فقط روسری

نوشته شده توسطعابدي 23ام مرداد, 1396

?ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺎﻭﺭﯾﻦ ﻭ ﺟﺎﺳﻮﺳﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﺭ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺧﻮﺩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ:
?ﻣﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺗﻮﺭﯼ ﻭ ﮔﻠﺪﺍﺭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﯿﻢ.
?ﭼﺎﺩﺭ ﺗﻮﺭﯼ ﻭ ﮔﻠﺪﺍﺭ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﯿﻢ!
?ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ، ﺗﻨﮓ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ.
?ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺣﺠﺎﺏ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
?که آن هم به لطف روسري هاي ليز به راحتي سر ميخورد و مدام از سر آنها ميُفتد
?ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ.
?ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻄﯽ ﻧﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪ.
?ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ
?ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺭﺍ بيشتر ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﺑﮑﺸﺎﻧﯿﻢ 
?ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ!!!!
?ﺁﻧﻮﻗﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﺳﻼ‌ﻡ ﻭ ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ!!
?ميبيني بانوي مسلمان ايراني؟؟؟
?ميبيني چه خوابها برايمان ديده اند و به راحتي دارند خوابهايشان را تعبير ميکنند…؟!
?هربار که از خانه پا به بیرون میگذاری

گوشه ی چادرت را در دست بگیر و

آرام زیر لب بگو؛

“هذه امانتک یا فاطمة 

دو دست مادر

نوشته شده توسطعابدي 23ام مرداد, 1396

بزرگترین ثروت زندگیم رو موقع خروج از خونه متوجه شدم، 

نه مساحت خونه بود 

نه مدل ماشین، 

دوتا دست مادرم بود که پشت سرم رو به آسمون دعام می کرد

مروت ...

نوشته شده توسطعابدي 23ام مرداد, 1396

سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛
کنار بانک دستفروشی بساط باطری ، ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود. 

دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.

آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند. 

جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛

او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: 

اینها صلــــــواتـــــــــــــــی است!

گفتم: یعنی چه؟

 گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.

(دو ریالی صلواتی موجود است)

باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم

مراجعه کردند و به آنها هم…

گفتم: 

مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟ 

با کمال سادگی گفت:

۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم ،

دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد، 

در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .
احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم . 

آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم . این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد. 
من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم…

به او گفتم : 

چه کاری میتوانم بکنم؟ 

گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم. 

گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر. نمیدانید چقدر ثواب دارد! 

صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم. 
دگرگون شده بودم 

ما کجـــــــــــــــا اینها کجـا؟!

از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار

مطبم نوشتند با این مضمون؛

(شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم)
دوستان و آشنایان طعنه ام زدند، 

اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و 

این بیت سعدی:

گفت باور نمی کردم که تو را 

بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست

مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..
راستى یك سوال  :

 شغل شما چیه؟

برای بخشنده بودن پول مهم نیست باید ببینیم چی داریم گاهی با بخشیدن یک لبخند کوچک میتونیم بزرگترین بخشش رو داشته باشید
شخصی تعریف میکرد :

 توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرده که با تلفن صحبت میکرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو بــــــــــــه

 گارسون گفت : 

همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به “باقالی پلو و ماهیچه”

“بعد از 18 سال دارم بابا میشم”

چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه ی 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا میگفت

پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم

مرد با شرمندگی زیاد گفت:

 آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیر زن با دیدن منوی غذاها گفت:

 ای کاش میشد امروز باقالی پلو با ماهیچه میخوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند

من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه.
???خدا را فقط با

((دولا و راست شدن))

و امتداد (والضـــــــــالیـن) نمیتوان شناخت.
ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭم ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ 

ﻣﯿﮕﻔﺖ: 

ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ

ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ

ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ ،ﺷﺎﯾﺪ

ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ

ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ

ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ …

ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ!!

           

ارزش مرد؟؟؟؟

نوشته شده توسطعابدي 23ام مرداد, 1396

ارزش مرد

به اندازه همت اوست?
?صداقتش به

 مقدار جوانمردی اش
شجاعتش به 

میزان مردانگی اوست?
?و حیا و عفتش 

به اندازه غیرت اوست 
?امام علی(ع)

زندگی؟مار و پله

نوشته شده توسطعابدي 23ام مرداد, 1396

?توی بازی مار پله 

گاه یکی بالاست و 

با نیش مار پایین می آید، 

ویکی هم پایین است 

و برابرش نردبان , 

و با همان بالا می رود ؛ 
?و دنیا در نگاه قرآن کریم

” لعب” است ، یعنی بازی است ،

 پس هم مار دارد و هم پله؛
❣حال‌ ، اگر بالایی مغرور نباش!

چون دنیا پر از مار است ؛
❣و اگر پایینی ، مایوس نباش!

چون دنیا پر از نردبان است ؛