موضوع: "ولايت"
پوپولیست تکفیری
نوشته شده توسطعابدي 28ام تیر, 1397این همه آیات قرآن و قاعده فقهی و باز این همه قیل و قال و مناقشه و جدال!
اگر غرض، بیداری نفوس و اذهان بشر و هدف، هدفی الهی است، پس چرا این همه هجمه و هجوم؟!
تصلّب رای و جمود فکری مدعیان مروّج حقیقت در کنار تفکرات عوام گرایانه متخصص نمایان، که از طریق سیاهه پیرو این داعیه داران در فضای جامعه فریاد می شود، بی تردید در اولین قدم عرصه آزاداندیشی و جولان اندیشه های ناب را مسدود کرده و سپس فضایی دو قطبی را بر جامعه تحمیل می کند که برخی صاحبان اندیشه برای اثبات حقانیت گفتمان خویش، لجوجانه و متعصبانه سعی در تکفیر و تحقیر دیگری دارند!
اما شاید آنچه در این میان فراتر از یک نگاه ظاهری، می تواند عامل موثرتری در ظهور این دوقطبی کاذب و سد باب گفتمان در جامعه باشد، همان عوام گرایان غیرمتخصص و سیاهه پیروِ نوعا بیسوادی است که با موج سواری بر فضای فکری غالب جامعه و بدون وقوف کامل بر جوانب موضوعات، آراء خویش را فهم معیار، حق مطلق و مطابق لوح محفوظ دانسته و هیچ گونه اجتهاد و نظر مخالفی را برنمی تابند.
و دریغ و درد از وجود تمامی این سه گروه در میان مسئولان گفتمان در حوزه معرفت دینی!
مگر نه این است که مبنای اصولی تشیع، احترام به اظهارنظرهای مبتنی بر دلیل از سوی متخصصینی است که صلاحیت و حق اظهارنظر دارند، پس این همه ورود به مسائل تخصصی بدون اشراف و استیلا بر موضوعات با چه مجوزی است؟! این حجم از طرد مخالفین و سلب حق اندیشه ورزی دیگران با برچسب انحراف و تکفیر، منطبق بر کدام یک از موازین دینی است؟! این رفتارهای عرف گرایانه ی مشوب به تعصب و جاه طلبی، چه توجیهی خواهد داشت؟!
قرآن کریم می فرماید:
” ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن”
فتامل
#به_قلم_خودم
#یادداشت_روز
من میترا نیستم
نوشته شده توسطعابدي 28ام تیر, 1397
#به_قلم_خودم #شهیدانه
#قسمت_اول سالهای زیادی از اولین نگاه من به این چهره میگذرد…
آن روزها هرگز فکر نمیکردم که این شهیده ی بزرگوار تااین حد مقام و منزلت دارد. کاش آن روزها کسی می آمد و ایشان را معرفی میکرد. راز این شهید را میگفت.
شب بود و بی خوابی به سرم زد.شبکه افق را برای دیدن انتخاب کردم.واقعا برنامه های مفید و اثرگذاری دارد.بانویی داشت حرف میزد، پایین صفحه نام برنامه را نوشته بود…(من میترا نیستم)
از حرفهایشان خوشم آمد.داشتند از دختری چهارده ساله حرف میزدنند.از شباهت او و اویس قرنی! خواهرها و برادرهایش در جبهه مشغول خدمت بودند و هربار که می آمدند او با شوق از آنها میخواست که بگویند آنجا چه خبر است؟ از احوالات مجروحین و شهدا دلگیر میشد و اشک میریخت! به دیدار زخمیهای بستری شده در بیمارستان میرفت و برایشان کتاب میخرید تابخوانند. از مصاحبه هایش باآنها روزنامه دیواری درست میکرد و میبرد مدرسه. او در خانه بود و خواهر و برادرها در جبهه، اما گویی او در جبهه است. قلب او آنجا بود.
یک روز بادوستانش کیک میپزد و برای اهل خانه مهمانی میگیرد و میگوید نام من از امروز زینب است.من میترا نیستم.
زینب دختری با حال و هوای خدایی بود همیشه آرزو داشت مثل حضرت زهرا شهید شود.دوست داشت قبل از هجده سالگی شهید شود.
خواهرها که از کلاس اخلاق می آمدند با شوق خاصی سوال میکرد که چه آموختند ؟و هر آنچه میشنید با تمام وجود به آن عمل میکرد.
دفرچه اعمال داشت.نمازهای روزانه،دعاها و زیارت ها،نماز شب و روزه های دوشنبه و پنجشنبه اش که هرگز ترک نمیشد را یادداشت کرده بود. خوابهای قشنگش را نوشته بود.اینها را بعد از شهادتش دیدند! خواب حضرت زهرا.سلام الله علیها. که تفسیر دعای نور را به او گفته بود را هم نوشته بود.
با شنیدن این حرفها اشک بود که بر صورتم میریخت و حسرت بود که میخوردم….خوشا بحالش…
چهارده ساله باشی و اینقدر معتقد و عاشق!
اما شهادتش….
شهادتش عاشقانه بود….
داستان شهادتش زیباست…
#ادامه_دارد …..