« ثواب تجدید وضو | چگونه مادر خوبی باشیم؟ » |
پدر و مادر باشیم نه معلم اخلاق
نوشته شده توسطعابدي 10ام مرداد, 1396موسیقی در تربیت کودکان چه جایگاهی دارد؟ و آیا باید از آن بهره گرفت؟
اجتماعی شدن کودک را چگونه باید مدیریت کرد؟
چگونه باید فرصت فکر کردن به کودکان را فراهم کنیم؟
آیا برای تربیت صحیح- دینی کودکان- متدولوژی خاصی را تولید کردهایم؟
رابطۀ پدر و مادر در آشنایی کودکان با اینترنت و موبایل چیست؟
روان شناسی یک دانش تجربی است و ملاک درستی و نادرستی نظریه ها؛ نتیجه آزمایش روی گروه هدف. معمولا پاسخ اکثریت در یک فضای آزمایشی، می شود یک نظریه روان شناسی. پس به همان نسبت که اقلیت پاسخ متفاوتی به این آزمایش دارند، از درصد اطلاق و عمومیت یک نظریه کم می شود.
همه ما اگر با یک مشاور یا مثلا روان شناس درباره مسالههای زندگی مان حرف می زنیم از این بابت است که او نمونههای بیشتری دیده و مطالعه کتاب ها و آدمهای مختلف، تجربه اش را بیشتر کرده است. چیزی شبیه همان سنّت پسندیده مشورت با بزرگ ترهای فامیل که البته به برکت مدرنیته و اقتضاهایش، در خیلی از خانواده ها منسوخ شده است.
خانم منصوره رحماندوست ید طولایی در مشاوره دارد، از نوع تلویزیونیاش گرفته تا مشاوره حضوری در دفتر کار و کارگاههای حوزه و دانشگاه. با او درباره تربیت دینی بچهها صحبت کردیم که در این هجوم عجیب و غریب فرهنگ غرب از میان کتاب و نظام آموزشی و صدا و سیما و سینما و مجله و ماهواره و… دغدغه بزرگ خیلی از خانواده های مذهبی شده است.
تربیت دینی دارویی نیست که به کسی تزریق کنیم و او مذهبی شود یا پرهیزی نیست که با شکستن آن، همه چیز از بین برود. یک مسیر ادامهدار و سلسلهوار است که از قبل تولد شروع می شود. اقدام درست برای تربیت دینی باید از قبل تولد فرزند، در پدر و مادر شکل بگیرد و باور دینی باید در والدین وجود داشته باشد. کسی که باور درست دینی ندارد، نمیتواند فرزندی مذهبی تربیت کند. همیشه پدر و مادرها فکر میکنند فرزندشان هم مثل خودشان تربیت میشود؛ حالا درست یا غلطش جای بحث دارد. یکی از بزرگ ترین اشتباههای پدر و مادرها این است که فکر میکنند بهترین و درستترین کار را انجام میدهند. ما هیچ وقت خودمان را به چالش نمیکشیم. هیچ وقت نمیپرسیم آیا باورهای دینی ما این قدر دقیق هستند که اگر سؤال انحرافی برای مان ایجاد شد، بتوانیم جوابی بدهیم؟
معمولا پدر و مادرها قبول نمیکنند که امکان دارد مسیر را اشتباه بروند. این اجازه را نمیدهند که دیگران آنها را به چالش بکشند. آیا همان قدر که فرزند ما از دین، جامعه و موقعیتهای علمی امروز میفهمد، ما هم میفهمیم؟چرا فکر میکنیم همیشه ما از فرزندمان جلوتریم؟ من طرفدار فرزند سالاری نیستم ولی بپذیرم که بعضی وقتها آنها بهتر از ما میفهمند و باید فرصت بیان افکار به آنها بدهیم. تا زمانی که به آنها سرکوفت میزنیم. میگوییم: حرف نزن، تو نمیدانی، تو نمیفهمی هم اعتماد به نفس او را زیر سؤال بردهایم، هم خلاقیت و کاوشگریهای او را که میخواهد به عرصه ظهور برساند، کور میکنیم.
فرصت اشتباه کردن را از فرزندمان نگیریم!
گاهی باید اجازه بدهیم اشتباه کنند، اجازه بدهیم خطا بروند. آزمایش و خطا برای همین موقعهاست، اما از نظارت و کنترل غیرمستقیم آنها نباید غافل شد. وقتی مستقیم بگوییم این کار را بکن، این کار را نکن، اگر این کار را بکنی، چه می شود،… فرصت فکر کردن به او نمیدهیم. وقتی مدام بگوییم این کار درست است و این کار غلط، یعنی تو نمیتوانی درست فکر کنی، تعمّق و تدبّر نداری و باید دیگران برایت تصمیم بگیرند. معمولا فرزندی که در این محیط بزرگ میشود، در آینده عاصی و طاغی میشود و خواستههایی که در وجودش باقی مانده است، غیرعادی بروز میکنند.
به عنوان مشاوری که حدود بیست و یکی ــ دو سال است کار مشاوره میکنم و بیشترین مراجعانم خانوادههای مذهبی هستند، دریافتهام که در تربیت دینی چند سؤال مهم وجود دارد:
۱٫ آیا خود پدر و مادر باور درست دینی دارند؟
۲٫ آیا پدر و مادر اجازه می دهند گاهی خودشان هم به چالش کشیده شوند؟
۳٫ آیا امکان اشتباه کردن را برای خود قایلند؟
۴٫ آیا همیشه خود را در جایگاه حق میدانند؟
۵٫ تا چه حد به باید و نبایدهای دینی عمل میکنند؟
آیا پدر و مادر شیوههای تربیت صحیح را بلد هستند؟
برای نمونه، خیلی از بکن، نکنهای ما در دوران کودکی فرزندان، مخرّب است. سن دو تا پنج سالگی، سن شکلگیری شخصیت فرزند و تجربه آموزی و کنجکاوی است. وقتی میبیند بدون نزدیک شدن به تلویزیون تصویرهای آن تغییر میکند، پیگیر میشود و میبیند دستگاهی به نام کنترل در دست شما است. این فرآیند در او حس کنجکاوی ایجاد میکند؛ حالا شما هر چه بگویی تلویزیون را خاموش یا روشن نکن، این نکن، نکنها هر یک سرکوبی است بر استعدادی که میتوانست از او فردی خلّاق بسازد و کنجکاوی او را شکل دهد. به همین دلیل کارشناسان علوم تربیتی میگویند: اگر میخواهید در این سن فرزندانشان دچار خطری نشوند آنچه را که نباید دست بزنند، نباید ببینند یا در دسترس آنها نباشد.
بچه باید خاکبازی کند
این طبیعی است که کودکی بخواهد فرق چیزی که میشکند یا چیزی که نمیشکند را بفهمد. باید این کنجکاوی را بروز دهد ولی اگر رفت لب پلهها و خواست پرت شدن را هم تجربه کند، باید بگذاریم؟ عروس حضرت امام جمله قشنگی از ایشان نقل میکند؛ ایشان میگویند: روزی حضرت امام گفتند در این قسمت از خانه نرده بگذارید چون کودک نوپا شده و ممکن است بیفتد. گفتیم: خب نمیگذاریم کودک به آنجا برود. امام گفتند: کودک باید برود و کار خودش را بکند، ما نباید برایش ایجاد خطر کنیم. حضرت امام در زیباترین و خلاصهترین کلام، موضوع رشد کودک را در سن دو تا پنج سالگی که سختترین دوران است، توضیح میدهند. پس اگر ما به دلیل ترس خودمان فرصت تجربه آموزی به فرزندمان ندهیم، در آینده خود را درگیر تجربههایی میکند که باید بهای زیادی برایش بپردازد.
برای مثال، کودکان باید خاک بازی کنند. اگر هر وقت کودک خواست دست به خاک بزند، گفتیم دست نزن، آلوده میشی، کثیف میشی … اثر بد و ناخوشایندی روی او دارد. من به عنوان یک مادر، هرازگاهی از کنار رودی، دریایی، خاک یا شنهای تمیز را به خانه میآوردم و به فرزندانم میگفتم: حالا ساختمان درست کنید. هر چند وقت یکبار، با فرزندانم آتش بازی میکردم، مقداری پوشال و چوب میآوردم و میگفتم: بچهها بیایید آتش بازی کنیم و کنار این بازی زیبا به طور غیرمستقیم از خطراتش آگاهشان میکردم.
کتاب بخوانیم، به روز باشیم
باید این حوصله را در خودمان ایجاد کنیم. امکاناتی فراهم کنیم که کودکمان خاک بازی کند، گل بازی کند، توپ بازی کند، آتش بازی کند، … دانش ما در مساله تربیت فرزند باید بالا برود. والدین ما خیلی مربّیهای خوبی هستند، ولی برای زمانی که ما را تربیت کردند و نه اینکه الگویی به تمام معنا و بدون اشکال باشند. گاهی پدر و مادرها به ما میگویند: چرا این قدر در مورد تربیت فرزندت سخت میگیری؟ مگر ما پنج، شش تا فرزند بزرگ نکردهایم؟ اما تغییر شرایط زمان را در نظر نمیگیرند. تربیت فرزند در این دوره، سختیها و مراقبتهای بیشتر و دقیقتری میخواهد. پدر و مادر باید همیشه اطلاعات و توان علمی خود را نسبت به مسایل مختلف، به روز نگه دارند. تا توان مواجهه درست با فرزندشان را داشته باشند. اگر میگویم باید اطلاعاتمان بهروز باشد. برای این است که هیجانهای فرزندمان را بشناسیم. نیازهای سنّی آنها را بدانیم، نیازهای جنسی و عاطفی شان را بشناسیم. نمیگویم با دانستن همه چیز درست میشود ولی میتوانیم زودتر یاد بگیریم، قبل از اینکه در مهلکهای بیفتیم و به چه کنم؟ چه کنم؟ برسیم.
بگذاریم فرزندانمان، منتقدان ما باشند
خوب است به فرزندمان اجازه پرسش و پاسخ بدهیم. اجازه بدهیم هر از گاهی به ما انتقاد کنند. این اتفاق دو کارکرد دارد؛ یکی اینکه فرزند جرأت حرف زدن پیدا میکند. میگوید پس من هم حرفی برای گفتن دارم. کارکرد دوّم این است که پدر و مادر وقتی از جانب فرزند به چالش کشیده میشوند، احساس مسؤولیت بیشتری میکنند. وقتی فردی نقد فرزنداش را میشنود و حس میکند ممکن است. زیر سؤال برود، خود را مادری مسؤول، پدر مسؤول میبیند و بیشتر تلاش میکند. اگر قرار باشد همیشه فرمان دهیم و امر کنیم، چطور متوجه میشویم که اشکال کارمان کجاست؟ فراموش نکنیم که لازمه این کار، رعایت ادب و احترامی طرفینی است.
با ابزارها نجنگیم، میل کودک را هدایت کنیم
انسان نزدیک به هشت هوش دارد که یکی از آنها، هوش موسیقایی است. در تعارض علاقه انسان به موسیقی و منع شرعی برخی از موسیقیها، نکته این است که ما نمیخواهیم با ابزار بجنگیم. باید این میل را هدایت کنیم. الان مساله موسیقی در جامعه ما نسبت به بیست سال گذشته خیلی جدیتر شده است. به همین نسبت انحراف از مسیر درست در مواجهه با آن هم زیاد شده است. این نشان میدهد که ما تحوّل پذیریم، تغییرپذیریم. قرار هم نیست که ـ نعوذبالله ـ بگوییم حرام خدا، حلال شد و حلال خدا، حرام شد. روزی فقط موسیقی سنّتی و کلاسیک مطرح بود، اما الان انواع مختلف آن وجود دارد. فرزند پنج ساله، تا توی ماشین مینشیند، میگوید بابا سی دی من رو روشن کن علاقه و میل او را نباید سرکوب کرد، باید هدایت کرد و به او خط مشی داد.
یادی میکنم از شاعر معاصر کودک و نوجوان که میگوید: یکی از چیزهایی که شاعر کودک باید در نظر بگیرد، این است که مسایل را در قالبی آهنگین برای کودکان مطرح کنیم، آموزش زودتر اتفاق میافتد.
وقتی کودک به موسیقی تمایل پیدا میکند، ما نباید فکر کنیم که مغرضانه حرکت میکند و حتما فرزند بدی میشود. شاید نتوانستهایم مسؤولیّت خود را درست انجام دهیم، موسیقی خوب را برای او تعریف کنیم، شاید نتوانستهایم خیلی از جاها، با حس نشاط و شادابی او همراه باشیم. تا وقتی که شادی، شعف و خوشحالی سالم در زندگی والدین تعریف نشود. برای فرزندان هم، زندگیِ با نشاطی فراهم نخواهد شد.
شأن ما از بزرگان دین بالاتر است
یا مشغله مان بیشتر؟!
من همیشه این جمله را میگویم؛ چرا من که جوان و نوجوان بودهام و این دورهها را تجربه کردهام، جوان و نوجوان خود را نمیفهمم، اما انتظار دارم او که نه پیر بوده، نه مسن، من را بفهمد؟ چرا این انتظار بی جا را از فرزندانمان داریم؟
یک نمونه از سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله میگویم؛ در مسجد، مردم در صفهای نماز به انتظار امام جماعت ایستادهاند، علی علیه السّلام هم نشستهاند، اما از پیامبر خبری نیست. علی علیه السلام نگران میشوند، دنبال ایشان میروند، میبینند پیامبر در حال بازی با کودکان، هستند. پیامبر صلی الله علیه و اله ایشان را صدا میکنند، و قریب به این مضمون میفرمایند؟ کاری بکن که من ببازم و بروم برای نماز، خودت بنشین و با اینها بازی کن. از این نمونهها در سیره چهارده معصوم علیهمالسلام فراوان داریم. خب این رفتار یعنی چه؟ شأن و شخصیت این بزرگواران خیلی از ما بالاتر و کار، مشغله و دغدغهشان هم که از ما خیلی بیشتر بوده است. امّا آنان به ما میآموزند که تربیت فرزندان بسیار مهم است. نمیخواهم بگویم همه چیز را میشود درست کرد، هیچ کس نمیتواند چنین ادعایی کند. ما قانون داریم، شرع داریم، بالاخره یک ساختار در رفتار را برای خودمان تعریف کردهایم، ولی نباید کاری کنیم که فرزندانمان روز به روز از ما فراری شوند. در هر قانونی تبصرهای هم هست. سعی کنیم انعطاف پذیر باشیم.
دوست خوب برای فرزندمان پیدا کنیم
در سن سه تا پنج سالگی، کودک وارد اجتماع و محیط دوستان شده و حرف آنها برایش مهم است. مثلا شما به کودک سه ساله میگویید: این لباس نو تو کثیف شده، میگوید: نه، این لباس خیلی قشنگه، لباس مهمونیه او لکّهها را نمیبیند. با همان لباس به مهدکودک میرود، تا وارد میشود، دوستش میگوید: چرا لباست کثیف است؟ برو عوضش کن فرزند میآید به مادرش معترض میشود که چرا لباس من را عوض نکردی؟ لباسم کثیف است! چرا؟ چون تصمیم گیرنده و نقش دهنده برای او، دوستش است. دوستان و همسالان تا سن نوجوانی، هادی و راهنمای او هستند. هرچه بگوییم تو خطا رفتی، قبول نمیکند و فقط دوست و همسالش به او میگوید، حق چیست و باطل کجاست؟ و حتّی بهترین مشاور خود را دوستش میداند.
ما باید در زندگیهایمان، دنبال دوستان خوب خانوادگی باشیم و آنها را جمع کسانی که در دایره مراوده و رفت و آمد ما هستند، اضافه کنیم. مثلا با یکی از دوستانی که فرزند شما او را قبول دارد، ارتباط خانوادگی ایجاد کنید. شاید تشخیص بدهید آنها مناسب خانواده شما نیستند و انتخاب فرزند شما اشتباه است، اما فعلا که انتخاب کرده و شما هم در قبال تربیت او مسؤولید تا جایی که آسیب کمتری دارد به آنها اجازه انتخاب و بروز خطا و اشتباه بدهید اما غیرمستقیم زیر نظر باشند.
به او مهارت جرأتورزی را بیاموزیم که باید کجا نه و کجا آری بگوید. نباید باور کند که همیشه، همه چیز بر وفق مراد اوست. گاهی باید جرأت نه شنیدن نیز داشته باشد.
اینترنت، با پدر و مادر،اینترنت، بی پدر و مادر!
ما اگر تلفن همراه، اینترنت و … را به خانه می آوریم، در قبال آن باید برای فرزندان مان وقت بگذاریم. مادری که هشت تا ده ساعت در خانه نیست، با پدری که هر وقت به خانه میآید، خسته است و فقط میگوید چیزی بیاورید من بخورم و بخوابم معلوم است که نمی تواند فرهنگ آموزی در قبال استفاده فرزندان از اینترنت، تلفن همراه و … را داشته باشد. به همین دلیل است که امروزه فرزندآوری در جامعه ما روز به روز کم میشود چون والدین نمیتوانند پاسخگو باشند. برای چنین خانواده و چنین فرزندی، داشتن تلفن همراه، اینترنت و … اشتباه است چون حس کنجکاوی نوجوان، این وسیله را به مسیر استفاده اشتباه میکشاند.
چند وقت پیش دختری دوازده ساله به من مراجعه کرده بود که نسبت به سنّ کمی که داشت، در ارتباط با پسری به انحراف کشیده شده بود و به شدّت نیز دروغ میگفت. وقتی پیگیری کردم متوجّه شدم، پدر، صبحها ساعت شش، مادرش شش و نیم به سر کار میرفتند و این دختر، ساعت هفت به مدرسه میرفت. بعدازظهر، دختر ساعت یک برمیگشت، پدر ساعت شش و مادر ساعت هفت شب میآمد. علاوه بر ساعات زیاد در خانه بودن، بدون حضور والدین، همه مدل امکانات ارتباطی هم در اختیارش بود.
این آفت جامعه امروز زنان ما است که وقتی در موقعیتهای شغلی قرار میگیرند، نمیتوانند اولوّیتها را تشخیص بدهند و مدیریت زمان و برنامهریزی اصولی در زندگی داشته باشند. علاوه بر آن، مشغلههای فراوان پدران هم روز به روز حضور آنان را کمرنگتر میکند.
نظام تربیتی در جامعه ما هماهنگ نیست
نکته دیگر این است که متأسفانه ما هیچوقت در فرهنگسازی و تربیت فرزندانمان همسو نیستیم. مدرسه چیزی میگوید، رسانههای صوتی و تصویری به نحوی دیگر و خانواده هم حرف خودش را میزند.
تا زمانی که رسانهها، محیطهای آموزشی، والدین و … رد ارایه مسائل تربیتی و باورهای دینی، همسویی و هماهنگی ندارند روز به روز بر قربانیان فرهنگی و تربیتی ما که فرزندمان هستند اضافه میشود. این فرزند ماست که با چرایی فراوان میماند که چه کسی درست میگوید و چه کسی به خطا میرود؟ از که بگویم و از که نگویم؟ و …
در دستورات دینی داریم که: الإنسانُ حَریصٌ عَلی مَا مُنِع انسان را از هر چیزی منع کنید، به آن حریص میشود. اما اگر یک فرهنگآموزی همگانی به کمک همدیگر داشته باشیم، مساله طور دیگری جواب میدهد. اما متأسفانه حتی پدر و مادر نیز در تربیت فرزندشان با یکدیگر، همسو نیستند.
از طرفی دیگر باید نحوه استفاده را هم هدایت کنیم. چون با محدود کردن او را حریصتر میکنیم. وقتی به فرزند پنجم ابتدایی گفته میشود: برو از اینترنت تحقیق کن، یعنی اینترنت را نمیتوانیم حذف کنیم. باید شیوه استفاده درست را به او آموزش دهیم. تحقیقات نشان میدهد که، سنّ بلوغ جنسی دختران و پسران پایین آمده است. یعنی فرزند پنجم ابتدایی باید یاد بگیرد چهطور محبتورزی کند. او باید یاد بگیرد چطور فریب محبتها را نخورد. او باید یاد بگیرد چطور خوبی را از بدی تشخیص دهد. اینجاست که آموزش مهارتهای اساسی زندگی ضروری میشود.
فرض کنیم مادر، مادر باشعوری است و چهار تا کتاب هم خواند و تلاش هم کرد ولی بالاخره بیشترین زمان آموزش فرزندان در کجاست؟ من فرزندم را به آموزش و پرورش سپردهام، آموزش و پرورش به خانواده سپرده و خانواده هم به جامعه و دانشگاه. هماهنگی در نظام تربیتی در جامعه ما مغفول مانده است. محیطهای آموزشی و شبکههای متعدد صدا و سیما مکانهایی هستند که باید به صورت هماهنگ با خانواده در تربیت نسل جوان کمر همّت ببندند.
بچه باید پاستوریزه باشد؟
من این حرف را قبول ندارم که اصطلاحاً فرزند باید پاستوریزه باشد. فرزند شما باید خطر را ببیند و سیاه و سفید را بشناسد. اگر دوستش آمد و گفت در ماهواره این را دیدهام، وحشت نکند یا هیجانزده نشود، بلکه بیاید به والدینش بگوید و آنها با جرأت تمام بگویند: بلی اشتباه است، اینها هست هم خوبش هست، هم بدش. البته همه این کارها را هم که بکنیم، باز یکسری خطرها هست. باید بپذیریم که باید با رفاقت و دوستی به فرزندان نزدیک شویم و به آنها کمک کنیم.
از مهارتهایی که مادر میتواند درباره فرزندش به کار بگیرد، این است که با او همدلی کند. من ریشه خیلی از مشکلهای خانواده را ندانستن یکسری مهارتهای اساسی در زندگی میدانم. بلد نیستیم چهطور حرف بزنیم، بلد نیستیم چهطور جواب بدهیم. چه بسا بیست سال است که پدر و مادر شدهایم، اما نمیدانیم در مواجهه با مشکلات فرزندانمان و در موقعیتهای مختلف حل مسئله کنیم. بعضی از این نکتهها، دانش است و بعضی دیگر هنر. خود مهارت، نیز هنر است. ممکن است خیلی چیزها را داشته باشیم، اما بلد نباشیم چگونه از آنها استفاده کنیم. هنر خوب حرف زدن را نداریم. معلم اخلاق شدن بدترین شیوه تربیت، برای پدر و مادرها است. یکی از بزرگترین اشکالهای ما این است که برای فرزندانمان معلم اخلاقیم. خودمان را کنار آنها قرار نمیدهیم بلکه مقابل آنها هستیم. مادر خوب و پدری موفّق آن است که:
۱٫اطلاعات خیلی خوبی از تربیت فرزند در دورههای سنّی مختلف، داشته باشد.
۲٫فوق العاده با حوصله باشد.
۳٫گذشت و ایثار زیادی داشته باشد.
۴٫در دوران بزرگسالی فرزندان، خیلی از آنها توقع نداشته باشد.
۵٫از همه مهمتر اینکه اگر میخواهیم إنشاءالله اجری برایمان باشد، به هیچ وجه به خاطر تحمل سختیها در تربیت و بزرگ کردنشان بر آنها منّت نگذاریم. لاتُبطِلُوا صَدَقاتِکُم بِالمَنّ وَالأذی
در آخر این را هم بگویم که این والدین هستند که تصمیم میگیرند نسلی از خود به یادگار داشته باشند. پس ایشانند که باید در رشد و شکوفایی آنها گام بردارند و همیشه خود را در قبال تربیتشان مسوول بدانند. که: کُلُّکم رَاع و کُلُّکُم مَسئُولٌ عَن رَعِیَّتِهِ.
فرم در حال بارگذاری ...