موضوع: "ولايت"

سر در لاک خود

نوشته شده توسطعابدي 16ام مرداد, 1396

آیا میدانید لاک پشت ها به خاطر سبک زندگی خاصی که دارند نزدیک به ۱۵۰ سال عمر می کنند..؟!

آیا میدانستید سبک زندگیشون اینه که سرشون تو لاک خودشونه ، نه زندگی دیگران!!!

حکایت تن مرور

نوشته شده توسطعابدي 16ام مرداد, 1396

به گزارش آکاایران: مرد فقیرو پرخوری را به جرمی زندانی کردند. در زندان هم آرام نگرفت و متنبه نشد و به زور غذای زندانی ها را می گرفت و می خورد و آنقدر اذیت کرد تا بالاخره زندانی ها به قاضی شکایت بردند که « نجات مان بده ! این زندانی پرخور ، عاصی مان کرده است و نمی گذارد یک وعده غذا از گلوی مان پایین برود. »
قاضی موضوع را تحقیق کرد و فهمید فقیر تن به کار کردن نمی دهد و زندان برایش یک بهشت کوچک است که در آن هم غذای فراوان هست و هم نیازی به کار کردن ندارد. پس او را از زندان بیرون انداخت و هرچه فقیر مفت خور اصرار کرد در زندان بماند ، قاضی قبول نکرد و برای آن که مردم هم به او باج ندهند و مفت خور مجبور شود کار کند، دستور داد فقیر مفت خور را در شهر بگردانند و جار بزنند که او فقیر است اما کسی به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد و خلاصه هیچ کمکی به او نکند.
به این ترتیب، ماموران قاضی فقیر را روی شتر مردی هیزم شکن نشاندند و به هیزم فروش گفتند او را کوچه به کوچه بگرداند و جار بزند « ای مردم! این مرد را بشناسید . فقیر است. به او وام ندهید. نسیه ندهید. داد و ستد نکنید. او دزد است. پرخور است و کسی و کاری هم ندارد. خوب نگاهش کنید. »
هیزم فروش هم راه افتاد و از صبح زود تا نیمه شب ، فریاد زد و درباره مفت خور بی آبرو به مردم اعلام خطر کرد. شب که رسید هیزم فروش به فقیر گفت « همه امروز را به تو اختصاص دادم . مزد من و کرایه شتر را بده که بروم ! » فقیر مفت خور با خنده گفت « تو نفهمیدی از صبح تا الان چی جار می زدی ؟ الان همه شهر می دانند که

من پول به کسی نمی دهم و تو که از صبح فریاد می زدی و به همه خبر می دادی به آنچه می گفتی فکر نمی کردی ؟! »
مولانا در این حکایت به مخاطبانش گوشزد می کند که چه بسا عالمانی که وعظ می کنند اما خود را مانند هیزم فروش ، به آنچه گفته اند نمی اندیشند و عمل نمی کنند.

کمال الملکدر اروپا

نوشته شده توسطعابدي 16ام مرداد, 1396

: حکایت رستوران رفتن کمال الملک در اروپا
کمال الملک نقاش چیره دست ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد. زمانی که در پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت. یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول غذا را روی میز می گذاشتند و می رفتند، معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون می رسید
به گزارش آکاایران: اما کمال الملک پولی در بساط نداشت بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود مدادی برداشت و پس از تمیز کردن کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن کشید، بشقاب را روی میز گذاشت و از رستوران بیرون آمد. گارسون که اسکناس را داخل بشقاب دید دست برد که آن را بردارد ولی متوجه شد که پولی در کار نیست و تنها یک نقاشی ست بلافاصله با عصبانیت دنبال کمال الملک دوید یقه او را گرفت و شروع به داد و فریاد کرد صاحب رستوران جلو آمد و جریان را پرسید.
گارسون بشقاب را به او نشان داد و گفت این مرد یک دزد و شیادست بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد. بعد به گارسون گفت رهایش کن برود این بشقاب خیلی بیشتر از یک پرس غذا ارزش دارد. امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری می شود.

بیوگرافی محمد غفاری معروف به کمال الملک
,[categoriy]

محمد غفاری، ملقب به کمال الملک، نقاش شهیر ایرانی در سال ۱۲۲۴ در کاشان به دنیا آمد و تعدادی از اعضای خانواده اش اهل هنر و نقاشی بودند.درچند ماهگی اورابه”کلده”دهی بسیار سرسبز وخوش آب و هوا در نزدیکی کاشان بردند.طبع حساس ودل نازک محمد در روستای سرسبز که شکوه کوهستانش چشم را خیره میکرد پرورش می یافت وقلب او مالامال از عشقی سرشار به طبیعت می شد . از تنور تکه ذغالی بر می داشت و روی دیوارها ،ورقهای حساب و کتاب پدر ،زین اسب ها و گاهی دور از چشم پدر و مادرش بر روی دیوار سفید شده با گچ اتاق نقاشی می کرد .نقشهای مختلفی می زد و بیشتر درخت صنوبر را می کشید که روی تپه کنار نهر روییده بود .محمد با آن سن کم از ده بیرون می رفت .کنار آن صنوبر می نشست و ساعتها به آن خیره می شد ،به رنگها و برگهای مختلفی که پیدا می کرد ،به پوسته ضخیم و قهوه ای آن و به تصویر مواج درخت که بر سطح زلال نهر می افتاد ،بعد سر می چرخاند و کوه را که می دید دلش از هیبتش می لرزید ، به هیجان می آمد و چنان محو شکوه آن می شد که صدای مادرش را نمی شنید . محمد …محمد جان ….کجایی؟ چرا جواب نمی دهی ؟ مادر می دانست که پسرش مثل همیشه کنار درخت صنوبر محو تماشای طبیعت است . « خدای نکرده اگر اتفاق بیفتد …آن وقت من چه بکنم؟آکا ایران و محمد هربار به جای اینکه پاسخی به مادر بدهد ، از کشف تزه ای که کرده بود سخنمی گفت و خشم مادر به مباهاتی شیرین مبدل می شد .یکبار عاب بزرگی را کشف کرده بود که بر فراز کوه پرواز می کرد ، اوج می گرفت و یکباره به شتاب و بی آنکه بال بزند بسوی زمین تن رها می کرد و فرود می آمد .محمد اگر در خانواده ای معمولی بدنیا آمده بود ، بی شک بخاطر نقاشی در دفتر حساب و کتاب پدرش تنبیه می شد . اما پدر دست نوازش بر سر او کشیده و با دادن یک دسته کاغذ و مداد خوب او را تشویق می کرد .در خانواده او هنر و بخصوص نقاشی از اهمیت ممتازی برخوردار بود .
,[categoriy]
تابلوهای او آنقدر جذاب بودند که بیننده ای را به تحسین وا می داشت .پدر محمد هم در کشیدن منظره و نقاشی و چاپ سنگی استاد بود و بهمین علت استعداد محمد را به سرعت تشخیص داد و او را برای جدی گرفتن نقاشی ،تشویق و راهنمایی کرد . پدرش نقاشی های او را با دقت بررسی می کرد و هرجا که لازم بود ، نکته ای را به او می آموخت و راهنماییش می کرد .آموزشهای پدر متناسب با رشد محمد تنظیم می شد . پدر وقتی مطمئن شد که نقاشی جزئی از وجود پسرش شده و تا پایان عمر نمی توانددل از آن بکند ، نکاتی را به او گوشزد می کرد که تا پایان عمر آویزه گوش محمد شد :

« محمد جان اگر می خواهی نقاش خوبی شوی ، باید مداوم کار کنی و تا می توانی طرح بزنی و نقاشی بکشی آکا ایران عمویش صنیع الملک از نقاشان بنام عصر خود بود.

کمال الملک در نوجوانی به تهران رفت و در سالهای اقامتش در تهران به سفارش ناصر الدین شاه چندین تابلو کشید. او چند سالی را در اروپا گذراند و نزد تعدادی از نقاشان اروپایی تحصیل کرد و در موزه های مختلف اروپا به مطالعه آثار نقاشان بزرگ اروپا پرداخت.

کمال الملک در بازگشت به ایران مدرسه “صنایع مستظرفه” را تاسیس کرد و مدیریت آن را عهده دار شد.

او در سال ۱۳۰۷ به حسین آباد نیشابور رفت و دوازده سال آخر عمر خود را در این روستا در انزوا گذراند و در سال ۱۳۱۹ خورشیدی، در سن ۹۵ سالگی درگذشت.
,[categoriy]
مقبره کمال الملک در کنار آرامگاه شیخ فرید الدین عطار نیشابوری قرار دارد. از او آثار مشهوری مانند تالار آینه کاخ گلستان به جای مانده است.

محمد غفاری (کمال الملک) از هنرمندان بنام عصر قاجار است که ظهور او در عرصه نگارگری با ابداعات و نوآوری های او در سبک و روش، فصل تازه ای را در بخش هنرهای تجسمی ایران گشود. وی با کشیدن تابلو تالار آیینه از سوی ناصر الدین شاه به کمال الملک ملقب شد.

آرامگاه کمال الملک در جوار آرامگاه عطار نیشابوری و در میان باغی در حومه شهر نیشابور واقع است و در سمت غرب آرامگاه خیام و به فاصله دو کیلومتری از آن واقع است. طراح این بنای یادبود هوشنگ سیحون است.

این بنا در نقشه از دو مدول (پیمون) مربعی شکل تشکیل شده است و مستطیلی با تناسب ۱ بر ۲ را می سازند. اضلاع مربع در نما با یک قوس نیم دایره خود نمایی می کنند؛ حجم بنا از قوس هایی متقاطع که بر روی اقطار مربع زده شده اند پدید آمده که این فوسهای متقاطع، “تاق های چهاربخش” را که در معماری سنتی ایران بسیار دیده شده اند را تداعی می کنند و احتمالا منبع الهام طراح نیز بوده است. طراح با بهره گیری خلاقانه از قوس و با پیچشی که در ایده کلی آن ایجاد کرده، به نتیجه ای ظاهرا متفاوت با هندسه ای پیچیده دست یافته است. این طرح مبتکرانه به مدد سازه پوسته ای بتنی اجرا شده است.

در بنای یادبود کمال الملک دو نوع قوس به شرح زیر دیده می شود.

شش قوس نیم دایره نما که نسبت دهانه به ارتفاع آنها ۱ به ۲/۱ است، چهار قوس متقاطع که بر روی اقطار دیده می شوند…. لازم به ذکر است که در پایین قوس های اصلی نما از روبرو دو قوس کوتاه تر نیز وجود دارند که در واقع تلاقی قوس های متقاطع هستند. شاید بتوان گفت حجم کلی بنا از پوسته ای سه بعدی در فضا حاصل آمده است که در یک حرکت نرم دو نوع قوس یاد شده را به هم پیوند می دهند.

این قوسها و پوشش آنها در بالا، اشکال هندسی مخروطی شکلی را بوجود آورده اند که ابتکاری هندسی بوده، اوج خلاقیت معماری را در بهره گیری از عناصر معماری سنتی ایران در ترکیبی جدید و موزون نشان می دهد. در این بنا نیز همانند آرامگاه خیام هندسه نقشی شایان توجه دارد و پیوند عمیق این بنا را با نظام معماری ایرانی برقرار کرده است.

تزیینات استفاده شده برای آرامگاه کمال الملک کاشی معرق است که نقوش آنها بسیار هنرمندانه بر روی سطوح منحنی نما بکار گرفته شده اند و به سمت خط تقارن قوس ها این نقوش کوچک و کوچکتر می شوند. به گفته طراح، کاشی معرق، معماری کاشان یعنی محل زادگاه کمال الملک را یادآور می شود.

فرم کلی بنا و تزیینات و همچنین رنگ کاشی ها، هارمونی بس عجیب با بنای مجاور یعنی آرامگاه عطار دارد، بطوریکه شاید بازدید کننده در بدو ورود به باغ و در نگاه اول آندو را دو جزء از یک بنا درک کند!

سنگ مزار کمال الملک همچون سایر سنگ های مزاری که سیحون در آرامگاه ظهیرالدوله تهران طراحی کرده است، یکپارچه از سنگ گرانیت و با بافت خشن بوده، در قسمت بالای سنگ که مرتفع و زاویه دار تراشیده شده است، نقش برجسته ای از کمال الملک توسط شاگرد ایشان مرحوم استاد ابوالحسن صدیقی حجاری گردیده است.

فهرست آثار

آثار کمال الملک از سال ۱۲۹۰خ تا زمانی که چشمش آسیب دید:

۱- مرد برهنه ۲- دورنمای دماوند ۳- دورنمای دیگری از دماوند ۴- آخوند رمال ۵- تصویر نیم تنه ناصرالدین شاه ۶- تصویر مشهدی ناصر ۷- زن پای چراغ ۸- خانه سنگی ۹- خانه دهاتی ۱۰- دورنمای دیگری از باغ مهران ۱۱- کپیه از تابلوی مزین الدوله (تابلو میوه) ۱۲- سن ماتیو ۱۳- کپیه تیسین ۱۴- رمال بغدادی ۱۵- تصویر عضدالملک ۱۶- دورنمای مغانک ۱۷- پیرمرد (ناتمام) ۱۸- مصری ۱۹- تصویر دیگر مصری ۲۰- فانتن لاتور ۲۱- کبک بی جان ۲۲- تصویر نیم تنه اتابک ۲۳- صورت جوانی کمال الملک ۲۴- رمال ۲۵- تصویر کمال الملک در حال تبسم ۲۶- زرگر ۲۷- صورت کمال الملک با کلاه ۲۸- بن زور ۲۹- پرتیه ۳۰- صورت دیگری از کمال الملک با شنل ۳۱- تصویر زن(مداد) ۳۲- زری یراقی های جهود ۳۳- صورت دیگری از جوانی کمال الملک ۳۴- زنجیری ۳۵- تصویر زن (که با همکاری گوردیجانی کشیده شده) ۳۶- تصویر مرحوم ذکاء الملک ۳۷- تصویر رامبراند ۳۸- تصویر دیگری از کمال الملک ۳۹- دورنمای چراغ برها ۴۰- بازار مرغ فروش ها ۴۱- صورت سردار اسعد ۴۲- قالیچه صورت رامبراند ۴۳- قالیچه صورت کمال الملک ۴۴- قالیچه دورنمای منظره ای از شمیران ۴۵- تصویر مرحوم حاج نصرالله تقوی ۴۶- قالیچه دورنمای یاخچی آباد ۴۷- کپیه رافائل ۴۸- کپیه تابلوی دیگری از تیسین ۴۹- کپیه ونوس ۵۰- تصویر مظفرالدین شاه ۵۱- تصویر احمد شاه ۵۲- تصویر کمال الملک (آبرنگ) ۵۳- تصویر مولانا (آبرنگ) ۵۴- عرب خوابیده (آبرنگ) ۵۵- حوض صاحبقرانیه ۵۶- تکیه دولت ۵۷- دورنمای پس قلعه ۵۸- دورنمای زانوس ۵۹- تالار آیینه ۶۰- دورنمای لار ۶۱- صورت ناصرالملک ۶۲- تصویر پسر ناصرالملک ۶۳- تصویر مشیرالدوله ۶۴- تصویر وثوق الدوله ۶۵- تصویر ضیع الدوله ۶۶- پرنده الوان (آبرنگ) ۶۷- دورنمای شهر از پشت بام صاحبقرانیه ۶۸- دورنمای کوه شمیران از پشت بام مدرسه (ناتمام) ۶۹- قالیچه منظره خیابان شمیران ۷۰- زن ۷۱- کپیه باسمه فرنگی (به دستور احمدشاه) ۷۲- کپیه باسمه ای دیگر (به دستور احمدشاه) ۷۳- نوازنده ها ۷۴- تصویر ایستاده یکی از پیشخدمت های دربار ۷۵- نیم تنه یکی از درباریان (آبرنگ) ۷۶- بازار کربلا ۷۷- منظره آبشار دوقلو ۷۸- منظره حوض و فواره قصر گلستان ۷۹- تصویر میرزاعلی اصغر خان اتابک (نیم تنه) ۸۰- تصویر میرزا علی اصغرخان (تمام قد) ۸۱- تصویر آقاعلی معین الحضور (آبرنگ)

رابطه زوجین

نوشته شده توسطعابدي 16ام مرداد, 1396

خانمى ازدواج كرده بود، يك فراز روحى و توجهات بالایی هم داشت، وقتى كه زندگى را شروع كرد، آن چنان
اُفت كرد … آن مردى را كه او تا ديروز در حريم خودش راه نمى داد، آنقدر ذليل حتى نگاه او شده بود كه بيا و
ببين!
نشيب اين افت و اين فراز و ها را اگر در نظر نگيريم، خيال مى كنيم بايد با هر كس براى هميشه اين جور باشيم .
در حالى كه حوز ه هاى متفاوت حالت هاى آدمى، از علم و جهل و غفلت و محبت و غضب و شكر و كفر و توجه
و عناد و انس و وحشت و فرار، همه ى اينها وضعيت متفاوتى را بوجود م ىآورد.
1-
. احقاف، 9
27
كنيم اين را بياموزيم كه با هر شرايطى چگونه بايد برخورد . اين آموزش، آموزشى اس ت كه شما را با دست پر در
برابر شرايط گوناگون قرار م ىدهد، غافلگير نم ىشويد.
من رفته ام با تحقيقات زياد زنى را گرفت ه ام با اين خصوصيات، يا خانمى شوهرى را انتخاب كرده با اين
خصوصيات. او حساب مى كند كه اين تا آخر همين است . اين طور نيست . آدم لحظ ه هاى روحى گون اگونى دارد؛
گاهى خسته است، گاهى مشتاق است، گاهى حال خودش را هم ندارد . با اين آدم، با اين فراز و نشيب، بهترين راه
اين است كه آدم احتمالات را بشناسد . قانون ها و قواعدى را كه بايد در هر احتمال مراعات كند را هم بشناسد و
بعد با حلمى كه دارد و با فرصتى كه مى دهد منتظر مسائل مناسب باشد. پس دو چيز مطرح است : هم حلم، هم
دادن فرص تها.
مى فرض كنيد من از دوستى نگران شوم، خسته مى شوم، ازش مى برم، اين يك راه قضيه است . راه دوم اين است
كه من اگر از او ناراحت شدم، ناراحتى ام را به او يادآورى كنم و فرصت بازگشت را هم برايش بگذارم . اگر
برنگشت، شرايطى را فراهم كنم كه اگر او مى خواهد ببرد، بتواند. حتى من در بريدن شروع نكنم.
ما دوستانى را انتخاب كرده بوديم يك عد هشان مال جنوب بودند . اينها آمده بودند درس طلبگى را شروع كنند .
مجرد بودند، جنوبى بودند . حساسيت هاى خاص خودشان را داشتند . شروع كردند . در آن مدت با هم مهربان
بودند. در يك خانه اى زندگى مى كردند. با هم كاملاً مأنوس بودند . هستى شان را از همديگر دريغ نم ى كردند . بعد
ازدواج كردند، زندگى مجردى يك روابطى را م ىطلبد.
آدم در تجرّدش يك خصوصياتى را دارد، ولى وقتى من همسرى را گرفتم شرايط من و همسرم طبيعتاً غير از
شرايط سابقى است كه من با دوستم داشتيم.
خانه اى كوچك در قم كه چهار اتاق داشت. اينها به يك صورتى اين چهار اتاق را هشت اتاق كرده بودند . هشت
خانواده در اين خانه ى كوچك زندگى مى كردند. درگيرى هاى اينها از اينجا شروع شد … مثلاً اي نها در يخچال
غذايى مى گذاشتند، بعد مى آمدند مى ديدند غذا نيست . شامپوشان در حمام نيست . صابونشان نيست . درگيرى ها
شروع شد . ما ديديم يواش يواش اين اختلافات داخلى و وسوسه هاى خانوادگى به درگيرى انجاميد . بچه ها
همديگر را زدند . در آن خانه ى كوچك درگيرى مفصل شد، آج رها را از ديوار كندند بر سر هم كوبيدند ! برخورد
تندى شد.
خب، اين حادثه است، اين مشكل است. از مشكل نم ى شود فرار كرد . اين اتفاق افتاد . حالا با اين اتفاق چه بايد
كرد؟ در رفت و آمدهايى كه مى شد، نشستيم . بچه ها سرهاى زخم ى شان را درمان كردند . نشستند با هم گفت و
گوهايى كردند.
ياد گرفتند چگونه مسائل خودشان را با مسايل خانواده هاشان قاطى نكنند . من اگر در رابطه با دوستم از هست ى ام
مى گذرم، اينطور نيست كه من بتوانم در خلوت خانواده و همسر خودم هم راه پيدا كنم . آنچه كه او دارد با رضاى
او بايد ميان بيايد..

ارتباط همسران

نوشته شده توسطعابدي 16ام مرداد, 1396

لحظه هايى هم مى شود
1-
. كافى، ج 2، ص 186
26
بغض مى كه در دلش آيد، نفرت مى آيد، خستگى مى آيد. حالا يا به حق يا به ناحق . مسأله اين است كه من با بغض
و خستگى و نامهربانى او چگونه برخورد كنم . ما خيال مى كنيم اگر دوستى گرفت ه ايم كه، صالح است، خوب است
تا آخر مراحل زندگ ى اش همين خط را مستقيم طى مى كند. نوسان هاى آدم ها، فراز و نشيب آنها، ارتجاع و اقتحام
آنها را ارزيابى نم ى كنيم. چه بسا در يك مرحله اى برگرد د، در يك مرحل ه اى فرو برود . فرو رفتن آدم ها، عقب گرد
آدم ها را اگر حدس بزنيم، آن وقت در ارتباط با آنها اين را م ى آموزيم كه براى شرايط گوناگون آنها چگونه حساب
باز كنيم.
مى يك تعبير خيلى لطيفى هست در سوره احقاف؛ به رسول گويند: قُل ما كنت بدعاً من الرسل؛ بگ و من در انبياء
بدعتى نيستم، يك چيز بدون سابق ه اى نيستم . و ما أدرى ما يفعل بى و لا بكم ان أتبع الا ما يوحى الى 1؛ بگو
نمى دانم چه پيش مى آيد براى من و شما، ولى مى دانم چه بايد بكنم.
نكته اين ى خيلى مهمى است . ما يك وقت قطعيتى داريم، كه من الان مى روم و او مى آيد و اين را مى گويد، من
هم اين را مى گويم؛ در حالى كه اصلاً شايد حوادث به اين نحو اتفاق نيفتند . من پيش بينى شرايطى را كرد ه ام كه
طرف مى آيد، سلام م ى كند، من بهش جواب مى دهم، او اين را مى پرسد، من اين را مى گويم. چه بسا او بيايد اصلاً
سلام نكند. مى آيد فحش م ىدهد! اين مسأله است كه ما براى احتمالات حساب باز كنيم يا نه؟
مسأله مهم نيست كه چه پيش مى ى دوم اين است كه من اصلاً برايم آيد، بلكه اين خيلى مهم است كه بدانم در
هر پيش آمد چه بايد بكنم؛ ما أدرى ما يفعل بى و لا بكم؛ پيشامدها را من نمى خواهم حدس بزنم. اين دوست من
تا آخر بد نيست، تا آخر هم مهربان نيست . لحظه هاى بغض و محبت را با هم دارد؛ دشمنى و نفرت را و دوستى و
انس را با هم دارد . من بايد براى همه ى اين لحظه ها حسابى باز كنم . ان أَتّبع الاّ ما يوحى ال ى؛ من مى دانم كه چه
بايد بكنم . در هر پيشامد اگر م ن احتمالات برخوردها را در نظر گرفته باشم و براى هر سرى كلاهى آماده كرده
باشم، آنموقع احتمالات گوناگون من را غافلگير نمى كند، حتى نامحتم ل ها من را غافلگير نم ى كند . آماده هستم .
مى دانم اگر كافر شد، اگر مرتد شد، اگر مسلمان شد ،اگر مجتهد شد چه بايد بكنم.
من م برسد مكن است با همسرى ازدواج كرده باشم كه الان ساده باشد ولى پس فردا تحصيل كند به مدارجى . من
ملا هستم، فردا جاهل بشوم، فراموش كنم . زن من بر من مسلط بشود و از حيث فكرى، از حيث روحى، جلوتر از
من بيفتد.