« سلامت همسرانارتباط پدر و مادر »

میزان تحمل زوجین

نوشته شده توسطعابدي 17ام مرداد, 1396

به انداز هاى كه توقع داشته باشى تحمل نمى كنى، مى شورى، آشفته مى شوى. ولى وقتى كه توق ع ها افت كرد
تحمل ها زياد مى شود. ظرفيت ها مى آيد، ظراف تها در برخوردها مى آيد. محبت ها مى آيد، مماشات مى آيد. مماشات
يعنى با هم راه رفتن . مماشات مشى است، يعنى؛ با هم دست هم را بگيريم، قدم به قدم با هم راه برويم . او را به
زمين نم ى كشى. هلش نمى دهى. رهايش هم نمى كنى. با او راه مى روى. آن كه قو ى تر است بايد اين مراحل را طى
بكند.
شناخت اما اين كه اين ها چگونه بدست مى آيد؟ جوابش اين است كه يك مقدارش با تعلم است، يك مقدارش با
بن بست هايى است كه آدم پيدا مى كند. من كه ماشينم با اين دنده راه نمى رود. پت پت م ى كند . نمى شود آنجا
خودسرى كنم بگويم : بايد با اين دنده راه بروى ! خودت را هم بكشى دند ه ات را عوض نمى كنم . خب اين
نمى شود ،يك دنده ديگر ! من با همسرم يا با فرزندم تندى م ى كنم مى بينم كه اين جواب مناسب را نداد، خب
وسيله ى ديگرى را به كار بگيرم . اهرم ديگر، دور ديگرى را تجربه كنم . تجربه هست، تعلم هست، پي ش بينى ها
هست، كه چه ضعف هايى را ممكن است داشته باشد . جامع اش هم همان نكته ى آخرى بود كه گفتم؛ بدانم كه در
شرايط گوناگون و احتمالات متفاوتى كه اتفاق م ى افتد، چه عوامل متفاوتى م ى شود به كار گرفته شود . آموزش
مى خواهد، تجربه مى خواهد، تدبر مى خواهد. و اين چيزى است كه بايد شروع كنيد . مثل اينكه شما بگويى الفبا را
من چگونه بنويسم. يك آموزشى مى بينى، بعد هم تمرينى مى كنى، بعد هم حوادث را مى بينى.
من نمونه هاى را مثال زدم و بيان كردم. طبيعتاً بعداً مسائلى بوجود م ى آيد. فقر هست، مريضى هست، رابط ه هاى
گسترده هست، توقع ها هست، دنياهاى متفات آدم ها هست . اينها خواه ناخواه مشكلاتى را بوجود مى آورد. اين
مشكلات ممكن است در ما يا لجاجت و سخت گيرى و يا تزلزل و سستى را بوجود بياورد.
مى كنم خواهم سه نكته را مطرح :
ثبات،
اطاعت و
پذيرش
ثبتنا على دينك؛ ثبات، و استعملنا بطاعتك؛ بكارگيرى در راه طاعت، و لين قلوبنا لولى أمرك؛ د لهاى ما بپذيرد.
سه نكته اين اى است كه من راجع به آن مى خواهم صحبت كنم.
ثبتنا على دينك؛ ثبات ما در دين، مبنا و هدف زندگيمان باشد، نه بر كنار و در كنار زندگ ىمان. ثبتنا؛ اين ثبات ما
بر اساس دين ما شكل بگيرد.
مى چه وقت ما دين را اساس قرار دهيم؟ ما يك موقع مى گوييم به دين احتياجى نداريم . علم من، تجربه ى من،
عقل من، فلسفه ى من، عرفان من يا غرايز من براى حل و فصل مسائل زندگى من كافى هستند . با اين ديد، من
ديگر خدا را، اگر هم باشد، دين را، حتى اگر بپذيرم، لازم الاجراء نم ى دانم، يا در محور و در متن زندگ ى ام قرار
نمى دهم. بر اساس او كارى نم ى كنم. مبنا نم ى شود. چيزى است در كناره زندگ ى ام، چون؛ من بدون او م ى توان م.
بحث اثبات خدا نيست. خدا هست، پيغمبر هم هست، من به او نياز ندارم.
32
نكت ه كه مى اى را گويم قابل تأمل است . من الان يقين دارم در پنج مترى من آب هست . يقين هم دارم آب هست .
من تشنه نيستم . دنبال آب نمى روم. ولى اگر احتمال بدهم در ده كيلومترى من آب است و بچه هاى من العطش
مى گويند و خودم تشنه ام، بدنبالش مى روم. حتى بر اساس احتمال راجح و احتمال عقلايى، حركت مى كنم. پس آن
چه من را به حركت وادار مى كند، علم به چيزى نيست، اضطرار به آن است. احتياج به آن است.
مادامى كه من، دين را حتى اگر قبول كردم، خدا را حتى اگر باور كردم كه هست، اگر به آن نياز نداشته باشم و
بگويم بدون دين م ى توانم راهم را بروم و م ى توانم بدون دين زندگى كنم، طبيعتاً دين يا در متن نم ى آيد ،بر كنار
مى شود، يا اگر هم مى آيد متن بى بديلى نيست، مى تواند نسخه بدل داشته باشد . اينجاست كه تو از دين مى توانى
كنار بكشى . ثبات تو در رابطه با دين ممكن است متغير باشد . يك روز باشى يك روز نباشى . اين ديگر مربوط
است به شرايطى كه تو دارى. دين متن تو نيست. يك روز آن را دارى، يك روز ندارى. حاشيه ى زندگى توست.
اما اگر آدمى باور كرد كه دين براى من ضرورت است، چرا؟ چون علم من در حوز هى هفتاد سال م ى تواند
كارگشا باشد، فلسفه ى من هم در حوزه ى علم من مى تواند روشنگر باشد و عرفان من هم و قلب من هم و
مجموعه مسائل و نقطه هاى آسيب و آفتى ك ه در دل من هست با مجموعه ى راهى كه در پيش دارم و اهدافى كه
دارم جم ع بندى و شناسايى مى شود، آن موقع اگر من اين مجموعه را فهميدم، به وحى روى م ى آورم، اين نياز را
مى فهمم. اينجاست كه در خدا جدال نمى كنم.
در سوره ى لقمان آمده؛ أَ لَم تَرَوا أَنَّ اللّه سخ رَ لَكم ما فى السموات و ما فى الارض؛ او براى شما هم هى هستى و
نعمت ها را مسخر كرده، و أَسبغَ علَيكُم نعمه ظاهرَةً و باطنَة 1؛ اين اسباغ و ريزيش مستمر نعم تها را بر شما داشته،
نعمت اين دو را باور كرده؛ هايى كه ظاهرة و باطنة؛ هم آشكارند، هم پنهان و نهفته هستند.
نعمت هاى پنهان را به ولايت تفسير كرد هاند؛ به رن ج ها و بلاهايى كه نعمتند، تعل ق هاى ما را م ى زنند، ضعف هاى ما
را به ما نشان مى دهند، وابستگى هاى ما را برمى دارند. حتى به بلاء هم نعمت گفته م ى شود . اين است كه در
مرحله اى در برابر بلاء هم تو بايد شاكر باشى.
مى گويد: باطنة أسبغ عليكم نعمه ظاهرة و . با اين كه تو او را پذيرفت ه اى كه هست، كه منعم هست، كه ربانيت
دارد، ولى و منَ النّاسِ منْ يجا دلُ فى اللّه، جدل مى كند. جدل يعنى اين كه قبول دارد وجودش را ولى براى او
جايگزينى گذاشته است. با خدا جدل نمى كند، يجادل فى الله است، مع الله نيست.
مى يجادل فى الله بغير علم؛ در مورد خدا جدل كند در حالى اين آدم زير بار خدا نمى رود، با علم به او، با علم به
انعام او، با علم به تسخير و عنايت او، زير بار او نمى رود؛ بغير علم؛ علم جايگزين ندارد . و لا هدى؛ ه دايت
جايگزينى ندارد. و لا كتاب منير؛ مجموعه ى روشنگرى كه راه او را نشان بدهد ندارد.


فرم در حال بارگذاری ...