ زیرا هنگام باریدن باران در جلوی خانه‌ی ایشان آب فراوان جمع می‌شد و لذا عبور و مرور از آن قطع می‌شد؛ ولی بعد معلوم شد که یکی از اهل علم پایش را بالا می‌زند و مرحوم آخوند را پشت می‌گیرد و از آب عبور می‌دهد.

با چه مشقت‌ها و سختی‌ها عمری در راه درس و تدریس و بحث گذراندند و هیچ احساس خستگی و فترت نکردند.

یک وقت مرحوم آخوند بر بالای منبر فرموده بود: این تدریس فکر چهل سال قبل است.
همچنین در زندگی ایشان آمده است که روزی تنها لباس خود را شسته بودند اما تا زمان کلاس خشک نشد، ایشان قبا را پوشیده و عبا را به دور خود پیچیده و وارد درس شیخ انصاری(ره) شدند و در گوشه‌ای نشسته و فوری بعد از کلاس خارج شدند. ساعتی گذشت که درب خانه به صدا درآمد.

درب را که باز کرد نگاهش به سیمای استاد افتاد که با لبخندی دو عدد از پیراهن‌های خویش را برای او آورده است، مرحوم آخوند(ره) اینقدر متعجب بود که ناگهان به خود آمد و دید استاد رفته است بدون اینکه او فرصت تشکر بیابد.

آیت الله حاج شیخ غلامرضا فقیه یزدی(ره)
وقتی فرزندشان که خود عالمی بود از مکه برگشت و بعد از مدتی فوت کرد ایشان نماز جماعت صبح و درس تفسیر بعد از آن را که هر روز اداره می‌نمودند تعطیل نکردند و از فردای آن روز نماز و تفسیر همچنان باقی بود.

علامه شیخ ابوالحسن شعرانی(ره)

آیت‌الله حسن‌زاده آملی می‌فرمایند: وقتی که خدمت علامه شیخ ابوالحسن شعرانی بودم سالی دو روز تعطیلی داشتیم یکی روز عاشورا و دیگر روز شهادت امام حسن مجتبی و بقیه روزها را درس می‌خواندیم.

یکی از خاطرات خوشی که از محضر شریف علامه شعرانی به یاد دارم این است که یک روز زمستانی که برف خیلی سنگین آمده بود، من از حجره مدرسه مروی بیرون آمدم و برف‌ها را نگاه می‌کردم و مردد بودم که به کلاس درس بروم یا نروم.

اگر نمی‌رفتم دلیل بر تنبلی من و عدم عشق و شوق من بود، لذا تصمیم گرفتم بروم. خانه ایشان در چهار راه سیروس بود و من تا در خانه ایشان رفتم ولی خجالت کشیدم در بزنم چون برف سنگینی آمده بود و من نمی‌خواستم در این هوای سرد مزاحمت ایجاد کرده باشم.

مدتی ایستادم که کسی بیرون بیاید اما کسی بیرون نیامد. دیدم وقت درس هم می‌گذرد. به همین خاطر در زدم و آقازاده ایشان در را باز کرد و من وارد شدم و سلام کردم و به محض نشستن عذرخواهی کردم و گفتم:‌ آقا در این برف مزاحم شدم، می‌خواستم نیایم.

گفتند: چرا؟ گفتم: در این برف نمی‌خواستم مزاحم شوم.
مرحوم علامه شعرانی فرمودند: مگر شما که از مدرسه مروی تا اینجا می‌آمدید، گداها در سر راه‌ها ننشسته بودند و گدایی می‌کردند؟

گفتم: چرا گفتند: امروز آن‌ها بودند یا نبودند؟
گفتم: چرا بودند. امروز روز کسب و کار آن‌هاست.
گفتند: خوب آن‌ها که تعطیل نکردند ما چرا تعطیل کنیم؟

آیت‌الله خویی(ره)
آیت‌الله محمد هادی معرفت(ره) می‌فرمودند:
آیت‌الله خویی(ره) که به آن مقام رسید. ایشان یک مدرس موفقی در نجف بود و وضع مالی او هم خوب نبود. ایشان در یک سفر که به ایران آمده بود پس از زیارت در مشهد مقدس به تهران آمده و بلیط تهیه کرده بود که به نجف برود. بعضی از آقایان می‌خواستند از نظر مالی به ایشان کمک کنند البته این مسأله در قدیم رسم بود وقتی که طلاب به ایران می‌آمدند به آن‌ها کمک‌های مالی می‌شد و سپس به نجف برمی‌گشتند.

به ایشان گفته شد که این مساعدت مالی روز شنبه آماده است و شما باید این دو روز را صبر کنید تا این مبلغ را دریافت کنید و این کمک معتنابهی هم بود.

ایشان فرمودند: من باید شنبه در نجف باشم و تدریس را شروع کنم، لذا ایشان صبر نکرد و همان پنجشنبه به سوی نجف حرکت کرد و از این پول صرف نظر کرد. این علما این گونه توانستند در تحصیل موفق شوند یعنی انسان باید همه چیز را فدای درس خود بکند، نه این‌که درس را به زمانی موکول کند که کاری ندارد.

آیت الله بهاء الدینی(ره)
اشان می‌فرمودند: ایامی که به منزل می‌رفتیم، (دوباره) اذان صبح در مدرسه فیضیه بودم، اگر برف و باران و گل و شل هم بود اول اذان در فیضیه بودم و تدریس را شروع می‌کردم. جوری بود که از خیابان‌ها نمی‌آمدم همیشه از بیراهه می‌رفتم تا بتوانم مطالعه کنم و کسی مزاحم مطالعاتم نباشد البته گاهی با ما سلام و علیک می‌کردن و بعد می‌گفتند:سلام و علیک کردیم و هیچ اعتنایی نکردی در صورتی که این‌جوری نبودف حواس من به فکر و مطالعات بود.

آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی(ره)
فرزند حاج آقا مجتبی می‌گوید: پدرم در در زمستانی عازم مشهد می‌شوند و بلیط برگشت‌شان شب شنبه‌ای بوده است که فردایش ساعت 6:30 باید برای درس فقه و اصول در مدرسه حاضر می‌شدند.

زمانی که به فرودگاه آمده بودند به دلیل برف پرواز کنسل می‌شود و آقای ایروانی پیگیری می‌کنند و ماشینی در اختیار ایشان قرار می‌گیرد که به تهران بیایند و ساعت 6 صبح به تهران می‌رسند و بعد از نماز و مطالعه از منزل خارج شدند و به مدرسه مروی رفتند.

درس اولشان خارج اصول بوده است و وقتی تمام شد و بین دو درس در اتاق مدیریت مطالعه می‌کردند تا درس فقه را تدریس کنند، یکی از طلاب با حالت گله‌مندی نزد ایشان آمدند و گفتند حاج آقا من از تجریش به اینجا می‌آیم و نمی‌رسم و حاج آقا نگاه معنا داری به ایشان می‌کند و می‌گوید من از مشهد ساعت 9 شب راه افتادم و پلک رو هم نگذاشتم و الان به اینجا آمدم و طلبه دیگر چیزی نگفت! ایشان روی درس خیلی اهمیت داشتند و مایل هم نبودند درس به هیچ وجه تعطیل شود.

حجره نشینی طلاب

نوشته شده توسطعابدي 12ام مرداد, 1396

یکی از شیرین ترین و ماندگارترین خاطره های دوران کم یا زیاد حجره نشینی، سفره های طلبگی است که هنگام صبح و ظهر و شب پهن می شود سفره هایی که با اندک ترین هزینه ممکن از بازار تهیه می شوند و هم حجره ای ها را دور هم جمع می کند تا غذای ساده و بی آلایش را فارغ از هر گونه تجمل پرستی و تنوع غذایی صرف نمایند.

سفره هایی ساده و بی آلایش و بدور از هرگونه رنگ و لعاب و طرح و نقش و نگار و این بر خلاف سفره های امروزی است که هم گران قیمتند و هم دارای طر حهای متنوع و زیبایی می باشند
با حداقل پول تو جیبی می توان یک سفره چهار نفر زیبا داشت. از سفره بگذریم و به تعداد وعده های غذایی بپردازیم.

در حجرات، طلبه ها غالباً پس از اقامه نماز صبح به تدارک صبحانه می پردازند، طلبه ای برای خریدن نان گرم راهی نانوایی می شود تا در امور خیر بر دیگران پیشی بگیرد تا از نتایج و برکات دنیوی و اخروی انجام امور خیر عقب نماند و مصداق آیه شریفه السابقون السابقون اولئک المقربون باشند،

دیگری هم صبحانه را آماده می کند و پس از رسیدن هم حجره ای از نانوایی، هم حجره ای ها صبحانه را صرف کرده و راهی کلاس درس و آموختن علوم اسلامی می شوند، بعد از کلاس، همه به حجره هایشان باز می گردند و خودشان را برای نماز و ناهار آماده می کنند.

پس از ادامه فریضه نماز ظهر و عصر به صورت گروهی در سالن غذاخوری ناهار را صرف می نمایند البته خیلی از مدارس این غذاخوری را ندارند و طلاب مجبور هستند
خودشان ناهار را تهیه نمایند بعد از صرف ناهار عده ای داوطلبانه یا به صورت برنامه ریزی شده ظرف ها را شسته و دیگری هم سفره را جمع کرده و در نهایت دستی به سر و صورت حجره می کشند و آن را تمیز می کنند تا اگر نان و برکت خدا به زمین ریخته شده باشد
به زیر دست و پا نرود بعد از ناهار قانون نانوشته ای اجرا می شود و آن هم ساعت سکوت است که معمولاً حدود نیم ساعت تا یک ساعت طول می کشد و هر کس می خواهد در این مدت به استراحت می پردازد تا برای شروع درس بعد از ظهر و شرکت در کلاس ها آمادگی کامل داشته باشد.

عده ای هم به مطالعه می پردازند و عده ای دیگر هم به مباحثه دروس پرداخته تا با آمادگی کامل در درس حضور داشته باشند.

بعد از اتمام کلاسهای بعد از ظهر طلاب آماده اقامه نماز مغرب و عشا می شوند و پس از اقامه نماز شام صرف می شود و پس از آن مطالعه و مباحثه شروع می شود و این کار تا شروع ساعت خاموشی ادامه دارد.

طلبگی شغل نیست

نوشته شده توسطعابدي 12ام مرداد, 1396

به نقل از حاج‌آقا عالم‌زاده نوری

طلبگی شغل نیست. طلبگی ره سپار شدن در دیار عشق و عاشقی است. طلبگی یعنی دوست داشتن مردم و مهم بودن سرنوشت آنان.
طلبه خود را در برابر کج روی ها و بداندیشی های مردم مسئول می داند چرا که طلبه ادامه دهنده راه پیامبر است و همانند پیامبر دلسوز و خیرخواه مردم است.

در روزگار ما کم نیستند جوانانی که خود را گرفتار باتلاق فساد و فحشا نموده اند و دست خود را به نشانه یاری جویی بلند نموده اند اما متاسفانه زیاد نیستند طلاب و روحانیونی که دست گیر آنان شوند.
اگر ما به عنوان یک طلبه نتوانیم راه را به جوانان گم کرده ره نشان دهیم و آنان را وارد راه مستقیم سازیم،نتوانسته ایم به رسالت طلبگی خود عمل کنیم .

عمری است بر سر سفره پر خیر و برکت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نشسته ایم و تمام وجودمان مدیون عنایت و لطف بی بدیل آقاست، حال اگر نخواهیم به رسالت خویش به شایستگی عمل کنیم آیا مصداق نمک خوردن و نمکدان شکستن نیست؟!

کافی است نیت خود را خالص کنیم و عاشقانه با جوانان صحبت نماییم آن گاه می توانیم بسیاری از جوانان که در تار تنید شده عنکبوت های ماهواره ای گرفتار آمده اند را جانی تازه بخشیم.

برای اثبات سخن خویش بهتر است به این خاطره نقل شده از حجت‌الاسلام والمسلمین حسین انصاریان، در کتاب«معاشرت» که از تألیفات او است توجه نمایید:
در محل زندگیم در تهران جوانى را می‌شناختم که از هیچ فسادى چون قمار و مشروب و رابطه نامشروع و پایمال کردن حق مردم امتناع نداشت و در میان آشنایان او نیز کسى نبود که بتواند او را از منجلاب فساد نجات دهد .

روزى براى دیدن و زیارت مردى مۆمن که فوق‌العاده به او علاقه داشتم ، رفتم ؛ مردى که از اوصاف حمیده و حالات کریمه برخوردار بود و براى مردم منبعى از خیر و کلیدى براى حلّ مشکلات بود ، آن جوان در حالى که سر به زیر داشت و معلوم بود آتش طغیانش فرو نشسته و در حدى به آداب دیانت و اخلاق انسانى آراسته شده ، نزد او بود ، از گفتگویش با آن مرد نشان می‌داد که تغییر حال داده و از راه شیطنت به جاده هدایت قدم نهاده است و از جاده انحراف به صراط مستقیم وارد شده است .

با دیدن وضع او برایم مسلّم شد که نَفَسى الهى و دمى عیسوى قلب مرده او را زنده کرده و به راه خدا هدایتش نموده و او را از چاه هلاکت به درآورده و از منجلاب فساد نجات داده است .

از او پرسیدم چه پیش آمدى اتفاق افتاده و چه حادثه اى زیبا رخ داده که از شیطان و شیطنت بریدى و به حق و حق پرستان پیوستى ؟
گفت : شب جمعه اى مست و لا یعقل از کاباره اى به خانه می‌رفتم ، در مسیر راه بر اثر خوردن زیاد مشروب و مستى بیش از اندازه کنار پیاده روىِ خیابان به زمین افتادم هوا گرگ و میش بود ، کم کم داشتم از مستى و بیهوشى خارج می‌شدم ، دیده باز کردم ، دیدم روحانى با محبّتى سرم را به دامن گرفته و مرا نوازش می‌کند ، از من خواست بپا خیزم و همراه او به مسجدى که نماز می‌خواند و هر صبح جمعه دعاى ندبه داشت بروم .

با شرمسارى و خجالت به او گفتم با این حال و وضعى که دارم مناسب مسجد نیستم !
گفت : اتفاقاً با همین وضع ، مناسب مسجدى ! با اصرار مرا به مسجد رفتن حاضر کرد ، دست در دستم نهاد و مرا به مسجد برد ، با محبت از من خواست وضو بگیرم و نماز بخوانم ، پس از نماز مرا به دفتر مسجد برد و با دست خود برایم صبحانه آورد و از من خواست از سفره امام زمان تناول کنم شاید فضاى مسجد و نمازى که خواندم و لقمه اى که خوردم مرا درمان کند و به راه هدایت رهنمون شوم و سزاوار رحمت حق گردم .

« یَا أیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِى الصُّدُورِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِینَ؛
اى مردم! یقیناً از سوى پروردگارتان براى شما پند و موعظه اى آمده ، و شفا است براى آنچه از بیماری‌های اعتقادى و اخلاقى در سینه‌هاست ، و سراسر هدایت و رحمتى است براى مؤمنان».
بر اثر دلسوزى و هدایت آن روحانى وارسته ، از انحراف نجات پیدا کردم و به راه خدا آمدم و با دخترى مؤمن ازدواج کردم و از هدایتم و زندگیم در سایه لطف خدا و هم‌نشینی و رفاقت با آن روحانى دلسوز کاملاً راضى هستم.