« ویژگی های آیت الله بهجت شیخ حسنعلی اصفهانی(ره) »

شیخ عبدالکریم حامد

نوشته شده توسطعابدي 5ام شهریور, 1396

خانواده شیخ

مرحوم شیخ عبدالکریم حامد در سال 1301 هجری شمسی در قزوین چشم به جهان گشود. پدر ایشان، شیخ محمود حامد، یکی از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود که به عنوان حسابدار و دفتر دار امین الضرب- وزیر مالیه ناصرالدین شاه- خدمت میکرد.

امین الضرب به خاطر اعتمادی که به شیخ محمود داشت او را وصی خود و همسرش قرار میدهد و پس از فوت آنها، شیخ محمود نیز عبدالکریم را وصی خود قرار داد .
جناب شیخ از این مسئله بسیار ناراحت بود و پس از فوت پدر، با پیدا شدن وصیتنامه ای که پدرشان برادر دیگرش را وصی قرار داده بود خوشحالی به او باز گشت.
مادر ایشان نیز زن متدینه ای بوده و جناب شیخ درباره او میفرمود:
«مادرم به شوهرش (پدرم) علاقه ی بسیاری داشت به گونه ای که وقتی پدرم در کوچه می آمد، می گفت: بروید در را باز کنید، پدر تان دارد می آید. »
جایگاه پدر

آن گونه که از صحبت های جناب شیخ مشخص می شد پدر ایشان فردی با سواد و عالم بوده که پس از فوت نیز کتابهای زیادی را به ارث می گذارد. ایشان می فرمود:
«من عاقل تر از پدرم ندیدم و افراد کمی را به اندازه پدرم با سواد دیدم.»

و می فرمود:
«یک روز جوجه ای کوچک در ناودان افتاده بود و ما هر کاری کردیم نتوانستیم آن را در بیاوریم تا این که پدرم، بنایی را آورد و آن جا را خراب کرد و جوجه را نجات داد.»

و همچنین می فرمود:
«چون حیاء من زیاد بود و پیش پدرم شرم داشتم به حمام بروم در ماه مبارک رمضان تمام شب ها را بیدار بودم تا مبادا روزه ام با مشکل رو به رو شود و با خود می گفتم: شاید در خواب محتلم شوم و احتیاج به حمام پیدا کنم.»

اطاعت پدر

مخالفت ایشان با پدرشان در دو موضوع بود:
یکی در بحثهای علمی که شیخ می فرمود:
«من هر موقع با پدرم بحث می کردم حالم خوب تر می شد و می فهمیدم که کارم برای خداست.»
و موضوع دوم که باعث نارضایتی پدرشان شده بود زهد ایشان بود.
پدر شیخ به ایشان می گفت: تو باید تاجر و پولدار شوی و شأن خانوداگی ات را حفظ کنی؛ ولی جناب شیخ به شدت از این کار دوری می کرد تا حدی که وقتی در قنادی پدرشان کار می کرد با بقیه ی کارگرها و حمال ها همراه می شد .
ایشان می فرمود:
«خانوده ام خیلی سختشان بود که من این گونه زاهدانه زندگی می کردم.»
با این که شیخ عبدالکریم احترام فراوانی برای پدرشان قائل بود و در آن دوران شاید راهی جز این پیش روی خود نمی دید ولیکن نتوانست از تأثیر منفی نارضایتی پدر مصون بماند.

در آیات و روایات فراوانی بر اطاعت و کسب رضایت پدر و مادر سفارش شده است. آن چه از این اخبار بر می آید این است که مخالفت با امر والدین در هیچ امری جایز نیست مگر دستورات الهی، چه آنان مسلمان باشند و چه کافر.
گرچه مرحوم حامد در پرتو عنایات الهی به درجات بسیار بالایی رسید ولیکن تأثیر این نارضایتی در تمام طول زندگی ایشان نمایان می گشت و سختی های زیادی که متحمل می شد بی تأثیر از این عامل نبود.

یکی از دوستان ایشان می گوید: شیخ رجبعلی خیاط به مرحوم حامد گفته بود:
در مکاشفه ای حضرت امیر(ع) را زیارت کردم و حضرت به من فرمود:
«اگر پدر عبدالکریم از او راضی بود او از تو جلوتر بود.» (مقامش از تو بالاتر بود.)

سرانجام شیخ عبدالکریم، در اثر اختلافاتی که با خانواده پیدا کرد به ناچار از ایشان جدا شد و در مدرسه ی مروی تهران حجره ای گرفت و برای مدتی در آن جا زندگی کرد.
قبولی عمل خالصانه

آنان که به مراحلی از کمال رسیده اند سال ها زحمت کشیده و با هوای نفس مبارزه کرده و کوشیده اند تا نیت خود را خالص کنند و فقط برای جلب رضایت پروردگار اعمال خود را انجام دهند.
بی شک رسیدن به این مرحله کاری بسیار دشوار است که جز با استعانت و توفیق حق تعالی حاصل نمی شود و علاوه بر آن، نیاز به زحمت و مراقبت زیادی دارد.
از آنجا که اصل و روح همه عبادات اخلاص است و خداوند از انسان، کار خالصانه خواسته نه عمل زیاد، انجام حتی یک عمل برای رضایت الهی نتایج بسیار بزرگی در دنیا و آخرت نصیب او می کند.

جناب شیخ میفرمود:
«بعد از مدتها یک شب پیش خودم فکر کردم و گفتم: ما تا به حال هرچه دعا خواندیم گفتیم این دعا این قدر ثواب دارد، این ذکر این قدر درجه و مقام دارد و اثرش این است و برای این چیزها خواندیم، امشب بیایم و این دعا را برای خدا بخوانم.
دعا را خواندم و همان شب، پیغمبر اکرم(ص) را زیارت کردم. حضرت فرمودند:
تا حالا کجا بودی؟»
حضرت می خواستند بفرمایند: باید از اول بلوغت این گونه می­بودی.»

در جستجوی استاد

ایشان می فرمود:
«من دنبال مؤمنی می گشتم، تا این که شیخ رجبعلی را پیدا کردم. وقتی به جناب شیخ رسیدم. دیدم همان کسی را که می خواستم پیدا کردم.»
ایشان در مورد اولین برخوردشان با شیخ رجبعلی نیز می­فرمود:
«هنگامی که وارد جلسه شدم، دیدم شیخ رجبعلی با شاگردانش نشسته­اند.
جناب شیخ رجبعلی تا مرا دید این بیت شعر حافظ را خواند:
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان نداردمن هم به ایشان گفتم: جناب شیخ، شما خبر ندارید!»

از شاگردی تا برادری

شیخ عبدالکریم پس از ملاقات با شیخ رجبعلی خیاط به عنوان شاگرد، در مغازه ایشان مشغول به کار می شود.
این عامل سبب شد تا با حضور دائمی در کنار شیخ رجبعلی تحت تربیت استاد خویش قرار گرفته و در مکتب محبت و اخلاص ایشان پرورش یابد.
در این دوران که حدود 15 سال طول کشید شیخ عبدالکریم درس های زیادی از استاد خویش آموخت و آن چنان پله های رشد و ترقی را طی کرد که در زمان استاد، به مقام برادری او رسید و در بعضی موارد نیز از استاد خویش پیشی گرفت.

یکی از دوستان ایشان می گوید: شیخ عبدالکریم می فرمود:
«برادر من دختری داشت که معلول بود و برای درمان دخترش هر کاری که می توانست انجام داده بود ولی فایده ای نداشت.
در آخر، پیش من آمد و از من درخواست کرد تا دعا کنم. من هم دعا کردم و پای دخترش خوب شد. بعد از مدتی یک روز از نردبان که بالا می رفتم افتادم و پایم شکست.

شیخ رجبعلی که به دیدنم آمد گفت:
چوب دعا کردنت را خوردی. می گویند: این به جای آن. حالا تو باید در خانه بمانی؛ زیرا مقدر شده بود آن دختر در خانه بماند و در کوچه و بازار نرود.

پس از آن، متوسل به امام رضا (ع) شدم و از خانه نشینی رهایی پیدا کردم. »

مقام برادری

شیخ رجبعلی به شیخ عبدالکریم می فرمود:
«هر وقت پشت در خانه می آیی و در می زنی، در عالم معنا تو را به عنوان برادر من خطاب می کنند و به من می گویند: داداش آمد، برو در را باز کن.»

مقام معنوی

شیخ عبدالکریم چندین مرتبه با شیخ رجبعلی در سفر به قم سر قبر «علی به ابراهیم قمی» می روند.
در یک سفر، شیخ رجبعلی تنها می آید و پس از بازگشت به شیخ عبدالکریم می گوید:
«در این سفر، ما را تحویل نگرفتند؛ ولی وقتی با تو می رفتیم ما را تحویل می گرفتند.»

در مورد مقام علی بن ابراهیم قمی، مرحوم حامد می فرمود:
«ریش من گرو، اگر کنار قبر علی بن ابراهیم قمی بروی و حاجتت داده نشود زیرا ایشان در نزد خدا تقرب خاصی دارد.»

جناب شیخ رجبعلی نیز فرموده بود:
«چند نفر فوق استعدادشان حرکت کرده­اند از جمله: سید بحرالعلوم، علی بن ابراهیم قمی، میرزای قمی و حاج آقا حسین قمی.»

در فراق یار

ایشان تا زمانی که شیخ رجبعلی زنده بود، در تهران بودند ولی بعد از فوت استاد، سفرهای زیادی به مشهد داشته و یکی دو ماهی می ماندند.
گاهی در مسافرخانه و گاهی در مدرسه نواب و گاهی پیش یکی از رفقا می رفتند و پس از مدتی خانه ای اجاره کرده و تا آخر عمر ماندگار شدند.

ایشان به حج نرفتند ولی یک سفر دو ماهه به کربلا رفته بودند. جناب شیخ پس از سال ها در پاسخ کسانی که از ایشان تقاضای معرفی استاد کرده بودند می فرمودند:
«ما هم به دنبال استادی می گردیم، هنگامی که استاد ما (شیخ رجبعلی خیاط) مرحوم شد دیگر کسی را پیدا نکردیم. از امام رضا(ع) هم خواسته ایم ولی ده، دوازده سال است که استاد ما مرحوم شده و هنوز کسی را پیدا نکرده ایم.»

اخلاص

ایشان می فرمود:
«در مسجد گوهرشاد نشسته بودم که یک طلبه ای از من پرسید: چگونه امام صادق(ع) شب تا صبح در حال عبادت بودند و به یکی از اصحابشان فرمودند: من حاضرم عبادت دیشبم را با یک کار دیشب تو عوض کنم. دیشب که تو بلند شدی آب بخوری سلام بر ابا عبدالله(ع) دادی؟
چگونه ممکن است امام معصوم(ع) عبادت یک شب خود را با یک کار کوچک از اصحابش عوض کند؟»

ایشان گفت:
«من جوابش را نمی دانستم و گفتم: بلد نیستم.
ناگهان نوری از گنبد امام رضا(ع) بالا آمد و آمد تا وارد سینه ام شد. یک مرتبه متوجه شدم که جوابش را می دانم. گفتم: جوابش را فهمیدم.
جوابش این است که انسان مخلص هیچ گاه برای کار خودش ارزش قائل نیست ولی کار دیگران را با ارزش می بیند. ما می گوییم که کار امام صادق(ع) ارزش زیادی دارد اما خود حضرت چون که مخلص است برای کارش ارزش قائل نیست و حاضر آن را با کار دیگران عوض کند.»

جذب مشتری برای خدا

جلسات ایشان به گونه ای بود که همیشه می خواستند دیگران را با خدا آشنا کنند و از اول تا آخر صحبت هایشان مشهود بود که دنبال یک مشتری برای خدا می گردند و می فرمودند:
«خوشحالی و خوشبختی من این است که یک نفر را با خدا آشنا کنم.»

این اشتیاق جناب شیخ تا حدی بود که وقتی سینه شان مریض شده و دکتر گفته بود: حرف نباید بزنید، می فرمود:
«سینه را برای این می خواهم که با آن صحبت کنم و افراد را با خدا آشنا کنم.»

ایشان با این که برای وقتشان ارزش زیادی قائل بودند ولی آن وقتی که می خواستند برای خدا مشتری پیدا کنند هر چند ساعت که می نشستند خسته نمی شدند تا جایی که برخی جلسات ایشان در شب ها تا نه ساعت طول می کشید.

ملاقات دائمی

در منزل ایشان در همه حال و در ساعت های مختلف به روی مشتاقان و ارادتمندان باز بود و اگر افراد در وقت های غیر متعارف هم می آمدند در را باز می کرد و با روی باز استقبال می کرد. یک بار ایشان فرمود:
«گاهی که افراد وقت و بی وقت می آمدند خسته شدم و به استراحتم نمی رسیدم. به خدمت کار گفتم: این قفل را بردار و از بیرون در را قفل کن . ایشان هم قفل زد و رفت. بعد از این کار، هر چه در رختخواب غلطیدم خوابم نبرد و به من اعتراض کردند که چرا در را بر روی بندگان خدا بستی. من هم پس از آن، دیگر هیچ گاه در را نمی بستم.»

نحوه تربیت افراد

مرحوم حامد با خواندن چند روایت، غرور و تکبر افراد را می شکست و ادعاهای پوچ و باطل آن ها را از بین می برد. اگر کسی مدعی بود من شیعه هستم، علائم شیعه را بیان می کرد و افراد را آگاه می کرد که برای رسیدن به صفتی باید رجوع به آیات و روایات، نشانه های آن صفت را بدست آوردند.

ایشان میفرمود:
«خدای منان برای میوه ها علامت و نشانه قرار داده تا انسان میوه ی رسیده یا نارس را تشخیص دهد و فریب نخورد.
در حیوانات هم علامت قرار داده که هر کدام چه ویژگی هایی دارند. آیا خدایی که برای همه چیز علامت و نشانه قرار داده، می شود برای انسان مؤمن و منافق و کافر نشانه قرار نداده باشد؟
ائمه هدی (ع) طبیب ما هستند و نشانه ها و علامت های هر صفتی را داده اند تا ما خود را با آن نشانه ها بسنجیم. چون گاهی اوقات، مریضی فکر می کند چاق شده ولی وقتی دکتر می رود دکتر به او می گوید که باد آورده است.
کسانی که به منزل ما می آیند فکر می کنند چیزی دارند ولی وقتی من روایات اهل بیت (ع) را که نشانه های ایمان و نشانه های اخلاص و نشانه های زهد را بیان فرموده اند برای آنان می خوانم می بینند که همه اش باد بوده و هیچ کدام از نشانه ها را ندارند.»

اهمیت به صفات حسنه

ایشان بر روی صفات انسانی که همان صفات الهی است خیلی کار می کرد و می فرمود:
« سعی کنید اگر می توانید در خودتان یک صفت خدایی هم که شده زنده کنید که همین عاقبت به خیری می آورد.»
گاهی ایشان یک فرد ریش تراشیده را احترام زیادی می گذاشت و این کار، به خاطر یک صفت خوبی بود که آن شخص داشت.
احترام حساب شده

مرحوم حامد به بعضی افراد احترم زیادی نمی گذاشت و می فرمود:
«احترام زیاد برای بعضی ها ضرر دارد و به نفعشان نیست؛ زیرا خودشان را گم می کنند و چون در جامعه مرتکب کارهای خلاف هم می شوند مردم را نیز نسبت به دین بدبین می کنند.»

بدون تعارف

یکی از دوستان شیخ می گوید: ایشان هر کجا که خلافی می دید تذکر می داد؛ حتی اگر در سر سفره از کسی خلافی سر می زد اگر چه خیلی هم خدمت کرده بود و یا صاحب مجلس بود به او تذکر می داد و می گفت:
«تا انسان رودربایستی دارد دین ندارد، باید انسان حرفش را همه جا بزند.»

مبارزه با بیکاری

ایشان معتقد بود که انسان باید کاری داشته باشد و بیکار نباشد و به دیگران نیز می فرمود:
«بیکار نباشید.»
حتی خودشان هم تا آخر عمر تعدادی مرغ در خانه داشتند و یا فروختن تخم مرغ ها امرار معاش می کردند.
آداب زیارت

ایشان مقید بودند با حضور قلب و توجه به مشاهده مشرفه بروند و معمولاً زیارت امین الله را می خواندند و می گفتند:
«در فرازهای این زیارت مسائل خیلی مهمی مطرح شده است.»
برای رفتن به زیارت امام رضا(ع) ابتدا غسل می کردند و لباسهای تمیزی می پوشیدند و دائماً مشغول ذکر بودند و در بین راه، گاهی سرشان را بالا آورده و یک نگاه به گنبد می کردند و دوباره سرشان را پایین می گرفتند.
در حرم هم، سرشان پایین بود و به ضریح نگاه نمی کردند مثل کسی که در محضر امام معصوم(ع) است ادب را در زیارت، رعایت می کردند و مشغول خواندن زیارت امین الله می شدند.
ایشان می فرمود:
«شتروار به زیارت بروید نه کبوتروار. شتر یک بار می آید و خوب می آید و جزو شترهای امام رضا(ع) می شود ولی کبوترها دائماً در حرم هستند و آن حس را ندارند.»
وفات

سرانجام عارف وارسته جناب شیخ عبدالکریم حامد پس از عمری تلاش در جهت آشنایی بندگان خدا با معبود خویش و تربیت شاگردان ممتاز با دیار فانی وداع گفت و در سال 1358 هجری شمسی به لقاء پروردگارش شتافت.
عده ی قبر در حرم

یکی از شاگردان ایشان می گوید: در خدمت جناب شیخ برای زیارت به مشهد رفتیم، در صحن انقلاب بودیم که دندان ایشان درد گرفت.
از آن جا که دندان لق شده بود، ایشان دندان را کند و در گوشه ی صحن دفن کرد و فرمود:
«به من وعده داده اند وقتی مردم این جا به من قبری بدهند.»
بیست سال از جریان دفن دندان گذشت که جناب شیخ به رحمت خدا رفت و یک مرتبه قبری درست شد و همان جا که ایشان دندانشان را دفن کرده بودند به خاک سپرده شدند.

حالت قبل از فوت

مرحوم حاج آقای علوی که هنگام احتضار شیخ بالای سر ایشان بود می گفت: در لحظات آخر دیدم که جناب شیخ با احترام خدمت حضرت زهرا(ع) سلام دادند و سپس فرمودند:
«اهلاً و سهلاً»
در همین هنگام دیدم که پیشانی ایشان عرق کرد. با خود گفتم حتماً جناب شیخ خوابیدند؛ برای همین به دوستان گفتم: سر و صدا نکنید.
من هم بیرون رفتم و حدود یک ساعت بعد برگشتم. دیدم شیخ را به همان حالتی که گذاشته ام تغییر نکرده است.
تعجب کردم که چگونه ایشان یک ساعت بر روی یک پهلو خوابیده است. جلو که رفتم دیدم ایشان تمام کرده است.
یکی دیگر از دوستان ایشان می گفت: اتاق شیخ بعد از فوتشان خیلی بوی عطر می داد.

بعد از وفات

یکی از دوستان جناب شیخ می گوید:
بعد از فوت مرحوم حامد، ایشان را در عالم خواب دیدم .
پرسیدم: شما چگونه با حضرت عزرائیل برخورد کردید؟ فرمود:
«عزرائیل به قیافه یکی از رفقا بر من وارد شد و زیر بازویم را گرفت و بلندم کرد و به راحتی جان دادم.»


فرم در حال بارگذاری ...