« کمال الملکدر اروپا | ارتباط همسران » |
رابطه زوجین
نوشته شده توسطعابدي 16ام مرداد, 1396خانمى ازدواج كرده بود، يك فراز روحى و توجهات بالایی هم داشت، وقتى كه زندگى را شروع كرد، آن چنان
اُفت كرد … آن مردى را كه او تا ديروز در حريم خودش راه نمى داد، آنقدر ذليل حتى نگاه او شده بود كه بيا و
ببين!
نشيب اين افت و اين فراز و ها را اگر در نظر نگيريم، خيال مى كنيم بايد با هر كس براى هميشه اين جور باشيم .
در حالى كه حوز ه هاى متفاوت حالت هاى آدمى، از علم و جهل و غفلت و محبت و غضب و شكر و كفر و توجه
و عناد و انس و وحشت و فرار، همه ى اينها وضعيت متفاوتى را بوجود م ىآورد.
1-
. احقاف، 9
27
كنيم اين را بياموزيم كه با هر شرايطى چگونه بايد برخورد . اين آموزش، آموزشى اس ت كه شما را با دست پر در
برابر شرايط گوناگون قرار م ىدهد، غافلگير نم ىشويد.
من رفته ام با تحقيقات زياد زنى را گرفت ه ام با اين خصوصيات، يا خانمى شوهرى را انتخاب كرده با اين
خصوصيات. او حساب مى كند كه اين تا آخر همين است . اين طور نيست . آدم لحظ ه هاى روحى گون اگونى دارد؛
گاهى خسته است، گاهى مشتاق است، گاهى حال خودش را هم ندارد . با اين آدم، با اين فراز و نشيب، بهترين راه
اين است كه آدم احتمالات را بشناسد . قانون ها و قواعدى را كه بايد در هر احتمال مراعات كند را هم بشناسد و
بعد با حلمى كه دارد و با فرصتى كه مى دهد منتظر مسائل مناسب باشد. پس دو چيز مطرح است : هم حلم، هم
دادن فرص تها.
مى فرض كنيد من از دوستى نگران شوم، خسته مى شوم، ازش مى برم، اين يك راه قضيه است . راه دوم اين است
كه من اگر از او ناراحت شدم، ناراحتى ام را به او يادآورى كنم و فرصت بازگشت را هم برايش بگذارم . اگر
برنگشت، شرايطى را فراهم كنم كه اگر او مى خواهد ببرد، بتواند. حتى من در بريدن شروع نكنم.
ما دوستانى را انتخاب كرده بوديم يك عد هشان مال جنوب بودند . اينها آمده بودند درس طلبگى را شروع كنند .
مجرد بودند، جنوبى بودند . حساسيت هاى خاص خودشان را داشتند . شروع كردند . در آن مدت با هم مهربان
بودند. در يك خانه اى زندگى مى كردند. با هم كاملاً مأنوس بودند . هستى شان را از همديگر دريغ نم ى كردند . بعد
ازدواج كردند، زندگى مجردى يك روابطى را م ىطلبد.
آدم در تجرّدش يك خصوصياتى را دارد، ولى وقتى من همسرى را گرفتم شرايط من و همسرم طبيعتاً غير از
شرايط سابقى است كه من با دوستم داشتيم.
خانه اى كوچك در قم كه چهار اتاق داشت. اينها به يك صورتى اين چهار اتاق را هشت اتاق كرده بودند . هشت
خانواده در اين خانه ى كوچك زندگى مى كردند. درگيرى هاى اينها از اينجا شروع شد … مثلاً اي نها در يخچال
غذايى مى گذاشتند، بعد مى آمدند مى ديدند غذا نيست . شامپوشان در حمام نيست . صابونشان نيست . درگيرى ها
شروع شد . ما ديديم يواش يواش اين اختلافات داخلى و وسوسه هاى خانوادگى به درگيرى انجاميد . بچه ها
همديگر را زدند . در آن خانه ى كوچك درگيرى مفصل شد، آج رها را از ديوار كندند بر سر هم كوبيدند ! برخورد
تندى شد.
خب، اين حادثه است، اين مشكل است. از مشكل نم ى شود فرار كرد . اين اتفاق افتاد . حالا با اين اتفاق چه بايد
كرد؟ در رفت و آمدهايى كه مى شد، نشستيم . بچه ها سرهاى زخم ى شان را درمان كردند . نشستند با هم گفت و
گوهايى كردند.
ياد گرفتند چگونه مسائل خودشان را با مسايل خانواده هاشان قاطى نكنند . من اگر در رابطه با دوستم از هست ى ام
مى گذرم، اينطور نيست كه من بتوانم در خلوت خانواده و همسر خودم هم راه پيدا كنم . آنچه كه او دارد با رضاى
او بايد ميان بيايد..
فرم در حال بارگذاری ...