« خطبه ای در بهشتشایعه »

چه سرگردان و حیرانم

نوشته شده توسطعابدي 18ام مرداد, 1396

چه سرگردان و حیرانم!

در این دنیای مردابی!

 

خداوندا!

نمیدانم

 مسلمانم؟!

اگر اسلام دینم هست و من درانتظارمنجی موعود…

چرا معنای ایمان را نمی فهمم؟!
مگر ایمان

گُمانی جُز پرستش های معبود است؟
چه سرگردان و حیرانم!

خداوندا!

نمیدانم!!!
تو خود گفتی که جور و مردم آزاری

گناهی سخت سنگین است…
اگر مخلوق را روزی بیازاریم

توراآزرده ایم انگار !
پیمبرها فرستادی

که بنیادی بنا کردند؛

پیام وپندشان این بود

خدایکتاست

تمام زیردستان رارهاسازید از بندستمکاران…
چه سرگردان و حیرانم!

خداوندا!

زمان خلقتِ انسان

تو خود

اَحسنت ها گفتی…
نمی دانم!

چرا شیطان؟!

چرا قرآن 

چرا انجیل وتورات وهزاران مکتب وآیین؟!!
کجا رفت عقل وتدبیری که همزاداست با انسان؟
چه سرگردان و حیرانم!

خداوندا!
خدایاکافرم کردی !!

زِ یک سو نور یزدانی مرامسرو رمی سازد

زِ سویی ظلم بدکیشان جهانم را می آشوبد…
چه سرگردان و حیرانم!

خداوندا!
اگر مردم کشی و قتلِ انسان

عینِ ایمان است!
عدالت را تو بر پا کن

خدا یی را تو اجرا کن…
به اشکِ دیده ی مظلوم

به بُغضِ سینه ی مَردی که دراوج تهیدستی

گرفتاراست در زنجیر در زندان…
تو را سوگند…
جهان، از ریشه ویران کن

وطرح دیگری انداز

جهانی خالی از آیین و مکتب ها

خودت رهبان و رهبرباش…
کتابت

خالی از تهدید و خالی از جَزا باشد

و در متنش فقط یک نام وآن نام خداباشد..


فرم در حال بارگذاری ...