شیخ زاهد
نوشته شده توسطعابدي 5ام شهریور, 1396ولادت
شیخ مرتضی زاهد در سال 1247 هجری شمسی در تهران، در محله حمام گلشن، چشم به جهان گشود.
والدین
پدرش آخوند ملاآقا بزرگ، مردی روحانی و یكی از واعظان و روضه خوانهای توانا و بلند آوازه تهران بود؛ تا آنجا كه به او « مجدالذاكرین » لقب داده بودند.
تحصیلات
بنابر آنچه كه در ششمین جلد از کتاب گنجینه دانشمندان آمده است آقا شیخ مرتضی ابتدا درسهای مقدماتی را نزد پدرش و بعضی دیگر از فضلای تهران فرا میگیرد و آن گاه به صورت رسمی از طلبههای مدرسه مروی تهران میشود.
او درسهای معروف به « سطوح» را از اساتید مدرسه مروی، به خصوص مرحوم آقا میرزا مسیح طالقانی، بهره می برد و سپس از محضر اساتیدی چون حضرت آیت الله آقای حاج سیدعبدالكریم لاهیجی و شهید مجاهد فی سبیل الله آیت الله شیخ فضل الله نوری استفاده میبرد.
اگر چه که ایشان اساتیدی چون آقا سیدعبدالكریم لاهیجی ( حکایت آیت الله لاهیجی در پیشگفتار همین بخش از نظر شما گذشت ) و آقا شیخ فضل الله نوری داشته است؛
اما در زندگی خودش را فقط یك واعظ و روضه خوان ساده میدانسته و از هر گونه اظهار فضل و دانشی به شدت پرهیز میكرده است؛ حتی منبرها و روضههایش را هم از روی كتاب برای مردم میخوانده است!
بهر حال از آن چنان استادی، چنین شاگردی بیادعا و به دور از هر گونه هوای نفسی، دور از انتظار نیست.
تعلیم و تربیت
شیخ مرتضی زاهد پس از مدتی تحصیل به این نتیجه رسیده بود كه باید همانند پدرش به تعلیم و تربیت مردم و وعظ و روضه خوانی برای مردم كوچه و بازار بپردازد و بیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد.
او سالها در یكی از شبستانهای مسجد جامع، واقع در بازار تهران، همیشه یكی دو ساعت بعد از اذان ظهر به اقامه جماعت میپرداخت تا هر كس نتوانسته است در دیگر نمازهای جماعت حاضرشود، بتواند نمازش را به جماعت بخواند.
او خودش را برای ارشاد و تعلیم و تربیت و خدمت به مردم وقف كرده بود و كمتر روزی بود كه آقا شیخ مرتضی زاهد جلسه خانگی نداشته باشد. به غیر از این جلسات، خانهاش همیشه به روی همه مردم باز بود و غالباً چند نفر از مؤمنین، به خصوص جوانهای صالح و جویای جوهره عبودیت و معارف الهی، در محضرش بودند و از صفای باطنی و معنویتش استفاده میبردند.
مرحوم آیت الله شیخ مهدی معزّی که خودش از علمای اخلاق و عالمان مهذّب تهران بود می گفت:
« در زمان رضاخان دو نفر بودند که به حقیقت بیشتر از بقیه ایمان و دین مردم تهران را نگه داشتند … یکی از آن دو نفر آقا شیخ مرتضی زاهد بود. »
نوه ایشان نقل میکند:
مرحوم آقا شیخ مرتضی فرموده بود:
« من اگر تا سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم، به درجه اجتهاد میرسیدم؛
از مسئولیتش ترسیدم و مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها از این تصمیم بسیار پشیمان و نادم شدم؛ بعدها فهمیدم اگر مجتهد شده بودم خیلی بهتر بود.»
شیخ مرتضی زاهد در تمام مدت عمر پربرکت خویش با دقت و وسواس فراوان مقید به حضور و راه اندازی جلسات مذهبی و تعلیم و تربیت بود و همانطور که در آینده خواهد آمد ، برای عدم وقفه در
این مسیر حتی به مسافرت هم نمی رفتند ، با اینکه در اواخر عمر به علت کهولت قادر به راه رفتن نبودند توسط شخصی که ایشان را به دوش می گرفت خود را به این مجالس می رساندند.
سیره عملی
جناب حاج آقای جاودان در رابطه با سیره جدش مرحوم شیخ مرتضی زاهد، نقل می کنند:
« روش و سیره ایشان چیزی جز عمل به دستورات شرع مقدس و توجه كامل بر انجام واجبات و ترك محرمات نبوده است. »
رحلت
سرانجام جناب شیخ مرتضی زاهد پس از سالها مجاهده و تعلیم و تربیت عمومی و تأثیرگذاری شگفت انگیز خود بر انفاس مردم در روز جمعه دوم خرداد 1331ه.ش دعوت حق را لبیک گفت.
حاج آقا مهدی فرزند ایشان در آن ایام به پدرش در تطهیر و آماده شدن برای نماز كمك میكرد. ایشان نقل می کنند:
در یکی از آخرین شبهای اردیبهشت ماه، سال 1331 هجری شمسی به دلیلی، تأخیر داشته و در وقت مقرر به منزل نرسیدم .
كم كم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم كه میگفت:
« خدایا، دیگر، مرتضی خسته شده است تا همین هفته دیگر، مرتضی را ببر پیش خودت».
یك هفته بعد، در روز جمعه دوم خرداد 1331 آقا شیخ مرتضی، فقط كمی سرما خورده بود و فرزندش آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط به حاجی، همان شخصی كه در اواخر عمر شیخ مرتضی، ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نكند تا آن روز را، آقا استراحت كند و به جلسه خانه آقای كسایی نرود.
آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند.
آن روز، بعد از ظهر حاج آقا شریف از واعظان محترم تهران به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود.
همسر ایشان ظرف شیری را از پشت پرده برای آقا شیخ مرتضی گذاشت و ایشان نگاهی به شیر انداخت و گفت:
« عجب! خدا را شكر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام هم شیر بود.»
ساعتی بعد آقا حاج محمدحسین سعیدیان برای بردن آقا، به جلسه هفتگی شب های شنبه خانه شان آمدند.
آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت كند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه خانه آقای سعیدیان برسانند.
حاج شیخ محمدعلی جاودان در آن روزها حدوداً هفت سالش بود. مادرش او را برای خرید چیزی مأمور كرده بود.
ایشان به یاد می آورد که:
« به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی در حال گفتگو با پدر بزرگم آقا شیخ مرتضی زاهد بودند.
من برای خرید بیرون رفتم و وقتی که برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او در حال ریختن تربت سیدالشهداء علیهالسلام در دهان آقا شیخ مرتضی است
و لحظاتی بعد؛ غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و آقا شیخ مرتضی به همین آسانی و در حالی كه دوست داشت خودش را برای انجام وظیفه و رفتن به یكی از جلساتش آماده كند جانش را به جان آفرین تسلیم كرد. »
محل دفن
دفن پیکر ایشان در حرم حضرت اباالفضل العباس (ع) نیز حاوی تذکر و عبرت است:
« یكی از تاجران بازار تهران از دنیا رفته بود و فرزندانش می خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات و به كربلای امام حسین علیهالسلام حمل و دفن كنند.
آنها با تمام امكاناتشان به دنبال گرفتن اجازه نامه از دولت های ایران و عراق می افتند؛ ولی هر چه تلاش می كنند موفق نمی شوند. پس از چند روز مجبور می شوند پدرشان را در همین ایران به خاك بسپارند.
آن مرحوم دفن میشود و پس از چند روز، برگه اجازه حمل جنازه به كربلا، به دست فرزندانش می رسد.
در همان روزها آقا شیخ مرتضی از دنیا می رود و فرزندان آن تاجر، آن اجازه نامه را به خانواده آقا شیخ مرتضی تقدیم می كنند.
و بدین ترتیب، جنازه آن عبد صالح و پرهیزكار و خداترس به كربلا حمل میشود و در صحن حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام دفن میشود و سیر برزخی را در آن حریم ملكوتی آغاز میكند. »
کرامات بعد از رحلت
1- نورافشانی حیاط خانه
آقای حاج حسن محمدی می گفت:
« من در حدود هفت، هشت سالم بود آقا شیخ مرتضی زاهد از دنیا رفت.
آن شب جمعی از مومنین و دوستانش در خانه ایشان جمع شده بودند و جنازه ایشان را در حیاط شستشو و غسل و کفن می کردند.
من آن شب با همان حال و هوای کودکی و از روی کنجکاوی، برای تماشای رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی به بالای پشت بام خانه مان رفته بودم. از بالای پشت بام خانه ما به خوبی می شد حیاط و رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی را تماشا کرد.
من آن شب در بالای پشت بام، صحنه عجیبی را دیدم که در آن زمان نمی توانستم اهمیت و حقیقتش را درک کنم؛ ولی با این حال تماشای آن صحنه برای من در آن سن و سال بسیار جالب و ذوق آور بود.
آن شب در حالی که عده ای جنازه آقا شیخ مرتضی را می شستند من می دیدم نوری بسیار شدید و زیبا و تماشایی از بالای آسمان تا بالای خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده است و مستقیم به حیاطی که آقا شیخ مرتضی را غسل می دادند تابیده است!
در واقع نوعی نورباران بود نورها می آمدند و می رفتند!
این نورافشانی بسیار واضح و تماشایی بود، به خصوص با توجه به اینکه در آن زمان هنوز کوچه ها و خیابانها و خانه های تهران به این شکل و به این صورت کامل برق کشی نشده بود و شبهای تهران تا حدودی در تاریکی قرار می گرفت.
آن شب وقتی این نورافشانی را مشاهده کردم، بسیار ذوق زده شده بودم. با عجله از بالای پشت بام پایین آمدم و آنچه را دیده بودم برای پدربزرگم بازگو کردم. سپس دستهای پدر بزرگم را گرفتم و با شتاب او را به بالای پشت بام بردم.
دوستان و رفقای آقا شیخ مرتضی همچنان در حال غسل و شستشوی جنازه او بودند و آن نورافشانی نیز همچنان بر آن نقطه ادامه داشت. ولی نمی دانم چگونه بود که پدر بزرگم همانند من که بچه ای هفت و هشت ساله بودم آن نورافشانی را نمی دید و من هرچه با ذوق و هیجان آن نور را به پدر بزرگم نشان می دادم،
او چیزی نمی دید و فقط برای اینکه مرا آرام کند اشاره ای به چشمهایش کرد و به من گفت: پسرک من پیرمرد هستم و چشمهایم ضعیف و کم سو است و نمی توانم ببینم. »
2- پیکر سالم
آیت الله خرازی در رابطه با جنازه آقا شیخ مرتضی نقل می کنند:
مرحوم پدرم می گفت:
« چند سال پس از وفات آقا شیخ مرتضی زاهد به کربلا مشرف شده بودم و بر بالای قبر آقا شیخ مرتضی که در یکی از حجره های حرم حضرت اباالفضل علیه السلام واقع است زیاد حاضر می شدم.
یکی از خدام حرم که مسئولیت آن حجره را نیز بر عهده داشت، زمانی که فهمید من با آقا شیخ مرتضی دوستی و رفاقت داشته ام، بنای گفتگوی با من را باز کرد و گفت:
جنازه صاحب این قبر پس از گذشت چند سال همچنان همانند روز اولش سالم است و شما در یک وقت خلوتی به اینجا بیا من گوشه ای از قبر را باز کنم تا شما صورت و جنازه آقا شیخ مرتضی را با چشمهای خودت مشاهده کنی!
و مرحوم پدرم گفته بود: نه، نه این کار از نظر شرعی اشکال دارد. »
به غیر از پدر آیت الله خرازی، افراد دیگری نیز این موضوع را نقل کرده اند، از جمله مرحوم شمس زاده و مرحوم حاج محمود کاشانی که از تجار محترم بازار تهران و از خیرین بوده اند.
نقل است ایشان جنازه سالم شیخ مرتضی را خودش در هنگام تعمیر صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام رویت کرده است.
همچنین حاج آقا سیبویه نیز در این رابطه می فرمودند:
« جنازه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بنی هاشم، اباالفضل العباس علیه السلام، به خاک سپرده اند.
ما هم تا زمانی که در کربلا ساکن بودیم بر سر قبر ایشان می رفتیم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد، صحن حضرت عباس علیه السلام نیاز به تعمیرات و بازسازی پیدا کرد. در آن تعمیرات، قبر مرحوم زاهد را هم باید می شکافتند.
اما زمانی که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه ایشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هیچ تغییری نکرده است! »
ایت الله کوهستانی
نوشته شده توسطعابدي 5ام شهریور, 1396مولود مبارک
در یکی از روزهای سال 1308 قمری ( 1267 ه.ش ) در روستای کوهستان و در خانه علم و تقوا کودکی چشم به جهان گشود که سیمای ملکوتی اش آینده ای بس درخشان را نوید می داد.
نامش را به نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم « محمد » نهادند تا به برکت نام آن حضرت، منشأ حرکت سازنده و حیات بخش در جامعه آینده گردد.
پدر
پدرش عالم پارسا و فقیه وارسته آیت الله محمد مهدی کوهستانی از عالمان برجسته و با فضل به شمار می آمد.
طبق مدارک و اسناد موجود، اجداد ایشان در اصل از کاشان بوده اند که قریب به یک قرن و نیم قبل به مازندران هجرت کردند و نسب معظم له به « ملا محمد شریف کاشانی » که عالمی برجسته و فاضل بوده می رسد به این ترتیب:
محمد مهدی فرزند محمد علی فرزند مهدی فرزند حاج محمد کاشی که وی نوه ملا محمد شریف بود.
ملا محمد شریف از علمای زمان خود بشمار می آمد او را بعنوان قاضی به قریه «رستمکلا» ـ از توابع شهرستان بهشهر ـ دعوت کردند که بعد یکی از نوادگان او به نام حاج محمد کاشی در کوهستان سکنی گزید و فرزندان او نیز در همان کوهستان ماندگار شدند و به کوهستانی شهرت پیدا کردند.
شیخ مهدی با دختر عالم ربانی مرحوم ملا محمد باقر ازدواج کرد که ثمره این پیوند مبارک تنها یادگارش آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی بود.
مادر
فاطمه کوهستانی ـ همسر حاج شیخ مهدی ـ بانویی باایمان و پاکدامن و مادری خردمند و باکفایت بود. قناعت و ساده زیستی همراه با کیاست و تدبیراز صفات این بانوی صالح به شمار می آمد.
از جهت معیشتی وضعیت مناسبی نداشت. اما بسیار سخاوتمند بود و به فقرا و مستمندان رسیدگی می کرد و در برآوردن حوائج آنان می کوشید. به خاندان عصمت و طهارت به ویژه سیدالشهداء علیه السلام علاقه وافر داشت و هفتگی در منزل مراسم روضه و عزا برپا می کرد.
از آن جا که وی زنی لایق و مسئولیت شناس بود با از دست دادن همسر دانشمند خود ضعف و سستی به خود راه نداد بلکه به خوبی از عهده مسئولیت خطیر تربیت تنها یادگارش برآمد و در رشد فکری و تعالی روحی او اهتمام ورزید.
مادر، پس از اتمام دوره مکتب خانه محمد، فرزندش را جهت تحصیل علوم دینی به حوزه فرستاد و به ادامه دادن راه پدرش تشویقش کرد.
اسباب و مقدمات تحصیل فرزندش را خود مهیا می ساخت و زحمات و دشواری ها را بر خود هموار می کرد تا طلبه نوجوانش فقدان پدر را احساس نکند و با خیالی آسوده راه پیشرفت و ترقی را بپیماید.
خود، ساده زندگی می کرد و لباس کرباس بر تن می نمود و در پاسخ آنان که به وی اعتراض می کردند که چرا از لباس بهتری استفاده نمی کنی و بیشتر به خود نمی رسی می گفت:
فرزندم مشغول تحصیل است باید طوری زندگی کنم که بتوانم مخارج تحصیل او را فراهم کنم.
آن مادر فداکار آن قدر در جهت تحصیل و رشد علمی فرزندش اهتمام ورزید که یک بار ناچار شد مقداری از زمین های مزروعی خود را بفروشد و هزینه زندگی اش را تأمین کند.
هیچ گاه حاضر نمی شد که دیگران مخارج زندگی و تحصیل فرزندش را به عهده بگیرند، معمولاً هزینه و مخارج زندگی اش را علاوه بر داشتن مقداری زمین کشاورزی از طریق هنر دستی مثل کلاه بافی و غیره اداره می کرد.
از جمله قضایایی که نشان دهنده علوّ همت و روح بلند آن زن شایسته است آن که وقتی به او خبر دادند یکی از تجار خیرخواه عده ای از مؤمنین را تشویق نمود که برای مخارج زندگی پسرش اعانه ای جمع آوری کنند و برایش به نجف بفرستند از این خبر برآشفت و به آن تاجر پیغام فرستاد که:
« شیخ محمد مقنّی نیست تا برای او جیره جمع کنید، پسرم احتیاج به این پول ها ندارد خودم هزینه اش را تأمین می کنم. »
وقتی این سخن به پدر مرحوم آیت الله برهانی رسید از همت بلند آن مادر شگفت زده شد و گفت:
به راستی که او زنی بلند همت و مردآفرین است.
دوران کودکی
مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی مشهور به «آقاجان» قسمتی از دوران کودکی خویش را در زمان حیات پدر بزرگوارش گذراند.
استعداد و نبوغ فوق العاده وی، پدر را بر آن داشت که در تعلیم و تربیتش بیشتر بکوشد، لذا در همان اوان طفولیت وی را به مکتب خانه فرستاد تا با قرائت قرآن و خواندن و نوشتن آشنا گردد و خود نیز شخصاً در تربیت او مراقبت کامل داشت که در آینده فردی مفید و عالمی خدمت گزار شود؛ گویی از جبینش آتیه ای پرامید را می خواند.
می توان گفت این دوران زودگذر از بهترین روزهای زندگی اش بود، چرا که سایه پرمهر و محبت و دست نوازش گر پدر را بر سر خود می دید و از هدایت ها و مراقبت های مستمرش بهره مند می گشت، ولی افسوس که بیش از هشت بهار از عمرش سپری نشده بود که از نعمت وجود پدر فرزانه خود محروم گشت.
تحصیلات
محمد، این نوجوان باهوش و تشنه علم، پس از فراگیری قرآن و فارسی به حوزه علمیه بهشهر که در آن عصر، پررونق و فعال بود و اساتید برجسته ای در آن تدریس می کردند، رفت. علوم پایه از قبیل صرف، نحو و منطق را در آن جا فرا گرفت.
کتاب « شمسیه» در منطق را نزد عالم فاضل شیخ احمد رحمانی خلیلی خواند.
« مطّول» را نزد شیخ محمد صادق شریعتی آموخت و مدتی نیز از محضر عالم فاضل حاج آقا بزرگ کردکویی استفاده نمود.
قسمتی از کتاب « قوانین» را نزد فقیه بزرگ آیت الله آقا خضر اشرفی تلمذ کرد، گو این که قسمتی از فقه یا اصول را از محضر علمی آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی نیز بهره برده است.
بیشتر تحصیلات مقدماتی معظم له در حوزه بهشهر بود ولی در این میان مدتی در حوزه علمیه ساری درس خواند.
چند ماهی نیز در حوزه علیمه بابل در مدرسه « کاظم بیک» و « سقا» نزد اساتید آن سامان به تحصیل پرداخت.
در آن عصر مدیریت حوزه بابل با آیت الله شیخ محمد حسن بارفروشی معروف به « شیخ کبیر » بود و شکوه و رونق بسیار می داشت.
از آیت الله کوهستانی نقل شده که فرمود:
« من و شیخ محمد مهدی درزی، پدر مرحوم حجت الاسلام آقای درزیان ( امام جمعه فقید بهنمیر ) در مدرسه سقای بابل هم مباحثه بودیم. »
استادان ایشان در آن حوزه مشخص نشد، آیت الله فاضل داماد ایشان می گوید:
یکی از اساتید وی در حوزه بابل آقای شیخ عبدالحسین شاهی جمنانی فقیهی بوده است.
نقل خاطره ای جالب از دوران اقامت در آن حوزه از زبان خود ایشان خالی از فایده نیست:
فرمودند:
« زمانی که در حوزه علمیه ساری درس می خواندم یکی از دوستان طلبه به نام آقای شیخ اسماعیل شریعت گرجی به من پیشنهاد کرد که جهت ادامه تحصیل به بابل برویم زیرا استاد زبردستی در منطق در آن حوزه تدریس می کند، به اتفاق به حوزه بابل رفتیم، اما برای وی مشکل پیش آمد که نتوانست بماند، من ماندم و از محضر آن استاد منطق استفاده کردم.
او استاد ماهری بود و مدعی بود که هنوز از مادر نزاییده کسی که بتواند مثل من منطق بگوید و یا در این مورد بر من اشکال بگیرد!
روزی سر درس اشکالی به ذهن من آمد و خواستم آن را مطرح کنم ولی اجازه نمی داد، تا این که گفتم:
استاد، ما آن چه فرا گرفتیم از محضر شما بوده است. وقتی این جمله را گفتم نرم شد و به اشکال من توجه کرد و آن را تصدیق کرد و گفت: آخوند، درست می گوید.
آن گاه من به شوخی به وی گفتم: حال معلوم شد که اشکال کننده بر شما از مادر متولد شده است. »
در جوار امام رضا(ع)
آیت الله کوهستانی پس از اتمام علوم پایه و آموختن ادبیات عرب و مقداری از فقه و اصول جهت ادامه تحصیل عازم حوزه مشهد گردید و در مدرسه « میرزا جعفر» که از مدارس بزرگ و در مجاورت حرم مطهر بود اسکان یافت تا در جوار ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام از فیوضات و برکات معنوی آن امام رئوف بهره مند گردد.
این که معظم له باقی مانده دوره تحصیل سطح را نزد چه کسی آموخت به درستی روشن نیست.
از داماد ایشان آیت الله فاضل نقل شده که آیت الله کوهستانی کتاب « معالم الاصول» را نزد پدرم مرحوم آیت الله حاج شیخ نجفعلی فاضل استرآبادی در مشهد خواند و ظاهراً قسمتی از « شرح لمعه » را نزد عالم فاضل شیخ شعبان حجتی تلمّذ کرد.
در هر حال با عشق و علاقه زایدالوصف به فراگیری دانش و با تلاش و جدیت، باقی کتاب های سطح را به خوبی و با موفقیت گذراند و در درس خارج فقهای بزرگ حوزه حاضر شد.
اساتید وی در درس خارج عبارت بودند از:
مرجع عظیم الشأن آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی و دیگری مجتهد والامقام مرحوم آیت الله میرزا محمد کفایی ( فرزند محقق کبیر آیت الله ملا محمد کاظم خراسانی) که بیشترین بهره و استفاده را در آن حوزه از محضر این عالم ربانی برده است.
روزی ایشان به مناسبتی درباره چگونگی دوران تحصیل چنین فرمود:
« در مشهد درس حاج آقا حسین قمی می رفتم، خیلی روان و ساده مطالب را بیان می فرمود، با خود گفتم:
ایشان که درس خصوصی برای ما نمی گذارد پس خوب است که دیگر درسش را ادامه ندهم. شب در عالم خواب دیدم که سید جلیل القدری به من فرمود:
« دین جدّ ما را این چنین ( روان و ساده ) باید گفت. »
هجرت به نجف
آیت الله کوهستانی پس از اقامت طولانی در جوار حضرت رضا علیه السلام جهت تحکیم مبانی اجتهاد و رسیدن به مدارج عالیه علمی، حدود سال 1340 قمری رهسپار حوزه بزرگ و پرآوازه نجف اشرف گردید.
ورود ایشان به حوزه نجف زمانی بود که حوزه در اوج شکوفایی علمی و معنوی به سر می برد و استوانه های بزرگ فقاهت و عدالت بر کرسی تدریس تکیه زده بودند و حضور آن بزرگان خود فرصت مناسبی را فراهم آورده بود که آن فقیه والامقام مبانی فقهی خویش را هر چه بهتر تقویت و استوارتر سازد.
برتری در بحث
از برخی بزرگان نجف نقل شده که مرحوم آیت الله کوهستانی با آیت الله شیخ محمد تقی آملی مباحثه می کردند آقای آملی خیلی مطالعه می کرد و در درس زحمت می کشید ولی آقای کوهستانی به خاطر ضعف چشم نمی توانست به آن حد مطالعه کند ولی در هنگام بحث اقای کوهستانی تفوّق و برتری داشت.
در کنار آموختن و غور در مسائل عمیق اصولی و فقهی از خودسازی و تهذیب نفس غافل نگشت، گرچه ایشان در مسائل معنوی و اخلاقی استاد به خصوصی نداشت ولی با خط مشی صحیحی که مستقیماً از زندگی و سیره و روش اهل بیت علیهم السلام اتخاذ کرده بود و با عمل و تبعیت محض از احکام شرع مقدس به درجه ای از تقوا و پارسایی رسید که مورد رشک بزرگان اخلاق و عرفان حوزه نجف گردیده بود.
یکی از معاصرین ایشان حضرت آیه الله شیخ علی محمد مهاجری نقل کرده که آیه الله کوهستانی در نجف در بین علما و فضلا از حیث زهد و تقوا و معنویت کم نظیر بود.
اجتهاد
سرانجام آیت الله کوهستانی پس از قریب نه سال اقامت در جوار آن امام همام و بهره گیری از محضر اکابر علم وعمل و دست یابی به مراتب والای علمی و عرفانی و رسیدن به مرتبه عالی اجتهاد آهنگ وطن کرد.
یعنی پس از قریب بیست سال تلاش علمی و عملی در سال 1348 قمری به زادگاه خویش بازگشت.
احاطه علمی
مرحوم آیت الله کوهستانی در بعد علمی و فقهی از عالمان برجسته به شمار می رفت. هر چند زهد و تقوای وی زبان زد همگان بود و عوام مردم از وسعت دامنه علمش بی خبر بودند اما هم اساتید ایشان و هم خواص از شاگردان همواره اعتراف به موقعیت بالای علمی وی می نمودند.
در فقه و اصول صاحب نظر، در ادبیات عرب توان مند، در دین شناسی عالمی ژرف نگر و در عرفان عملی عارفی با بصیرت بود.
ثمره این برجستگی و نبوغ فوق العاده اخذ اجازه اجتهاد از اساتید بزرگ حوزه نجف بود. یکی از فضلا می گوید:
وقتی از آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی درباره مقام علمی آقای کوهستانی پرسیدیم ایشان فرمودند:
وقتی آقای کوهستانی می خواست به وطن بازگردد مرحوم آیت الله نائینی از علمای حاضر در جلسه استفتا درباره اجتهاد ایشان سؤال کرد همگی به اتفاق آرا به اجتهاد و عدالت معظم له شهادت دادند آن گاه آیه الله نائینی از من پرسید، گفتم: « لا شک فی عدالته مجتهد مجتهدُ؛ در عدالت او شکی نیست مجتهد نیز هست.»
ایشان از مقدمات تا پایان سطح را در حوزه کوهستان تدریس می فرمودند به گونه ای که بسیاری از شاگردان تا سطح عالی را از محضرشان استفاده نموده و آن گاه با اجازه ایشان به حوزه های بزرگ نجف و قم و مشهد هجرت کردند. برای عده ای از شاگردان خود كتاب نفیس و عمیق « جواهر الکلام» و طهارت شیخ انصاری را به صورت استدلالی تبیین می نمود به کتاب جواهر خیلی علاقمند بود و بسیار آن را مطالعه می کرد و همواره از مباحثات علمی استقبال شایانی می کرد.
فرزند ایشان می گوید:
آیت لله راضی تبریزی، که از علمای بزرگ قم بود، برای من نقل فرمودند:
من خدمت والد شما رسیدم به اتفاق ایشان جهت اقامه فریضه ظهر و عصر به مسجد رفتیم در بین نماز پس از تشهد رکعت دوم موقع برخاستن ذکر « وتقبل شفاعته فی امته وارفع درجته» را قرائت کرد، پس از تمام شدن نماز و رسیدن به منزل از ایشان پرسیدم شما موقع حرکت و آماده شدن برای تسبیحات اربعه کلمه « فی امته » را از کجا اضافه فرمودید؟
ایشان بی درنگ کتاب صلاة « جواهر» را حاضر کرد و آن را شبیه استخاره گرفتن باز کرد که درست همان صفحه مورد احتیاج آمده بود و این عبارت را به من نشان داد که در این ذکر مستحبی پس از تشهد چند نظر است که برخی از فقها کلمه « فی امته» را هم اضافه می کنند و بعضی بدون آن را قایل هستند فهمیدم ایشان علاوه بر مقام معنوی عالمی صاحب نظر نیز هست.
بارها شده افرادی از گوشه و کنار می آمدند وقتی با کوهی از علم و فضیلت مواجه می شدند لب به تحسین و مدح و ثنا می گشودند. ایشان نه تنها خوشحال نمیشد بلکه با جمله ای کوتاه و با کمال تواضع و فروتنی فرمود:
« چه می فرمایی من که یک آخوند دهاتی بیشتر نیستم ».
اساتید
بی تردید، استاد و معلم در شکل گیری شخصیت علمی و معنوی انسان نقش مهمی ایفا می کند؛ به طوری که تأثیر اندیشه ها و رفتارهای استاد را بر شاگرد به خوبی می توان دید و حتی استاد می تواند در سعادت یا شقاوت انسانی نیز اثر بگذارد.
آیت الله کوهستانی در دوران تحصیل از استادان زیادی، که هر یک در زمان خود از چهره های برجسته حوزه ها بودند، بهره گرفت. جهت پاسداشت زحمات آن بزرگواران اشاره ای هر چند گذرا به زندگی شان خالی از فایده نیست:
1. اساتید حوزه بهشهر
1. آیت الله خضر اشرفی:
حاج آقا خضر فرزند عالم ربانی آیت الله شیخ اسماعیل اشرفی ( متوفی 1308ق) مشهور به
شریعتمدار از اعاظم علمای بهشهر بود که پس از پدرش ریاست حوزه
علمیه بهشهر و امور دینی به او منتقل شد و در حدود 1336 قمری درگذشت.
2. آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی:
سال ها از محضر استادانی چون آیت الله سید محمد کاظم یزدی صاحب « عروه الوثقی» و آیت الله ملا محمد کاظم خراسانی صاحب «کفایه الاصول» و دیگر اساتید بهره مند شد و خود در شمار چهره های فاضل و برجسته حوزه نجف درآمد.
2. اساتید حوزه مشهد
1. آیت الله شیخ نجف علی فاضل استرآبادی:
فقیه فرزانه آیت الله شیخ نجف علی فاضل در سال 1305 قمری در قریه « نوکنده» از توابع شهر « بندر گز» در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد.
به مدت چهار سال از محضر آیت الله حاج شیخ علی علامه حائری ( متوفی 1339 هـ . ق) استفاده های فراوان برد.
در سال 1340 قمری جهت نیل به مقامات عالی علمی رهسپار نجف اشرف گردید و در آن جا از محضر استوانه های علمی شیعه حضرات آیات:
محقق نائینی، آقا ضیاء عراقی، سید ابوالحسن اصفهانی فیض برد و به مقام رفیع اجتهاد دست یافت. از ویژگی های اخلاقی ایشان پای بندی شدید به عبادت و نوافل و ذکر و دعا بود و بر تهجد و سحر خیزی مداومت داشت.
مرحوم آیت الله کوهستانی ظاهراً کتاب « معالم الاصول» را در مشهد نزد وی خوانده است. فرزند بزرگوارش، آیت الله حاج شیخ محمد فاضل، داماد مرحوم کوهستانی است و این خود موجب ارتباط و نزدیکی هر چه بیشتر آن دو بزرگوار گشته بود.
2. آیت الله العظمی حاج آقا حسین طباطبائی قمی:
آیت الله حاج آقا حسین قمی فرزند حاج سید محمود یکی از مراجع بزرگ تقلید بود.
گفتنی است که مرحوم کوهستانی احترام فوق العاده ای برای مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی قایل بود. هنگامی که مرحوم حاج آقا حسین قمی در مسیر مسافرت به کوهستان تشریف آورده و دو ـ سه روز در منزل آیت الله کوهستانی اقامت فرمودند، معظم له هنگام ورود آن مرجع بزرگ، در مقابل ایشان گاو قربانی کردند و نهایت ادب و فروتنی و احترام را نسبت به استاد عالی مقامش ابراز نمودند، تا آن جا که وسایل وضو و تطهیر ایشان را خود فراهم می کرد و هنگام نماز برای ایشان سجاده می انداخت.
خلاصه آن که در این مدت مرحوم کوهستانی مثل عبد در برابر مولی کمر به خدمت بسته و هیچ قرار نداشت.
3. آیت الله میرزا محمد کفایی:
معروف به آقازاده نجفی در نیمه شعبان سال 1294 قمری در نجف به دنیا آمد. با تلاش و پشت کار، مقدمات و سطح را خواند و در مکتب پدر نامدار خود تلمذ کرد و از او اجازه اجتهاد گرفت.
بر کتاب « کفایه الاصول» پدر خود نیز حاشیه ای نوشته است. گفته اند علاقه وی به کتاب کفایه به اندازه ای بود که می گفت اگر مطلبی از مطالب و معضلات آن فراموشم شود به حرم می روم و در آن جا درباره آن مطلب می اندیشم و دعا می کنم تا آن را بیابم.
3. اساتید حوزه نجف
درس فقه را از محضر علمی محقق مرحوم آیه الله العظمی میرزا حسین نائینی (ره) و فقیه عصر مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بهره مند گشت و درس اصول را نزد محقق مدقق مرحوم آیت الله العظمی آقا ضیاء الدین عراقی آموخت.
ایشان همواره از اساتید خود به نیکی و بزرگی یاد می کرد ولی در بین آنان مرحوم آیت الله نائینی نزد او از عظمت و ابهت خاصی برخوردار بود و از مبانی اجتهادی وی دفاع می کرد.
استعداد سرشار، حضور عالمانه و محققانه در درس های اساتید همراه با سابقه علمی در مشهد مراوده و مذاکره علمی با فقیه بزرگی چون آیت الله سید محمود شاهرودی و مباحثه با شخصیت های بزرگی همچون آیت الله شیخ محمد تقی آملی از او عالمی فاضل و برجسته ساخته و در شمار فضلای اهل نجف قرار داده بود.
برخی از اساتید ایشان در نجف اشرف به شرح زیر می باشند:
1. آیت الله العظمی میرزا محمد حسین نائینی:
مرحوم نائینی متوفی ( 13555ق) از مراجع بزرگ عصر خویش و یکی ازرجال تحقیق و
تدقیق در اصول و فقه است.
ایشان علم اصول را با دقت تام و جدیت خاصی به طوری منظم و به دور از پیچیدگی، تهذیب و تنقیح کرد، اصولیان بزرگ وی را در این امر ستوده و استادی اش را پذیرفته اند.
2. آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی:
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ( متوفی 1365 قمری) یکی از فقها و مراجع بزرگ عصر اخیر است که در کیاست، درایت و حسن اداره حوزه های علمیه شهرت بسزا و نام پرآوازه ای دارد.
از تألیفات او « وسیلة النجاة » است که به خاطر جامعیت آن، برخی از فقهای نامدار، از جمله امام خمینی بر آن، حاشیه نوشته اند.
3. آیت الله ضیاء الدین عراقی:
ایشان ( متوفی 1361 ق) از
فقها و علمای بزرگ است که در شهر اراک به دنیا آمد. مقدمات علوم را در
حوزه اصفهان فرا گرفت و سپس به نجف اشرف عزیمت نمود و در آن جا از محضر بزرگانی چون آیات عظام سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه الوثقی، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و سید محمد فشارکی کسب فیض نمود و در شمار فقهای بزرگ تاریخ علمی شیعه قرار گرفت و پس از درگذشت استاد نامدارش آخوند خراسانی بر کرسی تدریس نشست و قریب شصت سال مشغول به تدریس دروس عالیه بود و در حدود دو هزار فقیه و مجتهد از محضر او بهره گرفتتند.
از ویژگی های این محقق بزرگ این بود که: در بحث بسیار قوی و به طور دائم در مسائل علمی تفکر می کرد، زاهد و قانع بود و از دنیا و زخارف آن اعراض می کرد.
خدمات و جهاد علمی
مهم ترین خدمات و مجاهدت های مخلصانه آیت الله کوهستانی در عرصه علم و دین تأسیس حوزه علمیه در روستای « کوهستان» یعنی زادگاه خودش بود.
در سایه پربرکت این مرکز علمی توانست نقش به سزایی در بالندگی و شکوفایی فرهنگ غنی اسلام در استان مازندران ایفا نماید.
ایشان در این باره چنین می فرمود:
« وقتی از نجف بازگشتم در فکر بودم که چه کاری انجام بدهم و چگونه وظیفه خود را انجام برسانم؟ چطور با مردم رفتار نمایم؟
تا این که تصمیم گرفتم در ویژگی های اخلاقی و رفتاری امامان معصوم علیهم السلام غور کنم و همان سان که آنان با مردم رفتار می نمودند من نیز سیره آن بزرگواران را در رفتار خود با مردم پیاده کنم.
مردد بودم آب و نان خود را بگیرم و به شهرها و روستاها سفر کنم و به طور سیار و خانه به دوش تبلیغ نمایم یا حوزه ای بنا کنم و عده ای را تربیت کنم که آنان به جای من به شهرها و روستاها بروند و اسلام و دین را ترویج کنند.
دیدم اگر بخواهم به طور سیار در مناطق مختلف بروم و وظیفه ام را این چنین انجام دهم شاید از عهده اش برنیایم و نتوانم به خوبی تبلیغ کنم و مشکلات و زحمات خاص خود را نیز در پی می داشت که با وضع مزاجی و روحی من سازگار نبود.
سرانجام با توکل به خدا و توجه حضرت ولی عصر علیه السلام تأسیس حوزه را آغاز کردم و تمام سعی خود را برای تربیت و پرورش نسل جوان به کار گرفتم.»
روزی به یکی از فضلا فرمودند:
« هنگامی که از نجف به مازندران آمدم به همسرم گفتم:
تو حاضری در حق طلاب مادری کنی و من پدری کنم و آن ها را تربیت نماییم تا نزد پروردگار روسفید باشیم؟
قبول کرد و من هم تصمیم گرفتم در آن زمان که رضا شاه نمی گذاشت یک نفر معمم در ایران وجود داشته باشد طلاب زیادی را تحت تربیت و پوشش قرار دهم. »
چگونگی احداث حوزه علمیه
آیت الله کوهستانی حدوداً از سال 1312 شمسی جهت تشکیل حوزه به جمع آوری و تربیت طلاب علوم دینی همت نمود.
ابتدا که هنوز بنایی ساخته نشده بود حسینیه خویش را در اختیار طلاب گذاشت. به مرور زمان علاقه مندان به علم و دانش از اطراف گرد ایشان حلقه زدند تا سال 1321 شمسی که آمار طلاب و شیفتگان علم فزونی یافت لذا معظم له چند اتاق در حاشیه حیاط بیرونی خود احداث کردند و با افزایش بیشتر طلاب و کمبود اتاق به ناچار در منازل محل به عنوان مستأجر اسکان می یافتند تا آن که با اصرار طلاب در مورد احداث ساختمان و افزایش خوابگاه ، به قرآن تفأل می زنند که این آیه می آید:
« قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون؛
بگو به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوید که این از تمام آنچه گردآوری کرده اند بهتر است.»
با الهام از این آیه امیدبخش تصمیم بر احداث ساختمان مدرسه گرفت و با یاری خدا و توجهات حضرت ولی عصر علیه السلام کلنگ آن را به زمین زد و با تلاش و کوشش همراه با تدبیر و دوراندیشی سه دستگاه ساختمان کاه گلی بسیار ساده و بی الایش که هر یك مشتمل بر چند حجره ( مدرسه فضل، 5 اتاق رحمت، 11 اتاق و فرح 12 اطاق در دو طبقه) بود برای اسکان طلاب بنا کرد.
زمین های مدرسه از ملک شخصی وی بود و در ساختن مدرسه نیز سعی وافر داشت از اموال شخصی آن را تکمیل نماید و از سهم امام علیه السلام استفاده نکند.
و اگر احیاناً دیگران می خواستند در جهت تکمیل بنای مدرسه وجهی بپردازند دقت داشت که هر پولی را قبول نکند، لذا وقتی یکی از متمکنین مقداری پول فرستاد که در بنای ساختمان استفاده شود، چون نمی توانست آن پول را قبول نکند و از طرفی هم در مصرف آن احتیاط می کرد پول را گرفت ولی خرج چپر دور مدرسه کرد و آن را در ساختمان به کار نگرفت و طولی نکشید که آن چپر خشک شد و به مرور زمان تمام چوب هایش از بین رفت.
برخی از طلاب که از ابتدای تأسیس خدمت ایشان بودند نقل کردند که ما خودمان در ساختمان مدرسه کمک می کردیم و خود آقا نیز از کمک کردن و مهیا نمودن وسایل مورد نیاز و گاه در آماده کردن گِل و حمل چوب دریغ نداشت.
مدرسه از سه قسمت تشکیل شده بود، ایشان هم طبق مفاد آیه شریفه نام آن ها را به ترتیب آیه فضل، رحمت و فرح نامید.
ایشان در این باره می فرمود:
از این آیه استفاده می کردم که مدرسه چهارمی به نام جامعه ( مما یجمعون ) بسازم.
لیکن این خواسته معظم له عملی نگردید و همان سه مدرسه دایر بود.
در اندک زمانی حوزه کوهستان مملو از مشتاقان علم و فضیلت و کمال گردید به حدی که شمار طلاب از دویست تن فراتر رفت و در بعض سال ها تا چهار صد نفر نیز سکونت داشتند. و به این ترتیب دوران حیات و شکوفایی علوم دینی پس از سال ها خاموشی در مازندران آغاز گشت.
یکی از بزرگان در توصیف و تمجید از آیه الله کوهستانی و خدمت ایشان به اسلام و روحانیت فرمود:
کوهستانی دهات را نجف کرد.
نقش همسر ایشان در موفقیت حوزه
به طور کلی نقش همسر شایسته و فداکار در موفقیت و پیشرفت اهداف متعالی شوهر، غیر قابل انکار است.
همسر آیت الله کوهستانی را باید از زمره زنان و بانوان ایثارگری به شمار آورد که توانست با درک صحیح موقعیت آیت الله و اهداف بلند و حیات بخش وی نقش بسیار مفید و مهمی را ایفا کند و در واقع یکی از مهم ترین عوامل موفقیت مرحوم کوهستانی در تشکیل و ساماندهی حوزه و تعلیم و تربیت صدها عالم و دانشمند فداکاری و از خودگذشتگی های این همسر بزرگوار بود.
از جهت صفات روحی و فردی وی بانویی صالح و پاکدامن بود. قناعت و ساده زیستی، عشق و علاقه وصف ناپذیر به معظم له و درک مو قعیت اجتماعی و معنوی ایشان او را از دیگر زنان ممتاز ساخته بود. اهل ذکر و دعا بود. نماز را با طمأنینه و خضوع می خواند. در تمام دوران زندگی مشترک خود چه در مشکلات و ناملایمات و چه در آسایش و
راحتی یار و یاور او و خود را شریک شوهر عالی قدرش می دانست.
کسانی که از گستردگی کار روزانه این بانوی پرکار با اطلاع بودند می دانند چه قدر در اداره مهمانان و مدیریت کارهای زیاد منزل مهارت داشت وی با شناخت عمیق به مقام و جایگاه والای ایشان هیچ گاه در کارش احساس خستگی نکرد و در راه تحکیم و تعالی آن حوزه پربرکت از هیچ کوششی دریغ نورزید.
فرزند ایشان می گوید :
مادرم برای من نقل کرد که: « در یکی از روزها که کارگران مشغول ساختن بنای مدرسه بودند یکی از فرزندانم سخت بیمار و در حال احتضار بود، من می بایست از یک طرف کارگران را پذیرایی و برای مهمان ها غذا تهیه نمایم و از طرف دیگر با پنبه لبان خشکیده فرزندم را با آب تر کنم تا او را از مرگ نجات دهم.
گر چه فرزند عزیزم با آن بیماری از دست رفت اما این گونه خود را تسلی می دادم که ادای وظیفه کردم و خوش حال بودم که من نیز در پایه ریزی و اساس این هدف بزرگ و مقدس سهمی دارم.»
این بانوی بزرگوار برای طلاب نوجوان همچون مادری دلسوز و مهربان بود، همه را فرزند خود می دانست، هر طلبه ای که احساس گرسنگی می کرد و در حجره خود چیزی نداشت و به این مادر مهربان مراجعه می کرد وی با محبت و خوش رویی از غذاهای منزل در اختیارش می گذاشت و او را نا امید برنمی گرداند.
یکی برای گرفتن نان می آمد و دیگری برای ترشی، یکی سبزی می خواست و دیگری سیر، یکی کدو می خواست و دیگری دوغ.
برای او تفاوتی نداشت که طلبه روستایی باشد یا شهری از طبقات محروم و فقیر باشد یا غنی و متمکن همه را یکسان می نگریست و به آنان علاقه داشت و همین محبت های بی دریغ مادرانه بود که طلاب او را چون مادر خویش می دانستند و وی را « ننه جان» صدا می کردند.
او هم از مهمان ها پذیرایی می کرد و هم سرپرست فرزندان بود و هم تسکین بخش خاطر طلاب جوان و هم نوازش گر دل های غم زده نوجوانان دور از وطن و مهجور از پدر و مادر بود.
او چنان مادر مهربانی بود که می گفت:
« روزی که برادر جوانم را از دست داده و تازه از سر مزارش با دلی اندوهناک و دیده ای اشکبار برمی گشتم و در غم جگرخراش برادرم در گوشه خانه اشک می ریختم سید عبدالکریم ( شهید هاشمی نژاد) آمد و گفت: استاد ما آقا سید خلیل ( آیة الله حاج سید خلیل محمدی بادابسری) کسالت دارد اگر برای او آش سوپ درست کنید برای حالش مناسب است ،با خوش رویی پذیرفتم و آش سوپ را بار گذاشتم گویی که من خواهر برادر مرده نیستم. »
از این جهت بود که شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد که خود نیز از محبت های آن مادر بهره مند گشته فرمود:
اگر ننه جان نبود، آقا نمی توانست این طور در کارشان موفق باشند و چنین حوزه با عظمتی را اداره کنند.
و نیز آیت الله حاج شیخ محمد شاهرودی بهشهری فرمود:
« نیمی از کارهای حوزه و کمک به ریاست دینی آیت الله بر دوش همسر وی بود. »
رحلت
مرحوم آیت الله کوهستانی در سال های آخر عمر شریفشان به بیماری برونشیت مزمن و تنگی نفس مبتلا شدند که در فصل زمستان به علت سرما بیماری شدت پیدا می کرد و لازم بود تحت مراقبت ویژه پزشکان قرار گیرد.
پیوسته این کسالت در شدت و ضعف بود تا آن که در تاریخ هشتم شوال 1391 به پیشنهاد بعضی از ارادتمندان و با تفأل به قرآن کریم جهت توسل به ساحت مقدس حضرت معصومه علیها السلام به قم عزیمت نمودند و پس از معاینات اولیه در بیمارستان آیت الله العظمی گلپایگانی بستری گردیدند و تحت معالجه پزشکان متعهد قرار گرفتند.
باری با عنایت خداوند متعال و تلاش پزشکان همراه و بذل توجه آیت الله گلپایگانی و فرزند بزرگوارش، بهبودی کامل برای آقاجان حاصل گردید و با کمال
رضایت و خرسندی به مازندران مراجعت نمودند.
پس از بازگشت به مازندران طبق صلاح دید پزشکان معالج به جهت آماده نبودن امکانات رفاهی منزل ،ایشان را به بیمارستان « زارع » ساری انتقال دادند. در مدت بستری شدن علما و مردم شریف از طبقات مختلف از آقا عیادت به عمل می آوردند و از بهبودی حال آقا جان اظهار خوشحالی می کردند، تا آن که با مراقبت بی دریغ پزشکان زحمت کش مازندران پس از یک هفته معظم له با سلامتی کامل به کوهستان بازگشتند.
بازگشت بیماری
افسوس که این سلامتی چندان به طول نینجامید، بر اثر سرماخوردگی وضع مزاجی آقا در 28 ذی قعده 1391 به هم خورد و بار دیگر غم و اندوه در چهره ارادتمندان ظاهر گشت.
آقا زاده ایشان می گوید:
پس از دگرگونی حال آقا جان بلافاصله از قم به حضورشان رسیدم، وضع مزاجی و جسمی ایشان را متغیر دیدم؛ به گونه ای که دیگر از آن به بعد حالشان رو به بهبودی نرفت و حال عمومی شان تغییر کرد.
در این روزهای سخت آخر عمرشان گاه که با هم می نشستیم، معظم له از سخنان و نصایح پندآموز برای من بیان می فرمود از جمله این که می فرمودند:
« پسر بعد از مرگ من هیچ چیز تو را به این اندازه خوشحال نکند که بفهمی من آمرزیده شدم. »
محمد، دست خالی است !
مرحوم آیت الله کوهستانی در این اواخر عمر بسیار نگران آخرتش بود، با همه زهد و ورع، خود را دست خالی می دید، از این رو هرگاه برخی از شاگردان او از قبیل شهید هاشمی نژاد و دیگر فضلا که از مشهد به حضورشان می رسیدند، می فرمود:
« سلام مرا به امام رضا علیه السلام برسانید و بگویید شیخ محمد دارد می آید، ولی دست خالی است. »
فرزندشان می گوید:
روزی یکی از علمای منطقه در محضرش حضور داشت وقتی نگرانی ایشان را از سفر آخرت مشاهده نمود به ایشان عرض کرد: شما کارها و وظایفتان را به خوبی انجام دادید و نباید مشکلی داشته باشید. آقا با چهره ای برافروخته در جوابش فرمودند:
« چه می گویی؟ امامی مثل علی علیه السلام وقتی که می خواهد از دنیا برود می گوید، نمی دانم خدا با من چه طور می خواهد معامله کند؟ »
پناهندگی به حضرت رضا(ع)
روزهای آخر حیات که هر لحظه به مرگ نزدیک تر می شد؛ در حالی که ترس تمام وجود او را احاطه کرده بود، فرمودند:
« حتماً مرا به مشهد ببرید من باید پناهنده به حضرت رضا علیه السلام شوم. جنازه مرا ببرید دور ضریح مطهر طواف بدهید من پناهنده به آن حضرت بشوم، آن گاه هر جا خواستید دفن نمایید. »
آقا ما را پذیرفت !
گویا تأکید و سفارش ایشان مبنی بر انتقال جنازه اش به مشهد به خاطر خوابی بود که احساس کرد حضرت رضا علیه السلام او را پذیرفتند، از این رو خود می فرمود:
« بر حسب خواب هایی که دیده شد معلوم می شود آقا حضرت رضا علیه السلام ما را پذیرفتند. »
و آن خواب این بود که مشاهده کردند همه حضرات معصومین علیهم السلام در اتاقی نشسته اند و ایشان وارد آن مجلس شد، ولی جایی نیست که ایشان بنشیند؛ در این لحظه حضرت رضا علیه السلام نزد خود جایی را باز نمودند و خطاب به ایشان فرمود:
« بیا پیش من بنشین. »
دهان شیطان را مشت میزنم !
در روزهای آخر با این که در بستر بیماری بود و دیگر رمقی نداشت، اما همواره در یاد خدا و مشغول ذکر بود. دختر مکرمه شان نقل می کند:
پرسیدم: آقا جان می توانی با دهانت ذکر بگویی؟
فرمود:
« خدا لعنت کند شیطان را هر وقت می خواهم ذکر بگویم سرفه ام می گیرد، اما من دهان شیطان را مشت می زنم و هر طور است ذکر خودم را می گویم. »
آخرین گفتار
روزها به سرعت سپری می گشت و بیماری آن مرد الهی هم چنان ادامه داشت و پزشکان و بستگان همه در تب و تاب بودند تا آن که روز پنج شنبه ششم ربیع الاول 1392 بر اثر شدت بیماری آقا جان از هوش رفت، ولی با تلاش پزشکان زحمت کش به هوش آمد.
چیزی نگذشت که بار دیگر بی هوش شد و به مدت یک هفته تمام در حال اغما به سر برد و در طول این مدت یکی دو بار بیش تر نتوانست سخن بگوید آن هم به صورت جمله ای کوتاه.
از جمله سخنان گهربار او در واپسین لحظات آن بود که فرمود:
« مگر راهی غیر از راه خدا هست؟ »
عروج ملکوتی
سرانجام در حدود ساعت یک بعد از نیمه شب جمعه چهاردهم ربیع الاول برابر با هشتم اردیبهشت سال 1351 شمسی در حالی که سکوت سنگینی فضای منزل آن عالم الهی و آسمان خطه شمال را فراگرفته بود قلب مبارکش از تپش باز ایستاد و خورشید فروزانی که هزاران نفر از پرتو روشنایی او بهره می گرفتند غروب کرد و ندای « ارجعی الی ربک » را لبیک گفت و روح بلندش به ملکوت اعلی پرواز نمود و بدین ترتیب خواسته اش که رحلتش شب جمعه باشد، مستجاب گشت و در آن شب غفران و رحمت الهی به لقای محبوب شتافت.
تشییع بی نظیر
طبق وصیت اش آیت الله هاشمی نسب ( داماد ایشان ) پیکر مطهرش را همان شب در حیاط منزل غسل داد. صبح جمعه آیت الله حاج شیخ محمد شاهرودی ـ از علمای برجسته بهشهر ـ بر ایشان نماز خواند.
پس از انتقال جنازه به مشهد صبح فردا یعنی روز پانزدهم ربیع الاول پیکر مطهر آن عالم ربانی با حضور علما و مراجع و طلاب و قشرهای مختلف مردم به سمت حرم منور تشییع شد.
با عنایت حضرت رضا علیه السلام و سفارش آیت الله العظمی میلانی در فرصتی کوتاه بدن پاک آن رادمرد الهی را در بهترین نقطه یعنی دارالسیاده در جوار ملکوتی امام هشتم به خاک سپردند تا برای همیشه در پناه آن امام همام باقی و زنده بماند.
در دادگاه عدل الهی
پس از ارتحال ایشان یکی از شاگردان در خواب می بیند که قیامت برپاشده و آیت الله کوهستانی را جهت محاکمه در دادگاه عدل الهی حاضر ساختند، وقتی از ایشان گزارش زندگی در دنیا را خواستند، معظم له این چنین بیان کرد:
« من در دنیا جوری زندگی کرده ام که امروز هیچ یک از اعضا و جوارحم علیه من شهادت ندهد. »
یادگاران
مرحوم آیت الله کوهستانی در حدود 25 سالگی با دختری از خانواده متدین ازدواج کرد. ثمره این ازدواج مبارک ، هشت فرزند بود که چهار تن از فرزندان ایشان در دوران کودکی و درزمان حیاتشان از دنیا رفتند.
ولی خداوند متعال با عطا کردن چهار فرزند صالح دیگر چراغ زندگی ایشان را روشن نمود. سه تن از آنان دختر بودند ، که همگی آنان را به همسری سه تن از
شاگردان شایسته خود درآورد و آخرین فرزند صالح ایشان حجت الاسلام محمد اسماعیل کوهستانی است.
1. آیت الله حاج سید آقا هاشمی نسب:
معظم له در سال 1304 شمسی در قریه کوهستان ( آسیا بسر) از پدری جلیل القدر به نام سید محمد فرزند میرهاشم فرزند سید ذوالفقار و مادری به نام کربلایی زینب هاشمی فرزند ملا یحیی گرجی که از علمای بزرگ وقت به شمار می آمد متولد شد.
ایشان ضمن آن که از شاگردان برجسته آقا
جان کوهستانی بود به دامادی ایشان نیز مفتخر گردید
و در کنار این نامدار، پاکی، تواضع، وارستگی، بی ریایی و سایر کمالات روحی و اخلاقی را نیز آموخت.
2. مرحوم حجت الاسلام محمد حسن یوسفی بیشه بنه ای هزار جریبی:
فرزند عالم ربانی مرحوم ملا الیاس ، عالمی عامل و زاهدی عابد بود. به
دامادی آیت الله کوهستانی مفتخر گردید و در کوهستان در مجاورت بیت معظم له سکنا گزید.
3. آیت الله حاج شیخ محمد فاضل:
فرزند آیت الله نجف علی فاضل
استرآبادی فقیهی وارسته و عالمی زاهد است. در سال 1314 ش
در نجف اشرف به دنیا آمد قران و فارسی را در نجف فرا گرفت و در سال 1326 به همراه پدر و مادر به ایران آمد و ادبیات را در حوزه بابل گذراند.
در سال 1364 با جدیت و پشت کار حوزه علمیه فیضیه مازندران را راه اندازی کرد و با تلاش مستمر و پی گیر خود تاکنون توانست طلابی فاضل و باتقوا و لایق تربیت نماید.
آیت الله بهجت
نوشته شده توسطعابدي 5ام شهریور, 1396ولادت
آیت الله العظمی محمد بهجت فومنی در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار و تقوا پیشه، در شهر مذهبی فومن واقع دراستان گیلان، چشم به جهان گشود. هنوز 16 ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.
درباره نام آیت الله بهجت خاطره ای شیرین از یکی از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکر آن در اینجا جالب مینماید، و آن اینکه:
پدر آیت الله بهجت در سن 16-17 سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری می افتد و حالش بد می شود به گونه ای که امید زنده ماندن او از بین می رود وی می گفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت:
« با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است. »
تا اینکه با آن حالت خوابش می برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می کند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می رود و بالاخره کاملاً شفا می یابد.
چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از یاد می برد.
بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می گذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او می دهد، اسمش را « محمد حسین» می گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می کند به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی را « محمد تقی » نام می نهد، ولی وی در کودکی در حوض آب می افتد و از دنیا می رود، تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره « محمد تقی » نام می گذارد، و بدینسان نام آیت الله بهجت مشخص می گردد.
کربلایی محمود بهجت، پدر آیت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق امور مردم می پرداخت و اسناد مهم و قباله ها به گواهی ایشان می رسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثی اهل بیت علیهم السلام به ویژه حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شعر می سرود، مرثیه های جانگدازی که اکنون پس از نیم قرن هنوز زبانزد مداحان آن سامان است.
باری آیت الله بهجت در کودکی تحت تربیت پدری چنین که دلسوخته اهل بیت علیهم السلام به ویژه سید الشهداء علیه السلام بود، و نیز با شرکت در مجالس حسینی و بهره مندی از انوار آن بار آمد. از همان کودکی از بازیهای کودکانه پرهیز می کرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فوق العاده به کسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.
شیخ جعفر مجتهدی
نوشته شده توسطعابدي 5ام شهریور, 1396ولادت
جناب شیخ جعفر مجتهدی در اول بهمن ماه 1303 هـ.ش در خانوادهای متدین و مرفه در شهر تبریز دیده به جهان گشودند.
خانوادهای كه از نظر نجابت و اصالت جزء خانوادههای مشهور آن سامان به شمار میآمد.
والدین
پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبله العشاق ، حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) بودند، ایشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج میرزا یوسف، تحت كفالت و سرپرستی مادر بزرگوارشان، آن بانوی علویه قرار گرفتند.
تحول
ایشان می فرمودند :
از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و شروع به تهذیب نفس و خودسازی و تقویت اراده نمودم چون بسیار
دوست داشتم به بینوایان و مستمندان كمك كرده و زندگی آنها را از فقر و تنگدستی نجات بخشم، سعی و تلاش بسیاری مینمودم تا معمای لاینحل كیمیا به دست من حل گردد، لذا قسمتی از سرمایه پدری را در این راه صرف نمودم ولی به نتیجهای نرسیدم، اما چون این كوشش من همراه با توسلات شدید بود، یك روز ناگهان هاتف غیبی به من ندا در داد:
جعفر؛ كیمیا، محبت ما اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم الله این راه و این شما .
با شنیدن آن ندای غیبی هدف و مسیر زندگیم بكلی دگرگون شده و بر آن شدم تا به جای تسخیر جن و انس و ملك و اكتساب كیمیا به دنبال حقیقت همیشه جاوید و پاینده، یعنی محبت و دوستی ائمه اطهار (علیهمالسلام) بروم.
هجرت به عراق
ایشان می فرمودند :
بیقراری عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت و آن چنان بیتاب و حیران اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) شدم كه لحظهای نمیتوانستم در منزل و شهر خود باقی بمانم ، لذا صبح روز بعد از تبریز به قصد كربلای معلی حركت كرده و از مرز خسروی وارد خاك عراق شدم.
در اولین ایستگاه بازرسی، مأموران حكومتی عراق به خاطر نداشتن جواز ورود، مرا به عنوان جاسوس دستگیر و به زندان انداختند.
چندین ماه در زندان بودم و در آن جا شور و حالی كه نسبت به ائمه اطهار (علیهمالسلام) داشتم را ادامه داده ودائماً در حال توسل بودم و استخلاص خود را از حضرت امیر و آقا امام حسین (علیهما السلام) تقاضا میكردم البته از همان روز اول تا آخر ، دائماً و در تمام حالات نظر آقا حضرت اباالفضل العباس (علیهالسلام) بر من بود كمكم در اثر آن توسلات و ریاضتهای اجباری كه در زندان بر من وارد میشد، روحم صفای خاصی به خود گرفت، بطوری كه رؤیاهای صادقی میدیدم و فوراً به وقوع میپیوست كه باعث قوت روح و امیدواری در من میگشت.
اقامت در نجف
ایشان در مورد اقامتشان در نجف می فرمودند :
شبی در خواب خدمت حضرت مولا علی (علیهالسلام) مشرف شدم، ایشان فرمودند:
جعفر؛ فردا بیگناهی تو ثابت گشته و آزاد خواهی شد، بایدبه نجف اشرف بیایی و با دست مباركشان به محلی اشاره كرده و فرمودند: در این محل و نزد این پیرمرد كفاش به پینهدوزی میپردازی از دستمزدی که می گیری قسمتی را هزینه خود ساز و مابقی را در پایان هفته نان و خرما بخر و در مسجد سهله در میان معتکفان تقسیم کن .
صبح روز بعد مأموران زندان مرا آزاد كرده و اجازه ورود به خاك عراق را دادند و بدین ترتیب راهی نجف اشرف شدم و در همان محلی كه حضرت اشاره فرموده بودند؛ نزد آن پیرمرد پاره دوز شروع به كار نمودم تا تمام انّیتها و آرزوهای نفسانی كه ناشی از خود فراموشی و تجملات زندگی بود از بین برود،
بعد از گذشته حدود یك سال اقامت در نجف روزی نامهای از طرف برادرم كه در تبریز بود توسط شخصی به دستم رسید كه در آن نوشته شده بود از زمانی كه شما به نجف رفتهاید اموال شما (كه عبارت بود از چندین باب مغازه در بهترین نقطه شهر تبریز و مستغلات دیگری كه از پدرم به ارث رسیدهبود) در دست مستأجران میباشد و آنها از پرداخت حق الإجاره خودداری مینمایند و میگویند: بایداز طرف شخص مالك وكالت داشته باشید تا حق الإجاره را به شما تحویل دهیم.
با توجه به اینكه شما دور از وطن میباشید و نیاز به پول دارید وكالتی برای من بفرستید تا مال الاجارهها را جمع نموده و برایتان بفرستم.
در این هنگام متوجه شدم كه مورد امتحال بزرگی قرار گرفتهام؛ متحیر ماندم كه چه كنم؟ آیا با این اندك نانی كه از پینهدوزی به دست میآورم ارتزاق كنم یا مجدداً به زندگی مرفه خود كه از ارث مرحوم پدرم بود و از نظر شرعی هم بلامانع و حلال بود برگردم؟
با خود در جنگ و ستیز بودم و شیطان مرا وسوسه میكرد، تا اینكه تصمیم خود را گرفته و در پشت همان نامه برای برادرم نوشتم: عنایات حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نجف شامل حالم بوده و از سفره پرفیض ایشان بهرهمند میباشم و ایشان هزینه زندگیم را كفایت كردهاند.
كسانی كه در تبریز مستأجر من میباشند، اگر توان مالی داشتند در محل استیجاری به سر نمیبردند. لذا به موجب همین دست خط وكالت دارید تمام املاك متعلق به من را به نام مستأجران و در تملك ایشان درآورید و خدای من هم بزرگ است.
و بدین ترتیب در یك لحظه تمام ثروت و دارائی خود را بخشیدم، چرا كه اعتقاد بر این داشتم كه حضرت مولا علی (علیهالسلام) مرا تنها نخواهند گذاشت و همانطور كه در این مدت چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی پذیرایی شایانی از من نمودهاند در آینده هم همین گونه رفتار خواهند كرد.
اعتکاف در مسجد سهله
در اینجا سلوک آقای مجتهدی وارد مرحله حساسی می شود و به اعتکاف در مسجد سهله رهنمون می گردند ، ایشان در این مورد می فرمودند :
در نجف به دستور حضرت مولا علی (علیهالسلام) راهی مسجد سهله شده و مدت هشت سال به طور مداوم، در آنجا معتكف گردیدم و به جز تجدید وضو و تطهیر از مسجد خارج نمیشدم.
در پایان این مدت از طرف حضرت امیر (علیهالسلام) و آقا امام زمان (روحی فداه) عنایت زیادی به من شد.
ملاقات با حاج ملا آقا جان زنجانی
در همين ایام ملاقات آقای مجتهدی با مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی در مسجد سهله رخ میدهد:
مرحوم حاج ملاآقاجان از عرفای معروف و از متوسلین به ساحت مقدس حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار میرفته است .
سیره و روش او توسل به ذوات مقدس اهل بیت عصمت و طهارت (علیهالسلام) و خدمت به خلق بودهاست.
مرحوم حاج ملا آقاجان روزی به دوستان خود میگویند مأمور شدهام به عتبات عراق بروم و این آخرین سفرم بوده و بعد از مراجعت زندگی را بدرود خواهم گفت و بدین ترتیب همراه با عدهای از ملازمین خود راهی عتبات میشوند.
بعد از زیارت ائمه (علیهم السلام) و جریانات عجیبی كه در این مدت برای ایشان رخ میدهد، به همراهان میگویند: باید شب جمعه به جهت امر مهمی به مسجد سهله بروم.
دوستان همراه ایشان میگویند شب جمعه به مسجد سهله رفتیم و در قسمت بالای مسجد كه جای نسبتاً خلوتی وجود داشت حلقه وار نشستیم در این موقع مرحوم حاج ملا آقاجان بیتابانه به این طرف آن طرف نظر میكردند و میفرمودند:
منتظر جوانی هستم كه باید با او ملاقات كنم.
مرحوم قریشی كه یكی از همراهان بودهاند میگفتند:
در همین لحظات ناگهان درب یكی از حجرههای مسجد باز شد و جوانی بسیار خوش سیما و جذاب در حالی كه آفتابهای در دست داشت از آن خارج شد و به طرف درب خارج حركت كرد.
مرحوم حاج ملا آفاجان به محض اینكه چشمانشان به آن جوان افتاد گفتند:
گمشدهام را پیدا كردم، این همان كسی است كه در سیر ، او را به من نشان دادهاند.
از ایشان پرسیدیم مگر این جوان چه خصوصیاتی دارد كه اینگونه شما را جذب كرده و بیتاب او هستید؟!
فرمودند: او شخصی است كه در این جوانی هم گوش باطنش میشنود و هم چشم باطنش میبیند! ملاحظه كنید؛ و فوراً به صورت بسیار آرام و آهسته بطوری كه ما چند نفر هم كه نزدیكشان نشسته بودیم به سختی صدای ایشان را شنیدیم به زبان آذری فرمودند: (گل بورا گراخ بالام جان : بیا اینجا پسر جان ! تا تو را ببینم )
در این هنگام آن جوان كه آن سوی مسجد به درب خروجی رسیده بود و با ما خیلی فاصله داشت ناگهان در جای خود ایستاد و آفتابه را روی زمین گذاشته و از میان جمعیت به طرف ما حركت كرد، هنگامی كه به ما رسید خدمت حاج ملا آقاجان سلام كرده و سپس گفت با من كاری داشتید؟ امر بفرمایید،
آنگاه جناب حاج ملا آقاجان خطاب به همراهان فرمودند: ما را تنها بگذارید كه من باید با ایشان خلوت داشته باشم.
و بدین گونه حدود مدت یك هفته مرحوم حاج ملا آقاجان با آقای مجتهدی بودند….
توفیق زیارت محبوب
جناب مجتهدی پس از دیدار سرنوشت ساز خود با آن اعجوبه عرفان ، عازم نجف شده و در سایه عنایت حضرت مولی الموحدین علی ( ع ) به ادامه سیر معنوی می پردازند .
پس از کسب اجازه از محضر آن حضرت با پای پیاده و قلبی شعله ور از عشق آتشین مولی الکونین حضرت ابی عبدالله الحسین ( ع ) به زیارت محبوب خود می شتابند و با طمانینه ای که مولا علی ( ع ) در دل و جان این عاشق بیقرار مستقر می سازند تاب زیارت تربت سید الشهدا را پیدا می کنند و به مدت هفت سال در یکی از حجره های فوقانی صحن مطهر آقا ابا عبدالله رو به ایوان طلا سکونت می کنند و روزها نیز در بازار بین الحرمین در محله قیصریه اخباری ها به شغل کفاشی سرگرم می شوند و هر روز به زیارت دو طفلان حضرت مسلم (علیهم السلام) مشرف میشدهاند.
آیت الله شیخ جواد كربلایی در این رابطه نقل كردند:
زمانی كه ما در كربلا مشرف بودیم مشاهده میكردیم آقای مجتهدی هر روز صبح بعد از زیارت به صحن مطهر میآمد و با صدای بسیار جذاب و دلربا
مشغول به توسل میشدند به طوری كه تمام افراد مسخر ایشان گشته و به دورشان جمع میشدند و وجود ایشان حرم میشد.
همچنین فرمودند: در بین عرفایی كه آنها را مشاهده كردهام، مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ جواد انصاری همدانی، در جلسات توسلی كه حضور داشتند، گرمایی به جلسه میدادند و با وجود ایشان جلسه توسل گرمتر میشد، اما هنگامی كه آقای مجتهدی در جلسه توسلی حضور داشتند. جلسه را به آتش میكشیدند و همگی را دگرگون میساختند.
آقای مجتهدی میفرمودند:
« یك روز كه در حال تشرف به حرم مطهر حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) بودم در بین راه شخصی كه عالم به علم كیمیا بود به من برخورد نمود و آن را به من داد، همینكه كیمیا را از او تحویل گرفتم حالم منقلب گشته و به شدت شروع به گریه نمودم به طوری كه طاقت نیاورده و سراسیمه به طرف رود فرات رفتم كیمیا را در آب انداختم.
بعد از آن رو به سوی گنبد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) نموده و عرض كردم؛ سیدی و مولای، كیمیا درد مرا دوا نمیكند، جعفر كیمیای محبت شما اهل بیت (علیهمالسلام) را میخواهد و در حالی كه به شدت گریه میكردم به حرم مطهر مشرف شدم.
بعد از این واقعه حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) محبتهای زیادی به من نمودند و این واقعه نیز یكی از امتحانات بزرگی بود كه در طول سلوك برایم اتفاق افتاد. »
بازگشت به ایران
آقای مجتهدی پس از چندین سال اقامت در كربلای معلی مجدداً به نجف اشرف مراجعت میكنند اما پس ازمدتی اقامت در نجف اشرف، عبدالكریم قاسم بر ضد ملك فیصل، پادشاه عراق كودتا كرده و قتل و غارت شدیدی در عراق رخ میدهد، ایشان كه از این اوضاع بسیار ناراحت بوده و رنج میبردند از حضرت امیر (علیهالسلام) اجازه مراجعت به ایران را میگیرند.
و پاسخ می شنوند :
پس از رفتن تو نوبت بازگشت تمام ایرانیان مقیم عراق نيز فرا خواهد رسید و باید با پای پیاده اين مسیر را طی کنی .
ايشان می فرمودند :
بدین ترتیب پیاده از نجف اشرف به سوی كاظمین حركت كردم و پس از بیست و چهار ساعت به كاظمین رسیدم. بسیار خسته شده بودم، به حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) عرض كردم؛
آقا جان خسته شدهام، محبت كنید و ماشینی برایم بفرستید، هنوز حرفم تمام نشده بود كه ناگهان یك ماشین از ماشینهای حكومتی به من رسید و مأموران حكومتی به علت نداشتن گذرنامه مرا دستگیر كرده و همراه خود بردند، بنده هم از حضرت تشكر كردم كه برایم ماشین فرستادند، تا اینكه مرا به زندان كاظمین بردند.
بعد از ورود به زندان متوجه شدم كه زندانی است بسیار شلوغ كه در آن دست و پای زندانیان را هم با زنجیرهای بسیار سنگین و قطوری بسته بودند و وضع بسیار اسفباری داشت، غم و اندوه سراسر وجودم را فرا گرفت و به یاد حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) و زندان هارون الرشید (علیه اللعنه) افتادم و شدیداً متوسل به آن حضرت شده و به ایشان عرض كردم: آقا جان! این زنجیرها فقط در خور طاقت شماست واینها چنین طاقتی ندارند عنایتی بفرمایید.
حضرت هم لطف كرده و عنایت فرمودند .
به هر ترتیب صبح روز بعد از طرف عبدالكریم قاسم به خاطر جشن پیروزی دركودتایش تمام زندانیان و حتی جوانی كه قرار بود اعدام گردد آزاد شدند.
سرانجام آقای مجتهدی بعد از ورود به ایران و چند روز
اقامت در كرمانشاه به تهران میروند. با سکونت زودگذر ایشان در کرمانشاه ، ایلام و تبريز ، سلوک ایشان وارد مرحله جدیدی می شود .
آقای مجتهدی پیوسته در پی انجام اوامر حضرات معصومین (علیهمالسلام) از این شهر به آن شهر و از این دیار به آن دیار هجرت میكردند و بسیاری از اوقات را در بیابانها به عبادت، توسل و چله نشینی مشغول بودند.
خانه بدوشی
آقای مجتهدی میفرمودند:
زمانی كه در بیابانها ساكن بودم، هنگام توسل كلمه شریفه (یاحسین) را با انگشت روی خاك مینوشتم و آنقدر میگریستم تا اینكه كلمه یا حسین كه بر روی خاك نوشته بودم تبدیل به گل میشد و محو میگشت، مجدداً آن نام مقدس را روی گلها مینوشتم و به حدی گریه میكردم كه بیتاب گشته و از هوش میرفتم.
ایشان فرمودند: یك روز عاشورا كه در بیابان بودم بسیار منقلب گشتم در این هنگام خطاب به آسمان كرده و گفتم؛
آسمان خجالت نكشیدی ناظر كشته شدن حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) بودی؟! سپس خطاب به زمین نموده و گفتم؛ ای زمین خجالت نكشیدی كه حسین فاطمه (علیهما السلام) را بر روی تو سر بریدند؟! و متصل یك خطاب به آسمان و یك خطاب به زمین میكردم كه ناگهان ندایی آمد. جعفر از اینجا دور شو.
وقتی از آن مكان فاصله گرفتم، آسمان درهم ریخت و صاعقهای آتشبار به قطعه زمینی كه به آن خطاب مینمودم اصابت كرد و آنجا را شكافت.
اقامت ، بیماری و ماموریت جدید
آقای مجتهدی سرانجام پس از بیست سال خانه بدوشی به امر ائمه معصومین (علیهمالسلام) به قم مشرف میشوند و در منزل وقفی بسیار محقر و سادهای ساكن میگردند كه مدتی هم حاج فخر تهرانی در یكی از اتاقهای آن خانه ساكن میشوند.
ایشان در مدت هجده سال هم ماموریت محوله در لباس بیماری به سر میبردند ولی همچون قبل به انجام دستورات و فرمایشات حضرات معصومین (علیهمالسلام) مشغول بوده و انجام امور را به افراد خاصی كه توفیق همنشینی با ایشان نصیبشان شده بود واگذار میكردند.
اگر چه در بعضی مواقع، ایشان با نیروی معنوی از لباس بیماری خارج شده و دستورات حضرت را شخصاً اجرا مینمودند.
گاهی از اوقات ناگهان بدون هیچ مقدمهای حال آقای مجتهدی دگرگون میشد و میفرمودند:
باید به بیمارستان برویم تا عدهای از دوستان حضرت كه در آنجا بستری هستند مرخص شوند.
ایشان به بیمارستان میرفتند و بیماری اشخاص را به خود میگرفتند تا آنها سالم شوند و مرخص گردند.
ایشان در طول حیات طیبه خویش بیش از پنجاه و سه مرتبه به اتاق عمل رفتند و هر بار بدون اینكه ایشان را بیهوش كنند تحت عمل جراحی قرار میگرفتند.
آقای مجتهدی در سالهای آخر عمر شریف و پربركتشان از قم به مشهد مقدس عزیمت كرده و در جوار ملكوتی حضرت رضا (علیهالسلام) ساكن میگردند.
ایشان هنگام عزیمت به شخصی از دوستان میفرمایند:
آقای حسنی؛ شاهد باشید من هیچ چیز از خود ندارم و خدا میداند كه این پیراهن تنم هم عاریهای است و همه چیزم را بخشیدهام.
بارها دیده میشد كه آقای مجتهدی تمام زندگیشان را یكمرتبه میبخشیدند و با فقرا تقسیم مینمودند به حدی كه كف خانه را هم جارو میكردند و خود مدتها بر روی یك تكه گونی زندگی میكرده و این امر به دفعات در زندگی این مرد الهی اتفاق افتاد و این نبود مگر سخاوت و ابیت طبع و قطع دلبستگیهای مادی.
وفات
آقای مجتهدی پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامن الحجج (علیهالسلام) در تاریخ ششم ماه مبارك رمضان 1416 هـ . ق مطابق با 6/11/1374 هـ . ش هنگام ظهر روز جمعه دار فانی را وداع و روح ملكوتیشان عروج مینماید.
روز شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) و آقا به همین مناسبت در منزلی كه به سر میبردند، مجلس سوگواری بر قرار مینمایند و در حین مراسم به شدت تمام گریه میكنند، این حالت تا بعد از اتمام مراسم ادامه مییابد.
به طوری كه حالشان به حدی دگرگون میشود كه ایشان را به بیمارستان صاحب الزمان (علیهالسلام) میبرند و بعد از چند روز به بیمارستان امام رضا (علیهالسلام) منتقل كرده و در اتاق (آی، سی، یو) بستری میكنند.
ایشان به مدت چهل روز در حالت كما (بیهوشی) به سر میبردند اما در خلال این مدت به صورت عجیبی حالات ظاهریشان تغییر میكرده و با اینكه بسیاری از اعضای رییسیه ایشان از كار افتاده بوده، یكمرتبه با یك حركت به حال عادی بر میگشته و مطلبی میفرمودند و مجدداً اعضاء از كار میافتاده است.
دكتر هاشمیان، رییس بیمارستان امام رضا (علیهالسلام) وخادم كشیك هشتم حضرت رضا (علیهالسلام) و آقای دكتر لطیفی نقل میكردند:
به قدری آقای مجتهدی در اثر تزكیه روح، قوی بودند كه بخش روحی ایشان بر بخش جسمشان اشراف كامل داشت، بطوری كه بارها مشاهده میكردیم ایشان به صورت اختیاری بیمار شده و باز به اراده خویش بهبود مییافتند.
طبق گفته همراهان ایشان، یكی از مطالبی كه در حین كما فرمودند این بود كه:
عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست.
و پس از آن مجدداً در حالت كما فرو رفته و حالشان بسیار وخیم میگردد، به حدی كه دیگر قادر به تنفس نبودند…
آبعد از ارتحال پیكر مطهر آقا را از بیمارستان به منزل حاج آقا رضا قرآن نویس منتقل كرده و جهت غسل دادن مهیا میكنند، تا اینكه
طبق پیشگویی خود آقا، جناب آقای چایچی كه به جهت فوت ایشان از قزوین به مشهد آمده بودند از راه میرسند و ایشان را غسل میدهند.
آقای چایچی در این رابطه میگفتند:
روزی یكی از دوستان از طرف آقای مجتهدی پیامی برای من آورد كه سریعاً به قم بیایید، با شما كاری فوری دارم، بنده هم فوراً از قزوین به قم رفته و خدمت ایشان رسیدم، یكمرتبه به دلم افتاد كه آقا را به حمام ببرم، به ایشان عرض كردم آقاجان مایلید شما را به حمام ببرم؟ فرمودند: بله آقاجان؛
هنگامی كه ایشان را به حمام بردم و در حال شستن بودم، فرمودند:
آقای چایچی قربانت گردم، یك روزی هم میآید كه شما ما را میشویید، خیلی خوب بشویید آقا جان؛ مثل همین امروز، كسی نمیتواند ما را بشوید.
سپس پیكر شریف ایشان در میان سیل اشك و آه انبوهی از مردم عزادار و قافلهای از سوز و گداز دوستان اهل دل و مشایعت روحانیت معظم به سوی حرم مطهر حضرت رضا (علیهالسلام) تشییع شد و پس از برگزاری مراسم ویژهای، كه هنگام فوت خدام حضرت انجام میگیرد، حجت الإسلام حاج سیدحمزه موسوی بر پیكر ایشان نماز گزاردند و سرانجام در فضای روح پرور و در جوار ملكوتی حرم مطهر، پایین پای ارباب و مولایش در صحن نو (آزادی – قبل از کفشداری 77 ) حجره بیست و چهار به خاك سپرده شد كه این رزق كریم بر ارباب نعیم گوارا باد
اشراف بعد از فوت
از جمله مراسمی كه بعد از رحلت آقای مجتهدی برگزار شد مراسم شب هفت ایشان بود كه در مسجد محمدیه قم برگزار گردید. كه بسیار مجلس استثنایی و غير قابل توصیفی بود و آن مجلس اصلاً به مراسم فاتحه شبیه نبود بلكه یك جلسه توسل پر شور و حال و عجیب بود كه اشراف روح آقای مجتهدی در آن كاملاً مشهود بود و كسانی كه در آن جلسه حضور داشتند معترف به این
مطلب بودند. و همچنین خادم مسجد محمدیه اظهار داشت كه در سی سال اخیر چنین مجلسی در این مسجد بی سابقه بوده است.
در آن شب واعظ شهیر جناب حجـت الإسلام حاج شیخ
مرتضی اعتمادیان جهت منبر دعوت شده بودند و بیش از یك ساعت و نیم سخنرانی و توسل پرشور و حال ایشان طول كشید.
ایشان نقل كردند:
مدتی بعد از این مراسم دیدم درب منزل را می زنند ، وقتی درب را باز كردم، دیدم دو نفر ناشناسند، از من پرسیدند: آقای اعتمادیان شما هستید؟
گفتم: بله، مجدداً پرسیدند: شما در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفتهاید؟ گفتم: بله.
در این موقع یكی از آنها پاكتی پول به من داد، سؤال كردم: جریان چیست؟
همان آقایی كه پاكت را به من داده بود، گفت:
بنده ساكن تهران هستم و تعریف آقای مجتهدی را خیلی شنیده بودم و بسیار آرزو داشتم كه ایشان را زیارت كنم، اما موفق نشدم تا اینكه خبر رحلت ایشان را شنیده و قلبم بسیار جریحهدار شد و از اینكه موفق نشده بودم ایشان را ببینم بشدت خود را سرزنش میكردم، پس از گذشت هفتمین شب ارتحال ایشان، در عالم رؤیا خدمت آقا رسیدم و ایشان مطالبی به من فرمودند، از جمله در حالی كه به شخصی اشاره میكردند، فرمودند:
« ایشان در مجلس ما منبر رفتهاند و كسی از ایشان تشكر نكرده است. شما از
ایشان تشكر كنید. »
بنده در خواب مبلغ بیست هزار تومان به شما دادم، بعد از آن خواب به مدت یك هفته به دنبال آن بودم كه چه كسی در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته است، تا اینكه نام شما را فهمیدم و هم اكنون موفق شدم شما را پیدا كنم.
آقای اعتمادیان میگفتند: شخص همراه به عنوان تبرك مبلغ ده هزار تومان از پولی كه در دستم بود را گرفته و خود مبلغ صد هزار تومان به من داد كه جمعاً مبلغ صد و ده هزار تومان شد.
اینجا بود كه از این واقعه بسیار متأثر گشته و انگشت حیرت به دهان گرفتم كه بعد از وفات هم تا چه حد روح بلند آقای مجتهدی حاضر و ناظر است كه از جزئیترین امور آگاهی دارند و به سادگی از آن نمیگذرند!!
نورالله مرقده، عطرالله مضجعه، و أعلی الله مقامه الشریف
بچه ها تاکی کنار والدین بخوابن؟
نوشته شده توسطعابدي 4ام شهریور, 1396بچه ها تا کی کنار مامان و بابا بخوابند؟
اگر کودک شما در سن 5 سالگی به بالا قرار دارد و حاضر نمیشود به اتاق خودش برود میتوانید با کمک روانشناس و بهرهگیری از مشاور او را به اتاق شخصی خود بفرستید.
قطعاً همه شما وابستگیهای بیشمار یک نوزاد به پدر و مادر و به خصوص مادر را درک خواهید کرد. وابستگیهایی که پدر و مادر را به گونهای عاطفی وادار میسازد تا از نوزاد مراقبت کرده و نیازهای او را مرتفع گردانند. اما گاهی اوقات با بکارگیری روشهایی خارج از اسلوب صحیح رفتاری، کودکان بیش از آنچه که باید به پدر و مادر وابسته میشوند و همین سبب میشوند تا آنها مدت بیشتری در حریم پدر و مادر خود سکنی داشته باشند!
حضور بیش از اندازه فرزندان در اتاق خصوصی والدین، ممکن است باعث سردی میان پدر و مادر شده و حتی زمینه ساز بروز اختلافات و برخوردهای نامناسبی میان آنان گردد. از این روست که اهمیت جدا سازی محل خواب کودکان از اتاق والدین به یک ضرورت تبدیل خواهد شد.
از بدو تولد تا چه سنی؟
آنچه که مسلم است؛ نوزاد در بدو تولد نیازهای بسیاری دارد که به طور ویژه ای مادر مسئولیت رسیدگی به آنها را دارد. شاید دلیل عمده حضور نوزادان در اتاق والدین رسیدگی به موقع به این دسته از نیازها باشد. تعویض به موقع و رفع گرسنگی نوزاد توسط مادر از بارزترین دلایل حضور نوزاد در نزدیکترین مکان به مادر است. از طرف دیگر نوع تنفس نوزاد و چگونگی خوابیدن او و بسیاری از مسائل دیگر هستند که نیازمند دقت و رسیدگی میباشند.
پس با این حساب طبیعی است که نوزادی که تازه متولد شده تا چند ماه پس از تولدش در نزدیکترین مکان به مادر و یا به بیان دیگر در اتاق پدر و مادر حضور داشته باشد. مرز نوزادی تا هنگامی است که او بتواند واکنشهای اطرافیان را به خوبی متوجه شده و تا حدی بتواند با توان خودش بنشیند یا چهار دست و پا حرکت کند. پس از این زمان میتوان کودک را به اتاق دیگری منتقل کرد و هر چند ساعت یکبار به منظور سرکشی و بررسی حالات و شرایط به او سر زد .
سنین یکسالگی تا دوسال بهترین زمانی است که میتوان کودک را از اتاق پدر و مادر خارج و با اتاق مختص به خود آشنا کرد. در این سنین کودک به حدی رشد یافته که بتواند خوب بخوابد و هنگام گرسنگی تحمل کافی داشته باشد تا مادر به او برسد و از طرف دیگر هنوز وابسته به محیط پدر و مادر نشده و ترس از تنهایی و … برایش مفهومی ندارد و خیلی راحت با محیط جدیدش مانوس خواهد شد بی آنکه پدر و مادر برای عادت دادن او به محیط جدید متحمل دردسری بشوند !
راههایی برای جدا کردن محل خواب کودکان بالای سه سال
بسیاری از والدین را دیدهام که فرزندانشان را تا سنین بالاتر از 3سال هنوز در اتاق شخصی خود نگهداری میکنند و مدام از سختیهای جدا کردن اتاق فرزندشان گله و شکایت میکنند!
طبیعی است که وقتی کودک با محیطی انس بگیرد و مفهوم ترس و تاریک و … را متوجه شود به سختی میشود او را به اتاقی فرستاد که در آن تنها باشد و تنها بخوابد!
کودکان بالای سه سال معمولاً در برابر جدا شدن جای خوابشان از کنار والدین واکنشهای طولانی مدت نشان میدهند و به یکباره نمیشود جای آنها را از اتاق والدین جدا ساخت!
* ابتدا سعی کنید به اتاق کودک برسید و وسایل و اسباببازیهایی را که او دوست دارد در آن قرار دهید. ساعاتی در روز به همراه کودک در اتاق او بنشینید و سعی کنید تمام قسمتهای اتاق را به او نشان دهید و با او در اتاق بازی کنید. اگر اتاق کودک کمد دیواری یا قسمتهای ناشناختهای دارد، آنها را به کودک نشان داده و سعی کنید علاقهای بین کودک و اتاق شخصیاش برقرار کنید.
* در طول روز برای بازی کردن فرزندتان را به اتاق خودش هدایت کنید و به او بگویید که در همان اتاق میتواند بازی کند و نباید وسایل بازیاش را به خارج از اتاق بیاورد. در میان بازی و هنگامی که کودک خسته میشود او را در همان اتاق بخوابانید و در کنارش تا کامل به خواب رود. توجه داشته باشید که اتاق کودک هرگز نباید تاریک و بدون نور باشد تا او بتواند به راحتی و بدون ترس به اتاق شخصیاش علاقهمند شده و آنجا را بپذیرد.
* برای انتقال کودک از اتاق شما به اتاق خودش هرگز از کلمات و عبارات امری مانند: باید به آنجا بروی و … استفاده نکنید!
کمی تحمل داشته باشید و با زبان رفتار او را قانع به حضور در اتاق خودش نمایید.
چند شب وقتی که کودک در اتاق شما و در کنار شما میخوابد سعی کنید به صورت هدفمند آسایش او را از بین ببرید. به عنوان مثال:
* اگر کودک بر روی تخت شما ( والدین خود ) میخوابد، میتوانید خود را به خواب زده و جای خواب او را تنگ کنید. در این هنگام اگر با اعتراض کودک مبنی بر تنگ بودن جای خوابش مواجه شدید میتوانید با خونسردی به او بگویید که یک تخت خالی در اتاقش منتظر اوست و او خودش این جای تنگ را انتخاب کرده است!
* اگر کودک در اتاق شما به خواب رفته است برق را روشن بگذارید و سعی کنید با صحبت کردن و سرو صداهای معمول او را بیدار کنید و زمانی که اعتراض او مبنی بر سرو صدا و نور را شنیدید به او بگویید که اتاق او در کمال آرامش و سکوت انتظارش را میکشد و میتواند بدون دغدغه آنجا راحت بخوابد!
* وقتی که کودک تا حدودی اتاق خود را پذیرفت و به آنجا رفت سعی کنید شبها محیط اتاق را با یک چراغ خواب کوچک تا حدی روشن نگه دارید که او از ترس تاریکی دوباره به حریم خصوصی شما وارد نشود.
* اگر کودک شما در سن 5 سالگی به بالا قرار دارد و حاضر نمیشود به اتاق خودش برود میتوانید با کمک روانشناس و بهرهگیری از مشاور او را به اتاق شخصی خود بفرستید.
بهانهگیریهای گاه و بیگاه برای حضور در کنار والدین
گاهی ممکن است کودک با اینکه به اتاق خود انس گرفته و جدا از پدر و مادر میخوابد اما بعضی از شبها نا آرامی کند و بخواهد که در کنار والدین بخوابد. این رفتار تا سن 8 سالگی میتواند طبیعی باشد. در این مواقع پدر و مادر باید با قرار دادن قانون و قاعده او را در اتاق خود بپذیرند و از سویی دقت داشته باشند تا این بیقراریها به هرهفته و هر شب تکرار پیدا نکند. به عنوان مثال اگر در ماه دو شب کودک نا آرامی کند و به هر دلیلی بخواهد در کنار پدر و مادر باشد، آنها میتوانند با گفتن این عبارات که: اتاق ما به زیبایی و راحتی اتاق تو نیست / ما صبحها زود بیدار میشویم و تو نمیتوانی راحت بخوابی و … او را مجاب کنند که همین یکبار میتواند در جای دیگری غیر از اتاق خودش بخوابد.
اگر درخواستهای کودک مبنی بر خوابیدن در کنار والدین بصورت مکرر و پشت سر هم تکرار شود؛ قطعاً حاکی از علتی است که کودک را نا آرام ساخته. این عوامل میتواند انوع ترسها مانند ترس از تنهایی و ترس از تاریکی و … باشد.
همچنین تماشای برخی از برنامهها و فیلمهایی که برای سن کودکان تعریف نشده است باعث میشود که آنها در هنگام خواب شبانه دچار نگرانی و پریشانی شوند و از این رو لازم است والدین دقت داشته باشند تا فرزندان آنچه را که مناسب با سن و شرایط روحیشان نیست را تماشا نکنند. در نظر داشته باشید که جداسازی محل خواب کودکان یک نیاز دو طرفه است هم برای والدین و هم برای کودک! به همین دلیل لازم است تا والدین توجه کافی داشته باشند تا محل خواب کودک خود را از سن زیرسه سال جدا کنند.