ثواب تجدید وضو

نوشته شده توسطعابدي 10ام مرداد, 1396

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: يك درهم خرج كردن براى خضاب بالاتر از خرج كردن هزار درهم در راه خداست و چهارده خاصيت دارد: باد گوشها را دفع مى كند، ديد چشم را بهتر مى كند، بيخ بينى را نرم مى كند؛ دهان را خوشبو مى كند، لثه را محكم مى گرداند، بوى بد زير بغل را از بين مى برد، وسوسه شيطان را كم مى كند، باعث خوشحالى فرشتگان ، سرور مومن و خشم كافر مى شود، در قبر زيبايى و عطر او مى باشد، باعث رهايى او بوده و نكير و منكر از او خجالت مى كشند.
2. امام صادق عليه السلام فرمودند: حنا بوى بد را از انسان دور كرده ، آبرو را زياد نموده ؛ دهان را خوشبو ساخته و فرزند را نيكو مى گرداند.
و نيز فرمودند: كسى كه نوره بكشد و سر تا پايش را حنا بمالد، فقر از او دور مى شود.

پدر و مادر باشیم نه معلم اخلاق

نوشته شده توسطعابدي 10ام مرداد, 1396

موسیقی در تربیت کودکان چه جایگاهی دارد؟ و آیا باید از آن بهره گرفت؟
اجتماعی شدن کودک را چگونه باید مدیریت کرد؟
چگونه باید فرصت فکر کردن به کودکان را فراهم کنیم؟
آیا برای تربیت صحیح- دینی کودکان- متدولوژی خاصی را تولید کرده‌ایم؟
رابطۀ پدر و مادر در آشنایی کودکان با اینترنت و موبایل چیست؟
روان شناسی یک دانش تجربی است و ملاک درستی و نادرستی نظریه ها؛ نتیجه آزمایش روی گروه هدف. معمولا پاسخ اکثریت در یک فضای آزمایشی، می شود یک نظریه روان شناسی. پس به همان نسبت که اقلیت پاسخ متفاوتی به این آزمایش دارند، از درصد اطلاق و عمومیت یک نظریه کم می شود.
همه ما اگر با یک مشاور یا مثلا روان شناس درباره مساله‌های زندگی مان حرف می زنیم از این بابت است که او نمونه‌های بیشتری دیده و مطالعه کتاب ها و آدم‌های مختلف، تجربه اش را بیشتر کرده است. چیزی شبیه همان سنّت پسندیده مشورت با بزرگ ترهای فامیل که البته به برکت مدرنیته و اقتضاهایش، در خیلی از خانواده ها منسوخ شده است.
خانم منصوره رحماندوست ید طولایی در مشاوره دارد، از نوع تلویزیونی‌اش گرفته تا مشاوره حضوری در دفتر کار و کارگاه‌های حوزه و دانشگاه. با او درباره تربیت دینی بچه‌ها صحبت کردیم که در این هجوم عجیب و غریب فرهنگ غرب از میان کتاب و نظام آموزشی و صدا و سیما و سینما و مجله و ماهواره و… دغدغه بزرگ خیلی از خانواده های مذهبی شده است.
تربیت دینی دارویی نیست که به کسی تزریق کنیم و او مذهبی شود یا پرهیزی نیست که با شکستن آن، همه چیز از بین برود. یک مسیر ادامه‌دار و سلسله‌وار است که از قبل تولد شروع می شود. اقدام درست برای تربیت دینی باید از قبل تولد فرزند، در پدر و مادر شکل بگیرد و باور دینی باید در والدین وجود داشته باشد. کسی که باور درست دینی ندارد، نمی‌تواند فرزندی مذهبی تربیت کند. همیشه پدر و مادرها فکر می‌کنند فرزندشان هم مثل خودشان تربیت می‌شود؛ حالا درست یا غلطش جای بحث دارد. یکی از بزرگ ترین اشتباه‌های پدر و مادرها این است که فکر می‌کنند بهترین و درست‌ترین کار را انجام می‌دهند. ما هیچ وقت خودمان را به چالش نمی‌کشیم. هیچ وقت نمی‌پرسیم آیا باورهای دینی ما این قدر دقیق هستند که اگر سؤال انحرافی برای مان ایجاد شد، بتوانیم جوابی بدهیم؟
معمولا پدر و مادرها قبول نمی‌کنند که امکان دارد مسیر را اشتباه بروند. این اجازه را نمی‌دهند که دیگران آنها را به چالش بکشند. آیا همان قدر که فرزند ما از دین، جامعه و موقعیت‌های علمی امروز می‌فهمد، ما هم می‌فهمیم؟چرا فکر می‌کنیم همیشه ما از فرزندمان جلوتریم؟ من طرفدار فرزند سالاری نیستم ولی بپذیرم که بعضی وقت‌ها آنها بهتر از ما می‌فهمند و باید فرصت بیان افکار به آنها بدهیم. تا زمانی که به آنها سرکوفت می‌زنیم. می‌گوییم: حرف نزن، تو نمی‌دانی، تو نمی‌فهمی هم اعتماد به نفس او را زیر سؤال برده‌ایم، هم خلاقیت و کاوشگری‌های او را که می‌خواهد به عرصه ظهور برساند، کور می‌کنیم.
فرصت اشتباه کردن را از فرزندمان نگیریم!
گاهی باید اجازه بدهیم اشتباه کنند، اجازه بدهیم خطا بروند. آزمایش و خطا برای همین موقع‌‌هاست، اما از نظارت و کنترل غیرمستقیم آنها نباید غافل شد. وقتی مستقیم بگوییم این کار را بکن، این کار را نکن، اگر این کار را بکنی، چه می شود،… فرصت فکر کردن به او نمی‌دهیم. وقتی مدام بگوییم این کار درست است و این کار غلط، یعنی تو نمی‌توانی درست فکر کنی، تعمّق و تدبّر نداری و باید دیگران برایت تصمیم بگیرند. معمولا فرزندی که در این محیط بزرگ می‌شود، در آینده عاصی و طاغی می‌شود و خواسته‌هایی که در وجودش باقی مانده است، غیرعادی بروز می‌کنند.
به عنوان مشاوری که حدود بیست و یکی ــ دو سال است کار مشاوره می‌کنم و بیشترین مراجعانم خانواده‌های مذهبی هستند، دریافته‌ام که در تربیت دینی چند سؤال مهم وجود دارد:
۱٫ آیا خود پدر و مادر باور درست دینی دارند؟
۲٫ آیا پدر و مادر اجازه می دهند گاهی خودشان هم به چالش کشیده شوند؟
۳٫ آیا امکان اشتباه کردن را برای خود قایلند؟
۴٫ آیا همیشه خود را در جایگاه حق می‌دانند؟
۵٫ تا چه حد به باید و نبایدهای دینی عمل می‌کنند؟
آیا پدر و مادر شیوه‌های تربیت صحیح را بلد هستند؟
برای نمونه، خیلی از بکن، نکن‌های ما در دوران کودکی فرزندان، مخرّب است. سن دو تا پنج سالگی، سن شکل‌گیری شخصیت فرزند و تجربه آموزی و کنجکاوی است. وقتی می‌بیند بدون نزدیک شدن به تلویزیون تصویرهای آن تغییر می‌کند، پی‌گیر می‌شود و می‌بیند دستگاهی به نام کنترل در دست شما است. این فرآیند در او حس کنجکاوی ایجاد می‌کند؛ حالا شما هر چه بگویی تلویزیون را خاموش یا روشن نکن، این نکن، نکن‌ها هر یک سرکوبی است بر استعدادی که می‌توانست از او فردی خلّاق بسازد و کنجکاوی او را شکل دهد. به همین دلیل کارشناسان علوم تربیتی می‌گویند: اگر می‌خواهید در این سن فرزندانشان دچار خطری نشوند آنچه را که نباید دست بزنند، نباید ببینند یا در دسترس آنها نباشد.
بچه باید خاکبازی کند
این طبیعی است که کودکی بخواهد فرق چیزی که می‌شکند یا چیزی که نمی‌شکند را بفهمد. باید این کنجکاوی را بروز دهد ولی اگر رفت لب پله‌ها و خواست پرت شدن را هم تجربه کند، باید بگذاریم؟ عروس حضرت امام جمله قشنگی از ایشان نقل می‌کند؛ ایشان می‌گویند: روزی حضرت امام گفتند در این قسمت از خانه نرده بگذارید چون کودک نوپا شده و ممکن است بیفتد. گفتیم: خب نمی‌گذاریم کودک به آنجا برود. امام گفتند: کودک باید برود و کار خودش را بکند، ما نباید برایش ایجاد خطر کنیم. حضرت امام در زیباترین و خلاصه‌ترین کلام، موضوع رشد کودک را در سن دو تا پنج سالگی که سخت‌ترین دوران است، توضیح می‌دهند. پس اگر ما به دلیل ترس خودمان فرصت تجربه آموزی به فرزندمان ندهیم، در آینده خود را درگیر تجربه‌هایی می‌کند که باید بهای زیادی برایش بپردازد.
برای مثال، کودکان باید خاک بازی کنند. اگر هر وقت کودک خواست دست به خاک بزند، گفتیم دست نزن، آلوده می‌شی، کثیف می‌شی … اثر بد و ناخوشایندی روی او دارد. من به عنوان یک مادر، هرازگاهی از کنار رودی، دریایی، خاک یا شن‌های تمیز را به خانه می‌آوردم و به فرزندانم می‌گفتم: حالا ساختمان درست کنید. هر چند وقت یکبار، با فرزندانم آتش بازی می‌کردم، مقداری پوشال و چوب می‌آوردم و می‌گفتم: بچه‌ها بیایید آتش بازی کنیم و کنار این بازی زیبا به طور غیرمستقیم از خطراتش آگاهشان می‌کردم.
کتاب بخوانیم، به روز باشیم
باید این حوصله را در خودمان ایجاد کنیم. امکاناتی فراهم کنیم که کودکمان خاک بازی کند، گل بازی کند، توپ بازی کند، آتش بازی کند، … دانش ما در مساله تربیت فرزند باید بالا برود. والدین ما خیلی مربّی‌های خوبی هستند، ولی برای زمانی که ما را تربیت کردند و نه اینکه الگویی به تمام معنا و بدون اشکال باشند. گاهی پدر و مادرها به ما می‌گویند: چرا این قدر در مورد تربیت فرزندت سخت می‌گیری؟ مگر ما پنج، شش تا فرزند بزرگ نکرده‌ایم؟ اما تغییر شرایط زمان را در نظر نمی‌گیرند. تربیت فرزند در این دوره، سختی‌ها و مراقبت‌های بیشتر و دقیق‌تری می‌خواهد. پدر و مادر باید همیشه اطلاعات و توان علمی خود را نسبت به مسایل مختلف، به روز نگه دارند. تا توان مواجهه درست با فرزندشان را داشته باشند. اگر می‌گویم باید اطلاعات‌مان به‌روز باشد. برای این است که هیجان‌های فرزندمان را بشناسیم. نیازهای سنّی آنها را بدانیم، نیازهای جنسی و عاطفی شان را بشناسیم. نمی‌گویم با دانستن همه چیز درست می‌شود ولی می‌توانیم زودتر یاد بگیریم، قبل از اینکه در مهلکه‌ای بیفتیم و به چه کنم؟ چه کنم؟ برسیم.
بگذاریم فرزندانمان، منتقدان ما باشند
خوب است به فرزندمان اجازه پرسش و پاسخ بدهیم. اجازه بدهیم هر از گاهی به ما انتقاد کنند. این اتفاق دو کارکرد دارد؛ یکی اینکه فرزند جرأت حرف زدن پیدا می‌کند. می‌گوید پس من هم حرفی برای گفتن دارم. کارکرد دوّم این است که پدر و مادر وقتی از جانب فرزند به چالش کشیده می‌شوند، احساس مسؤولیت بیشتری می‌کنند. وقتی فردی نقد فرزنداش را می‌شنود و حس می‌کند ممکن است. زیر سؤال برود، خود را مادری مسؤول، پدر مسؤول می‌بیند و بیشتر تلاش می‌کند. اگر قرار باشد همیشه فرمان دهیم و امر کنیم، چطور متوجه می‌شویم که اشکال کارمان کجاست؟ فراموش نکنیم که لازمه این کار، رعایت ادب و احترامی طرفینی است.
با ابزارها نجنگیم، میل کودک را هدایت کنیم
انسان نزدیک به هشت هوش دارد که یکی از آنها، هوش موسیقایی است. در تعارض علاقه انسان به موسیقی و منع شرعی برخی از موسیقی‌ها، نکته این است که ما نمی‌خواهیم با ابزار بجنگیم. باید این میل را هدایت کنیم. الان مساله موسیقی در جامعه ما نسبت به بیست سال گذشته خیلی جدی‌تر شده است. به همین نسبت انحراف از مسیر درست در مواجهه با آن هم زیاد شده است. این نشان می‌دهد که ما تحوّل پذیریم، تغییرپذیریم. قرار هم نیست که ـ نعوذبالله ـ بگوییم حرام خدا، حلال شد و حلال خدا، حرام شد. روزی فقط موسیقی سنّتی و کلاسیک مطرح بود، اما الان انواع مختلف آن وجود دارد. فرزند پنج ساله، تا توی ماشین می‌نشیند، می‌گوید بابا سی دی من رو روشن کن علاقه و میل او را نباید سرکوب کرد، باید هدایت کرد و به او خط مشی داد.
یادی می‌کنم از شاعر معاصر کودک و نوجوان که می‌گوید: یکی از چیزهایی که شاعر کودک باید در نظر بگیرد، این است که مسایل را در قالبی آهنگین برای کودکان مطرح کنیم، آموزش زودتر اتفاق می‌افتد.
وقتی کودک به موسیقی تمایل پیدا می‌کند، ما نباید فکر کنیم که مغرضانه حرکت می‌کند و حتما فرزند بدی می‌شود. شاید نتوانسته‌ایم مسؤولیّت خود را درست انجام دهیم، موسیقی خوب را برای او تعریف کنیم، شاید نتوانسته‌ایم خیلی از جاها، با حس نشاط و شادابی او همراه باشیم. تا وقتی که شادی، شعف و خوشحالی سالم در زندگی والدین تعریف نشود. برای فرزندان هم، زندگیِ با نشاطی فراهم نخواهد شد.
شأن ما از بزرگان دین بالاتر است
یا مشغله مان بیشتر؟!
من همیشه این جمله را می‌گویم؛ چرا من که جوان و نوجوان بوده‌ام و این دوره‌ها را تجربه کرده‌ام، جوان و نوجوان خود را نمی‌فهمم، اما انتظار دارم او که نه پیر بوده، نه مسن، من را بفهمد؟ چرا این انتظار بی جا را از فرزندانمان داریم؟
یک نمونه از سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله می‌گویم؛ در مسجد، مردم در صف‌های نماز به انتظار امام جماعت ایستاده‌اند، علی علیه السّلام هم نشسته‌اند، اما از پیامبر خبری نیست. علی علیه السلام نگران می‌شوند، دنبال ایشان می‌روند، می‌بینند پیامبر در حال بازی با کودکان، هستند. پیامبر صلی الله علیه و اله ایشان را صدا می‌کنند، و قریب به این مضمون می‌فرمایند؟ کاری بکن که من ببازم و بروم برای نماز، خودت بنشین و با این‌ها بازی کن. از این نمونه‌ها در سیره چهارده معصوم علیهم‌السلام فراوان داریم. خب این رفتار یعنی چه؟ شأن و شخصیت این بزرگواران خیلی از ما بالاتر و کار، مشغله و دغدغه‌شان هم که از ما خیلی بیشتر بوده است. امّا آنان به ما می‌آموزند که تربیت فرزندان بسیار مهم است. نمی‌خواهم بگویم همه چیز را می‌شود درست کرد، هیچ کس نمی‌تواند چنین ادعایی کند. ما قانون داریم، شرع داریم، بالاخره یک ساختار در رفتار را برای خودمان تعریف کرده‌ایم، ولی نباید کاری کنیم که فرزندانمان روز به روز از ما فراری شوند. در هر قانونی تبصره‌ای هم هست. سعی کنیم انعطاف پذیر باشیم.
دوست خوب برای فرزندمان پیدا کنیم
در سن سه تا پنج سالگی، کودک وارد اجتماع و محیط دوستان شده و حرف آنها برایش مهم است. مثلا شما به کودک سه ساله می‌گویید: این لباس نو تو کثیف شده، می‌گوید: نه، این لباس خیلی قشنگه، لباس مهمونیه او لکّه‌ها را نمی‌بیند. با همان لباس به مهدکودک می‌رود، تا وارد می‌شود، دوستش می‌گوید: چرا لباست کثیف است؟ برو عوضش کن فرزند می‌آید به مادرش معترض می‌شود که چرا لباس من را عوض نکردی؟ لباسم کثیف است! چرا؟ چون تصمیم گیرنده و نقش دهنده برای او، دوستش است. دوستان و همسالان تا سن نوجوانی، هادی و راهنمای او هستند. هرچه بگوییم تو خطا رفتی، قبول نمی‌کند و فقط دوست و همسالش به او می‌گوید، حق چیست و باطل کجاست؟ و حتّی بهترین مشاور خود را دوستش می‌داند.
ما باید در زندگی‌هایمان، دنبال دوستان خوب خانوادگی باشیم و آنها را جمع کسانی که در دایره مراوده و رفت و آمد ما هستند، اضافه کنیم. مثلا با یکی از دوستانی که فرزند شما او را قبول دارد، ارتباط خانوادگی ایجاد کنید. شاید تشخیص بدهید آنها مناسب خانواده شما نیستند و انتخاب فرزند شما اشتباه است، اما فعلا که انتخاب کرده و شما هم در قبال تربیت او مسؤولید تا جایی که آسیب کمتری دارد به آنها اجازه انتخاب و بروز خطا و اشتباه بدهید اما غیرمستقیم زیر نظر باشند.
به او مهارت جرأت‌ورزی را بیاموزیم که باید کجا نه و کجا آری بگوید. نباید باور کند که همیشه، همه چیز بر وفق مراد اوست. گاهی باید جرأت نه شنیدن نیز داشته باشد.
اینترنت، با پدر و مادر،اینترنت، بی پدر و مادر!
ما اگر تلفن همراه، اینترنت و … را به خانه می آوریم، در قبال آن باید برای فرزندان مان وقت بگذاریم. مادری که هشت تا ده ساعت در خانه نیست، با پدری که هر وقت به خانه می‌آید، خسته است و فقط می‌گوید چیزی بیاورید من بخورم و بخوابم معلوم است که نمی تواند فرهنگ آموزی در قبال استفاده فرزندان از اینترنت، تلفن همراه و … را داشته باشد. به همین دلیل است که امروزه فرزندآوری در جامعه ما روز به روز کم می‌شود چون والدین نمی‌توانند پاسخگو باشند. برای چنین خانواده و چنین فرزندی، داشتن تلفن همراه، اینترنت و … اشتباه است چون حس کنجکاوی نوجوان، این وسیله را به مسیر استفاده اشتباه می‌کشاند.
چند وقت پیش دختری دوازده ساله به من مراجعه کرده بود که نسبت به سنّ کمی که داشت، در ارتباط با پسری به انحراف کشیده شده بود و به شدّت نیز دروغ می‌گفت. وقتی پیگیری کردم متوجّه شدم، پدر، صبح‌ها ساعت شش، مادرش شش و نیم به سر کار می‌رفتند و این دختر، ساعت هفت به مدرسه می‌رفت. بعدازظهر، دختر ساعت یک برمی‌گشت، پدر ساعت شش و مادر ساعت هفت شب می‌آمد. علاوه بر ساعات زیاد در خانه بودن، بدون حضور والدین، همه مدل امکانات ارتباطی هم در اختیارش بود.
این آفت جامعه امروز زنان ما است که وقتی در موقعیت‌های شغلی قرار می‌گیرند، نمی‌توانند اولوّیت‌ها را تشخیص بدهند و مدیریت زمان و برنامه‌ریزی اصولی در زندگی داشته باشند. علاوه بر آن، مشغله‌های فراوان پدران هم روز به روز حضور آنان را کمرنگ‌تر می‌کند.
نظام تربیتی در جامعه ما هماهنگ نیست
نکته دیگر این است که متأسفانه ما هیچ‌وقت در فرهنگ‌سازی و تربیت فرزندان‌مان هم‌سو نیستیم. مدرسه چیزی می‌گوید، رسانه‌های صوتی و تصویری به نحوی دیگر و خانواده هم حرف خودش را می‌زند.
تا زمانی که رسانه‌ها، محیط‌های آموزشی، والدین و … رد ارایه مسائل تربیتی و باورهای دینی، هم‌سویی و هماهنگی ندارند روز به روز بر قربانیان فرهنگی و تربیتی ما که فرزندمان هستند اضافه می‌شود. این فرزند ماست که با چرایی فراوان می‌ماند که چه کسی درست می‌گوید و چه کسی به خطا می‌رود؟ از که بگویم و از که نگویم؟ و …
در دستورات دینی داریم که: الإنسانُ حَریصٌ عَلی مَا مُنِع انسان را از هر چیزی منع کنید، به آن حریص می‌شود. اما اگر یک فرهنگ‌آموزی همگانی به کمک همدیگر داشته باشیم، مساله طور دیگری جواب می‌دهد. اما متأسفانه حتی پدر و مادر نیز در تربیت فرزندشان با یکدیگر، هم‌سو نیستند.
از طرفی دیگر باید نحوه استفاده را هم هدایت کنیم. چون با محدود کردن او را حریص‌تر می‌کنیم. وقتی به فرزند پنجم ابتدایی گفته می‌شود: برو از اینترنت تحقیق کن، یعنی اینترنت را نمی‌توانیم حذف کنیم. باید شیوه استفاده درست را به او آموزش دهیم. تحقیقات نشان می‌دهد که، سنّ بلوغ جنسی دختران و پسران پایین آمده است. یعنی فرزند پنجم ابتدایی باید یاد بگیرد چه‌طور محبت‌ورزی کند. او باید یاد بگیرد چطور فریب محبت‌ها را نخورد. او باید یاد بگیرد چطور خوبی را از بدی تشخیص دهد. اینجاست که آموزش مهارت‌های اساسی زندگی ضروری می‌شود.
فرض کنیم مادر، مادر باشعوری است و چهار تا کتاب هم خواند و تلاش هم کرد ولی بالاخره بیشترین زمان آموزش فرزندان در کجاست؟ من فرزندم را به آموزش و پرورش سپرده‌ام، آموزش و پرورش به خانواده سپرده و خانواده هم به جامعه و دانشگاه. هماهنگی در نظام تربیتی در جامعه ما مغفول مانده است. محیط‌های آموزشی و شبکه‌های متعدد صدا و سیما مکان‌هایی هستند که باید به صورت هماهنگ با خانواده در تربیت نسل جوان کمر همّت ببندند.
بچه باید پاستوریزه باشد؟
من این حرف را قبول ندارم که اصطلاحاً فرزند باید پاستوریزه باشد. فرزند شما باید خطر را ببیند و سیاه و سفید را بشناسد. اگر دوستش آمد و گفت در ماهواره این را دیده‌ام، وحشت نکند یا هیجان‌زده نشود، بلکه بیاید به والدینش بگوید و آنها با جرأت تمام بگویند: بلی اشتباه است، اینها هست هم خوبش هست، هم بدش. البته همه این کارها را هم که بکنیم، باز یک‌سری خطرها هست. باید بپذیریم که باید با رفاقت و دوستی به فرزندان نزدیک شویم و به آنها کمک کنیم.
از مهارت‌هایی که مادر می‌تواند درباره فرزندش به‌ کار بگیرد، این است که با او هم‌دلی کند. من ریشه خیلی از مشکل‌های خانواده را ندانستن یک‌سری مهارت‌های اساسی در زندگی می‌دانم. بلد نیستیم چه‌طور حرف بزنیم، بلد نیستیم چه‌طور جواب بدهیم. چه بسا بیست سال است که پدر و مادر شده‌ایم، اما نمی‌دانیم در مواجهه با مشکلات فرزندانمان و در موقعیت‌های مختلف حل مسئله کنیم. بعضی از این نکته‌ها، دانش است و بعضی دیگر هنر. خود مهارت، نیز هنر است. ممکن است خیلی چیزها را داشته باشیم، اما بلد نباشیم چگونه از آنها استفاده کنیم. هنر خوب حرف زدن را نداریم. معلم اخلاق شدن بدترین شیوه تربیت، برای پدر و مادرها است. یکی از بزرگ‌ترین اشکال‌های ما این است که برای فرزندانمان معلم اخلاقیم. خودمان را کنار آنها قرار نمی‌دهیم بلکه مقابل آنها هستیم. مادر خوب و پدری موفّق آن است که:
۱٫اطلاعات خیلی خوبی از تربیت فرزند در دوره‌های سنّی مختلف، داشته باشد.
۲٫فوق العاده با حوصله باشد.
۳٫گذشت و ایثار زیادی داشته باشد.
۴٫در دوران بزرگسالی فرزندان، خیلی از آنها توقع نداشته باشد.
۵٫از همه مهم‌تر اینکه اگر می‌خواهیم إن‌شاءالله اجری برای‌مان باشد، به هیچ وجه به خاطر تحمل سختی‌ها در تربیت و بزرگ کردن‌شان بر آنها منّت نگذاریم. لاتُبطِلُوا صَدَقاتِکُم بِالمَنّ وَالأذی
در آخر این را هم بگویم که این والدین هستند که تصمیم می‌گیرند نسلی از خود به یادگار داشته باشند. پس ایشانند که باید در رشد و شکوفایی آنها گام بردارند و همیشه خود را در قبال تربیت‌شان مسوول بدانند. که: کُلُّکم رَاع و کُلُّکُم مَسئُولٌ عَن رَعِیَّتِهِ.

چگونه مادر خوبی باشیم؟

نوشته شده توسطعابدي 10ام مرداد, 1396

1
آگاه باشیم که مادر خوب بودن نیاز به تلاش دارد
هر روز درباره رفتارهایتان به‌عنوان یک والد، خوب فکر کنید. خودتان را به خاطر بیاورید که چگونه با فرزندتان رفتار کرده‌اید تا بر او اثر بگذارید و سعی کنید که از تجارب گذشته‌تان پند بگیرید و همان طور که مسئول هستید با یادگیری بهتر، رفتارتان را بهبود بخشید.
2
عاشق فرزندتان باشید اما نه خیلی زیاد
چند بار در روز احساس عاطفه و گرمی را به کودکتان نشان دهید. به‌طور نمونه بارها او را بغل کنید و در آغوش خود بفشارید؛ اگر چه در فرهنگ‌های مختلف روش‌های گوناگونی وجود دارد. – به یاد داشته باشید اگر فرزندتان کار اشتباهی انجام داد و قانونی را در خانواده نقض کرد، باید به او روش درست را تذکر دهید و به جای انتقاد از کودک از رفتار و کارش انتقاد کنید نه خود کودک را مورد انتقاد قرار دهید.
3
هیچ گاه با فرزند خود وارد جنگ قدرت نشوید
جنگ قدرت معمولاً زمانی رخ می دهد که کسی فکر می کند اختیار و اراده خود را از دست داده است و برای به دست آوردن دوباره آن تلاش می کند. والدین مسئولیت کنترل کردن کودک را برعهده دارند، اما در پاره ای مواقع کودک احساس می کند که این رفتار والدین به منزله از دست رفتن قدرت او است. به همین دلیل کودک عصبی و افسرده می شود. برای حل این مشکل اقدامات زیر ضروری است.
4
کارهایی را که کودک به تنهایی می تواند انجام بدهد، به عهده خودش واگذار بکنید
وقتی پدر و مادر فکر می کنند که باید تمام کارهای کودک را انجام بدهند، کودک هیچگاه احساس مسئولیت و استقلال را یاد نمی گیرد. کارهای شخصی کودک را به او واگذار کنید.
وقتی کودک از شما تقاضای کمک می کند، از او بپرسید: من چه کاری می توانم برای تو انجام بدهم؟ در این صورت کودکان یاد می گیرند که جواب های منطقی بدهند. اما کودکانی که همیشه تقاضای کمک می کنند، هیچ گاه نمی توانند آن چه را که به آن نیاز دارند، تجزیه و تحلیل بکنند. والدین خوب به کودکانشان فرصت تقاضای کمک را می دهند، نه این که همواره و بدون دلیل به آنها کمک بکنند.
5
یاد بگیرید که وقتی اشتباه می کنید، یا به وعده های خود عمل نمی کنید از کودک عذرخواهی کنید
والدین حتی وقتی اشتباه می کنند، برای خود دلیل دارند. یکی از مهم ترین مشکلات موجود عقایدی هستند که معذرت خواهی کردن از کودک را نشانه ضعف والدین می دانند. به همین دلیل اولین گام مؤثر در این رابطه، مبارزه عملی با این عقاید قدیمی و باطل است. همچنین دسته ای دیگر از والدین فکر می کنند که تنها راه آموزش کودکان اعمال قدرت است. آنها نیز هیچ گاه تن به معذرت خواهی کردن از فرزندان خویش نمی دهند. در ضمن نباید از معذرت خواهی به عنوان ترفندی برای آرام کردن شرایط استفاده کرد، بلکه این عمل باید با صداقت و آگاهی کامل صورت بگیرد.
6
از تنبیه‌کردن شدید و خشن اجتناب کنید
براساس تحقیقات به عمل آمده در تمامی اشکال تنبیه‌هایی که والدین استفاده می‌کنند، تنبیه بدنی و جسمانی بیشترین عوارض جانبی را ایجاد می‌کند. بچه‌هایی که تنبیه بدنی بیشتری می‌شوند در برخورد با کودکان دیگر از خشونت بیشتری در حل مسائلشان استفاده می‌کنند و علت آن تقلید از والدینشان است.

چگونه والدین خوبی باشیم؟

نوشته شده توسطعابدي 10ام مرداد, 1396

چگونه والدین خوبی باشیم؟در گذشته تنها دغدغه والدین پدر بزرگ و مادربزرگهای ما فراهم کردن مکانی برای زندگی و تغذیه ای مناسب برای فرزندان شان بود
چگونه والدین خوبی باشیم,چگونه فرزند خوبی برای والدین باشیم,والدین خوب,[categoriy]
چگونه والدین خوبی باشیم,چگونه فرزند خوبی برای والدین باشیم,والدین خوب,خصوصیات والدین خوب,چگونه والدین خوبی باشیم,ویژگی های والدین خوب,مشخصات والدین خوب,خصوصیات یک والدین خوب,ویژگی والدین خوب,مشاوره خانواده ،روانشناسی خانواده
در ضمن آنها تلاش می کردند که به کودکان خود رفتاری پسندیده و مهارتهای لازم جهت کسب زندگی و جایگاهی مناسب در جامعه بیاموزند، اما امروزه شرایط تغییر کرده و والدین نسل حاضر تحت فشار شدیدی هستند. مشاغل ما والدین نسبت به نسل پیش از امنیت کمتری برخوردارند. روابط شخصی مان پیچیده و موقتی تر شده اند.
نسبت به وقتی که در روز داریم بار بیشتری را متحمل می شویم و روی آینده خود تسلط کمتری داریم و به طور کلی اضطراب و نگرانی در تمام جنبه های زندگی مان افزایش یافته است.
با این اوصاف پدر یا مادر امروزی چگونه می تواند «آرمانی» بوده و دائماً نسبت به کودکش عشق و شکیبایی ابراز کرده و همیشه بر خود مسلط باشد و او را کنترل کند.در اصل سرپرستی خوب آن است که کودکانی پرورش داده شود تا توانایی هماهنگ شدن با خانواده، کار و جامعه را داشته باشند و والدین در عین حال که باید به کودکان خود احترام گذاشتن، خویشتنداری و احساس مسئولیت بیاموزند باید توجه خاصی هم نسبت به رفاه آنها داشته باشند و این مسأله، کار را بیش از پیش سخت می کند. بیشتر خطاهای یک پدر و مادر یا موانعی که بر سر راه شان است از موارد زیر ناشی می شود:
۱) عصبانیت و اضطراب
۲) افسردگی یا سوگواری
۳) ترس، که باعث حمایت بیش از حد از کودک می شود
۴) طلاق یا جدایی
برخی از عیوب پدر و مادر به یکدیگر وابسته اند مثلاً وقتی مضطرب هستیم احتمال دارد بیشتر احساس خشم کنیم و ناامیدی و نارضایتی مان را به روشهای مخربی بروز دهیم. اضطراب، افسردگی یا داغ دیدن ممکن است باعث شود نسبت به آسایش و آینده کودکمان بیش از حد نگران باشیم و در ضمن روی نوع و کیفیت روابط با فرزندمان تأثیر منفی بگذارد. در این مبحث روشهایی پیشنهاد می شود که به وسیله آنها بتوانیم حتی زمانی که خلق مان تنگ است یا در شرایط سختی قرار گرفته ایم والدین خوبی باشیم.
● عصبانیت و اضطراب
عصبانیت بزرگسالان خصوصاً والدین بیش از هرچیزی موجب ترس کودکان در خانه می شود. عصبانیت حتی اگر ملایم ابراز شود کودک را در غم و اندوه فراوانی فرو می برد. کودکان عصبانیت والدین را چیزی می دانند که محیط زندگی شان را تغییر داده و ثبات شان را تهدید می کند و از این موضوع غمگین و عصبانی می شوند زیرا آن را خفت آور می دانند و احساس می کنند که مورد نفرت واقع شده اند.کودکان به روش های متفاوتی عصبانیت را احساس می کنند:
▪ عصبانیت به نظر بعضی از کودکان شبیه توفانی است که هجوم آورده و همه چیز را محکم به اطراف پرت می کند و تنها با یک ویژگی یا شکایتی خاص طرف نیست. گریس ۸ ساله درباره عصبانیت پدرش چنین می گوید: «در آن لحظه هیچ جای امنی وجود ندارد و وقتی فریاد می کشد جایی نیست که صدایش شنیده نشود.»
▪ گاهی اوقات کودک احساس می کند که او را به زور به اطراف می کشند و می چرخانند و می خواهند خردش کنند.
▪ بعضی از کودکان عصبانیت را انفجاری از شرمندگی و خجالت می دانند درست مثل این است که والدین درباره آنها پرونده ای کاملاً جنایی باز می کنند. بیلی ۹ ساله می گوید: «وقتی او فریاد می کشد … نگران بعدش می شوم. شاید چیزهای زیادی علیه من کشف کرده که حتی به یادم نمی آید پس نمی توانم مطمئن باشم و بگویم که آن کارها را انجام نداده ام. بنابراین یک جوری نفسم را در سینه حبس می کنم و منتظر می مانم تا عصبانیتش تمام شود. یک بار پرسیدم که «تمام شد؟» منظورم این بود که «عصبانیتش تمام شده است»؛ اما آن حرف، مرا توی بد دردسری انداخت.»
▪ بعضی مواقع کودکان از عصبانیت پدر یا مادرشان عصبانی می شوند و بدین وسیله نسبت به تحقیر شدن از خود واکنش نشان می دهند. عصبانیت والدین، کودکان را مضطرب می کند و آنها سعی می کنند از خود دفاع کرده و عزت نفس شان را حفظ کنند ولی این حالات تدافعی، عزت نفسی بسیار شکننده یا کاذب به وجود می آورد. برخی از این حالات تدافعی به صورت زیر خواهد بود:
۱) دروغ
کودکان دروغ می گویند تا بر سرشان فریاد نزنند، بعضی از کودکان به طور خودکار دروغ می گویند: الی ۱۴ ساله اصرار دارد که: «نمی خواهم دروغ بگویم. از داستانهایی که می سازم متنفرم ولی وقتی پدرم از من چیزهایی می پرسد، مدام به این فکر می کنم که چه می توانم بگویم تا او بر سرم فریاد نکشد. درست مثل این است به پرتگاه ایستاده ای و هر لحظه ممکن است بیفتی و چیزی می گویی که این اتفاق نیفتد.»
۲) دوری
بسیاری از کودکان تا آنجا که می توانند از پدر یا مادر خود دوری می کنند تا مبادا بر سرشان داد بزنند. حتی اگر عصبانیت مستقیماً متوجه شان نباشد احساس می کنند که آنها را نیز در برمی گیرد. کودک ممکن است افکار و احساساتش را بیان نکند و از لذت بودن با پدر و مادر صرف نظر کرده تا دیگر از این موضوع نترسد که چیزی خشم پدر یا مادرش را برانگیزد.
۳) پرخاشگری
بعضی از کودکان در برابر عصبانیت پدر یا مادر تمایل می یابند به آن جواب دهند. کودک با «سخنان» یا «طرز برخوردی» بی ادبانه سعی می کند مقابله به مثل کند و این رفتار باعث می شود که عصبانیت پدر یا مادر شدت یابد. البته کودکان می دانند فریاد کشیدن بر سر والدین شان همان قدر که بر سرشان فریاد می کشند حقارت بار است. برخی از کودکان نیز سعی می کنند خود را خونسرد و سرسخت نشان دهند و با حرکات ناشی از بی تفاوتی به والدین خود بگویند که خشم شان روی وی تأثیری ندارد و این گونه آنها را تحقیر کنند و وقتی والدین خشمگین تر می شوند این حالت تدافعی هم شدت می یابد.
نوع دیگر دفاع پرخاشگرانه دلقک بازی است. وقتی مادر پیتر- ۱۱ ساله- بر سرش فریاد می کشد او هرهر و کرکر می کند و بدین طریق سعی دارد درد و ناراحتی اش را پنهان کند.
عصبانیت پدر و مادر یکی از روشهای مهم ارتباط او با فرزندانش است و به جا و مناسب آن ضروری نیز هست اما بی مورد عصبانی شدن جنبه اجتناب ناپذیر یک پدر یا مادر است و اغلب از گرفتاریهای عمیق آنها و سرمایه گذاری شان روی کودک شان ناشی می شود. وقتی کودک ما آن گونه که می خواهیم و فکر می کنیم رفتار نمی کند به شدت ناامید و سرخورده می شویم.
از طرفی گاهی اوقات کودکان مان نیز ممکن است از کوره در بروند و دست به هر کاری بزنند که توجه ما را به خود جلب نمایند: نق می زنند، جیغ می کشند، اخم می کنند و یا داد و بیداد راه می اندازند تا اینکه نادیده گرفته نشوند. اما اگر کودکی برخی از واکنشهایی که در بالا اشاره شد- دروغگویی، دوری، پرخاشگری- را از خود نشان داد باید نسبت به عصبانیت مان کاری انجام دهیم.
اولین گام این است که دلیل عصبانیت مان را بیابیم: آیا بیش از حد عصبانی می شویم؛ آیا عصبانیت مان با نوع رفتار کودک مان متناسب است؟ این سؤالات را می توانیم از خود بپرسیم:
ـ آیا وقتی کودکم رشته افکارم را از هم پاره می کند عصبانی می شوم؟
ـ آیا چنانچه کوچکترین تغییری در برنامه خانگی ام پیش بیاید عصبانی می شوم؟
ـ آیا هر نوع بروز احساسات کودک مانند هیجان یا اضطراب وی، مرا عصبانی می کند؟
ـ آیا تقاضاهای کودک مان به نظر زیاده خواهی می آید؟
ـ آیا از هر رفتاری که فقط ناراحت کننده باشد نه «کاملاً ناخوشایند» بسیار عصبانی می شوم؟
ـ آیا زمانی که به کودکم کمک می کنم چیزی را یاد بگیرد یا کاری را کامل کند غالباً بر سرش فریاد می کشم.
چنانچه اکثر پاسخهای سؤالات فوق «مثبت» است یعنی اینکه اضطراب و عصبانیت مان با احساس همدلی مان که می تواند به کودک واکنش مثبت نشان دهد تداخل می یابد.
اضطراب باعث می شود فرد مبتلا احساس کند زندگی بسیار سخت است و اطرافیانش نیز خودخواه و بی فکرند و خواست های زیادی از وی دارند. اگر پدر یا مادری چنین احساسی داشته باشد واکنشهای او نسبت به فرزندش احتمال دارد در او احساس حقارت و ضعف و در نهایت عزت نفس پایین ایجاد کند. دو راه برای جلوگیری از این وضعیت وجود دارد:
۱) خشم خود را کنترل کنیم.
۲) به طریقی آن را جبران نماییم.
الف) باید در وجود خود بکاویم تا متوجه شویم که چه زمان و موقعیت خاصی ما را عصبانی می کند. مثلاً، صبحها که مشغول آماده کردن خانواده برای آغاز روز هستیم؟ یا زمانی که می خواهیم شام را آماده کنیم؟ یا وقتی می خواهیم به کودک مان در انجام دادن تکالیفش کمک نماییم؟
اگر به کودک توضیح دهیم که چه مواقعی عصبانی می شویم به او یاد می دهیم که چگونه جلوی عصبانی شدن ما را بگیرد یا حداقل متوجه شود خشم ما متوجه شخص او نیست.
ب) سعی کنیم از اوضاع و شرایط روحی خود آگاه شویم یا احساسات خود را بهتر کنترل نماییم. زمانی که عصبانی می شویم بهترین کار این است یک قدم به عقب برداشته و قبل از اینکه دست به کاری بزنیم تا ده بشماریم. بدین ترتیب شدت عصبانیت کنترل نشده مان کاهش می یابد. وقتی بیاموزیم که احساسات خود را کنترل کنیم سرمشق بسیار خوبی برای فرزندان خود خواهیم بود.
ج) از کودک خود کمک بخواهیم؛ مثلاً اگر بداند در زمان نامناسب چیزی از ما تقاضا نکند به ما کمک کرده و بر عصبانیت مان نمی افزاید. بچه ها وقتی که بفهمند چگونه می توانند به والدین کمک کنند تا آنها عصبانی نشوند غالباً از این کار لذت می برند. این روش کودکان را تشویق می کند تا از احساسات دیگران و شرایطی که این احساسات را در آنها به وجود می آورد بیشتر آگاه شوند.
د) حتی وقتی عصبانی هستیم باید مواظب باشیم که چه می گویم. باید سعی کنیم تا جایی که امکان دارد موضوعی که عصبانیت ما را برمی انگیزد روشن و واضح سازیم. مهارتهای لازم در این لحظه پذیرفتن عصبانیت و محدود ساختن آن است. خیلی بهتر است که به کودک بگوییم: «چون دارد دیرمان می شود عصبانی ام.» نه اینکه بگوییم: «تو همیشه باعث می شوی که دیرم بشود.» یا به جای اینکه بگوییم: «روش انجام دادن کارهایت بسیار وحشتناک است» بگوییم: «چون انجام دادن تکالیف مدرسه ات را گذاشته ای دقیقه آخر عصبانی هستم.»
وقتی به عصبانیت خود اعتراف کنیم می توانیم به کودک مان توضیح دهیم که دقیقاً چه چیزی ما را عصبانی کرده است.
▪ جبران عصبانیت
وقتی که نمی توانیم جلوی اضطراب و به دنبال آن عصبانیت را بگیریم باید آن را به گونه ای جبران کنیم که البته این کار را نباید با دادن پول، هدیه یا مهمان کردن کودک به چیزی انجام دهیم بلکه بهترین کار نشان دادن جنبه های مثبت احساس مان نسبت به کودک است مانند زیر:
۱) هر زمان که احساس آرامش می کنید کنار کودک تان بنشینید. بزرگسالان به دلیل سختی های زندگی همیشه نمی توانند تمام اطمینان و امنیتی را که کودکان در آرزویش هستند فراهم سازند اما یادتان باشد که استواری و اطمینان کودکان با اتصال و پیوند آنها با ما به وجود می آید.
۲) احساسات مثبت خود نسبت به او را کاملاً شرح دهید. علاقه، لبخند و آغوش ما به کودک آرامش می دهد. بدین ترتیب آنها می توانند حال و هوای عصبانیت را دقیقاً مثل بوی غذایی که در خانه می ماند تشخیص دهند. کودک باید به یاد داشته باشد که عصبانیت احساس خوب شما نسبت به او را از بین نمی برد.
۳) به کودک فرصت تصمیم گیری بدهید. معمولاً وقتی پدر یا مادری مضطرب است کل خانواده انعطاف ناپذیرتر می شود. در این گونه مواقع کودک احساس درماندگی می کند و این احساس، عزت نفس در کودک را از بین می برد. وقتی به کودک اجازه دهید تا در مورد پاره ای از موضوعات «صحبت کند» و خود تصمیم بگیرد، روحیه اش به طور چشمگیری تقویت می شود.
۴) به احساسات کودکتان توجه کنید. در محیط خانه ای ناآرام کودک به روش خودش شدت عصبانیت یا علاقه اش به چیزی را نشان می دهد و معمولاً غیرواقعی عملی می کند. این مسأله ممکن است پدر یا مادری که گرفتار کارهای خودشان هستند را عصبانی کند اما تصدیق کردن احساس و عواطف کودک خیلی مهم است.
وقتی که کودکی فریاد می زند (مثلاً در برابر خشم پدرش به صورت پرخاشگرانه از خود دفاع می کند) پدرش بهتر است به او بگوید: «می فهمم که تو هم مثل من عصبانی هستی» که در این صورت صدای کودک آرام تر شده و احساس ناامیدی در او کاسته می شود. چنین تأییدی اغلب سبب می شود تا کودک ارتباط بهتری با والدین خود داشته باشد و چون عصبانیت او را پذیرفته اند، حس می کند که او را درک کرده و قبول دارند. مهارت شنیدن صحبتهای کودک هرگز نباید دست کم گرفته شود.
۵) سعی کنید احساساتتان تبدیل به سرچشمه درک و توافق شود. از آنجایی که ممکن است مشکلاتتان جزء چاره ناپذیر زندگی باشد، سعی کنید از آن «مشکل» چون مرکز ارتباط و اتصال به کودک خود استفاده نمایید. یک دلیل این که کودک از عصبانیت پدر یا مادر بسیار وحشت زده می شود این است که نمی داند این خشم از کجا ناشی شده و تا کجا پیش خواهد رفت. مثلاً اگر به کودک خود بگوییم: «وقتی از دست موضوعی عصبانی هستم برخی از رفتارهای تو را نمی توانم تحمل کنم» او متوجه می شود که با خشم شما چگونه برخورد کند و حتی آن را کنترل نماید.
۶) هرگز منکر عصبانیت خود نشوید. اگر احساسات واقعی مان را انکار کنیم ممکن است بتوانیم موقتاً «ظاهر خود را حفظ نماییم» اما کودکمان به شدت گیج می شود. کودکی که عزت نفسی قوی دارد به خوبی احساسات دیگران را درک می کند و وقتی که پدر یا مادر عصبانی اش مصرانه می گوید: «عصبانی نیستم» به دانش خود نسبت به خواندن احساسات دیگران بی اعتماد می شود. کودکان از طریق تشخیص صادقانه احساسات والدین می توانند بدون ناراحتی احساسات خودشان را نیز تشخیص دهند.
با استفاده از این شیوه ها می توانیم حتی در زمان گردباد اوضاع روحی مان خطوط ارتباطی با کودکمان را باز نگهداریم.
● افسردگی والدین
معمولاً والدین افسرده یا سوگوار و ماتم زده نمی توانند برخوردی مناسب با کودک خود داشته باشند. اندوه پدر یا مادر ممکن است چنان عمیق باشد که تا مدتی عشق و علاقه به کودکشان تیره و تار شود و برای این که این حالتهای روحی، عزت نفس کودک مان را پایین نیاورد باید درک کنیم این حالات برای کودکان چه مفهومی دارند و چگونه می توانیم ارتباط با کودکمان را حفظ کنیم. اگر بین پدر یا مادر و کودک ارتباط مثبتی برقرار نباشد عزت نفس وی به شدت به خطر می افتد.
شخص افسرده به نظر «سرد» یا «کسل» می آید و بودن با او هیچ لذتی ندارد. والدین افسرده تأثیر مخربی روی کودکشان می گذارند. کودک به واکنش های انعطاف پذیر والدین نیاز دارد اما پدر یا مادر افسرده نسبت به کودک خود نمی تواند این گونه واکنش نشان دهد و بدین ترتیب احتمال دارد کودک گیج، پریشان یا افسرده شود.
سوگواری نیز همان علائم افسردگی- اندوه، احساس فقدان، کاهش علاقه به مردم و فعالیتها- را به دنبال دارد. البته ممکن است که تغییر ناگهانی فوق العاده ای نیز در زندگی به وجود آمده باشد مثلاً مرگ همسر می تواند تحرک کامل یک زندگی خانوادگی را تغییر دهد. یا مرگ یکی از کودکان خانواده احتمال دارد تغییرات شخصیتی عمیقی در پدر یا مادر به وجود آورد و خواهران و برادران بازمانده از این وضعیت بترسند، گیج شوند و یا به گونه ای غیرمنطقی احساس گناه کنند.
▪ کودکمان را از رنجهای خود دور نگه داریم
همیشه نمی توانیم افسردگی را کنترل کنیم و یا از مصیبت دور بمانیم اما می توانیم گام هایی برداریم تا کودکمان گزندی نبیند:
۱) در لحظاتی که دچار افسردگی یا مصیبتی اجتناب ناپذیر شدید کودکتان را به اشخاص مطمئن بسپارید. پدر یا مادربزرگ، عمه (خاله)، عمو (دایی) بهترین حامیهای کودک پس از پدر و مادر می باشند. اگر این اقوام در نزدیکی کودک نبودند می توانید کودک خود را تشویق کنید تا به آنها تلفن بزند یا برایشان نامه بنویسد. برخی از دوستان یا حتی حیوانات خانگی مکملهای خوبی برای گذراندن روزهای سخت می باشند. مثلاً وقتی کودکی از یک حیوان خانگی مراقبت کند این حس در او به وجود می آید که می تواند از خود نیز مراقبت نماید. البته هیچ کدام از موارد فوق نمی تواند جایگزین والدین باشند اما به طور موقت می توانند نقش حمایت عاطفی کودک را ایفا کنند.
۲) هرگز منکر افسردگی تان نشوید. غالباً والدین تصور می کنند برای این که به کودک آسیبی نرسانند باید احساسات بد خود را انکار کنند اما چنین رفتاری کودک را گیج می کند زیرا بین آنچه که می بیند و باور می کند و یا از شما می فهمد و می تواند درباره اش صحبت کند تفاوت احساس می نماید. اگر احساساتتان برای کودک بیان شود او بیشتر احساس امنیت و اطمینان خاطر خواهد کرد.
۳) احساسات کودکتان را بپذیرید. وقتی شما عزادار باشید کودکتان نیز احتمالاً احساس عزاداربودن می کند. اگر بگویید که: «تو هم مثل من احساس خیلی بدی داری» بهتر است تا بگویید: «این روزها به زودی می گذرند!» به یاد داشته باشید ایجاد توانایی درک عواطف در کودک بسیار مهمتر از صرفاً شادکردن اوست. داشتن مهارتهای عاطفی از جمله درک و تأیید یک سری احساسات و ناامیدیها عامل مهمی در به دست آوردن مهارتهای عزت نفس است. وقتی کودک می آموزد احساساتش را تشخیص داده و توصیف کند به همان اندازه می فهمد که افراد گوناگون چه احساسی دارند و چه وقت و به چه دلیل آن حالات روحی را از خود بروز می دهند.
۴) به کودکتان نشان دهید می تواند شما را تسلی دهد.
کودک از ناتوان بودن در برابر ناراحتی پدر یا مادر متنفر است و اگر بتواند آنها را وادار به لبخند زدن و یا خندیدن نماید و یا پدر یا مادرش را از «افسردگی» برهاند، اعتماد به نفس به دست می آورد. اما در این کار نباید زیاده روی کنید و کودک نباید در برابر شاد کردن شما احساس مسئولیت زیادی نماید.
۵) هر لحظه که روحیه تان تغییر کرد و احساس آرامش کردید این حس را با کودک خود تقسیم کنید. این رفتار به کودک قوت قلب می دهد که حالات «افسردگی» دائمی نیستند.
● ترس والدین باعث حمایت بیش از حد کودک می شود
زمانی که کودک در جست وجو و کشف تواناییهایش است و سعی دارد آنها را پرورش دهد اگر ترس پدر یا مادر در آن تداخل کند ممکن است به نقطه ضعفی در کودک تبدیل شود.
«هانا» زمانی که به کودکش «مونا» دوچرخه سواری می آموخت پس از لحظه ای دست خود را از پشت دوچرخه رها کرد و آهسته به کناری رفت اما در همان حال که احساس شادی و غرور می کرد نگران بود که مبادا دخترش نتواند دوچرخه را هدایت کند… ولی وقتی مونا با دوچرخه به سمت مادرش برگشت چشمانش از این پیروزی درخشید و «هانا» فهمید که سرپرستی یک کودک، چنین ترسهای کوچکی که تا سر حد مرگ والدین را می هراساند دارد اما باید به کودک یاد داد که کارهایی را خودش به تنهایی انجام دهد.
اگر کودک را مکرراً از دوچرخه سواری، اسکیت سواری و یا از چارچوب بالا رفتن قدغن کنید درست است که او را از خراش یا زمین خوردن حفظ می نمایید اما شانس رقابت و دست و پنجه نرم کردن با حقایق زندگی را از وی می گیرید. اگر مدام کودک را به مدرسه برسانیم یا وقتی می خواهد به خانه دوستش که در همسایگی است برود همراهش برویم، ممکن است او را از خطرات حفظ کنیم اما یاد می گیرد که همیشه به دیگران متکی باشد.
با گفتن این که او «خیلی کوچک» یا «خیلی جوان» است ندانسته به او می گوییم، توانایی ندارد و لذت به تنهایی انجام دادن کارها که دقیقاً همان چیزی است که برای عزت نفس لازم است را از او می گیریم. پس باید علت ترسهای بی موردمان را جست وجو کنیم.
چگونه می توانیم بین ترسهای افراطی و توجه معقول به کودک تعادلی برقرار سازیم؟
از آن جایی که حوادث همیشه در کمینند هر لحظه امکان دارد جایی از بدن کودکمان ببرد یا کبود شود یا دندانشان و حتی بعضی از اندامشان بشکند. همیشه دلیلی منطقی برای نگران سلامتی آنها بودن وجود دارد. اما باید تصور کنیم که فعالیتهای عادی زندگی روزمره مان بی خطر هستند و در کودک خود اعتماد به نفس ایجاد کنیم. برای این که ترسهای بی مورد خود را بشناسیم بهتر است از خود بپرسیم:
ـ آیا هر فعالیت فیزیکی بالقوه خطرناک است؟
ـ آیا فقط وقتی که کودک در خانه کنارم است نگران نیستم؟
ـ آیا انجام دادن هر فعالیتی که صرفاً ممکن است حادثه ساز باشد ممنوع است؟
ـ آیا وقتی به کودکم شناکردن یا دوچرخه سواری یاد می دهم نگران هستم مبادا اتفاقی بیفتد؟ و …
اگر پدر یا مادری احساس می کند که در مورد کودک ترسی افراطی دارد و او را بیش از حد از انجام دادن کارها بازمی دارد یا حمایت می کند پس بهترین تدبیر این است که نظر همسرش را نیز بپرسد. این روش کمک می کند تا ترس خود را با کسی که به همان اندازه نگران رفاه و سلامتی کودک است در میان بگذارد.
تقسیم توجه به کودک یکی از بهترین بررسی و توازنی است که ما والدین باید داشته باشیم. اما اگر به هر دلیلی همسر در دسترس نبود نصیحت دوستی که خود نیز پدر یا مادر است می تواند مفید واقع شود. گفت و گو با دیگر پدر و مادرها که تجربه های مختلفی دارند راهنمایی های فوق العاده گرانبهایی به دست می دهد. اما تنها پند و اندرز راههای روشن و مشخصی پیش روی فرد نمی گذارد. در ذیل برای رسیدن به این تعادل روشهایی مطرح کرده ام:
▪ پیامهای هراس آور
در صحنه ای از فیلم «کرامر علیه کرامر» کابوس هر پدر و مادری به تصویر کشیده می شود. پسربچه همان طور که هواپیمای اسباب بازی در دست دارد از پلکان سرسره بالا می رود. پدر خطر را می بیند و به پسرش هشدار می دهد. «آن هواپیما را پایین بگذار.» اما چون مشغول صحبت و شوخی کردن با دوستش است واکنشهایش آرامند. دوستش نیز برای این که او را خاطرجمع کند در حالی که مشغول صحبت کردن است می رود تا اسباب بازی را از پسربچه بگیرد ولی قبل از این که بتواند آن را بگیرد پسرک می افتد و بال هواپیما درست زیر چشمش را می شکافد.
این صحنه نزدیک بودن کودک با فاجعه هنگام بازی را به تصویر کشیده است و این که چه آسان هوشیاری والدین بی نتیجه می ماند. پدر فکر می کند که بدترین اتفاق افتاده است (آیا او چشمش را از دست داده است!) و این صحنه روی آسیب پذیری بی وقفه ما والدین تأکید دارد چرا که وقتی به موقع عمل نمی کنیم احساس گناه می نماییم. به هر حال به آنچه که باید دقت کرد این است که چگونه نگرانی بزرگسالان احتمال حادثه را افزایش می دهد.
پسرک مشغول بازی است و با اعتماد به نفس از پلکان بالا می رود ولی پدرش حواسش را پرت می کند و از طرفی دیگر دوست پدرش که سعی دارد اسباب بازی را بگیرد ممانعت پسربچه سبب به هم خوردن تعادلش می شود و حادثه رخ می دهد. کودکان وقتی ترس ما را احساس می کنند دچار ترس شده یا حواسشان پرت می شود و بد عمل می کنند. آنها وقتی که تنها بازی می کنند کمتر می افتند، زمین می خورند و زخمی می شوند تا زمانی که والدینشان دائماً مراقبشان هستند و خطرات را به آنها گوشزد می کنند و یا با عجله به سمت شان می روند تا از آنها محافظت کنند.
کودکانی که والدینشان بیش از حد مراقبشان هستند نمی توانند عزت نفس خود را حفظ کنند زیرا پدر یا مادر دائماً در کارهایشان دخالت می کنند و عملاً به آنها نشان می دهند که به توانایی آنها اعتماد ندارند.
«کری» ۵ ساله روی یک دیوار بلند راه می رود و سعی می کند تعادل خود را حفظ کند وناگهان پدرش فریاد می کشد: «مواظب باش!» «کری» از حرکت باز می ایستد و دستهایش را از پهلو باز می کند تا به حفظ تعادلش کمک کند و مثل یک هواپیما که شیرجه ای ناگهانی می زند کج می شود.
گام برداشتن وی که قبلا روان بود حالا سفت و سخت می شود. لذتی که صورتش را پرفروغ کرده بود به نگرانی مضحکی تبدیل می شود و به جای اینکه با شوق بگوید: «ببین چه کار می کنم!» ابروهایش را بالا می برد و می گوید: «نمی توانم این کار را بکنم می خواهم پایین بیایم!» لحظه ای بعد با کمک شانه پدرش از روی دیوار پایین می آید.
اگر پدر« کری » میان فعالیت وی ابراز ترس نمی کرد، کری اعتماد به نفس خود را از دست نمی داد. فریادهایی مثل:«مواظب باش» باید فقط در لحظات اضطراری بیان شوند اما مواقع دیگر کلمات هشدار دهنده باید قبل یا بعد از فعالیت کودک گفته شود اگر پدر کری می گفت:« تو می توانی روی دیوار راه بروی اما یادت باشد مواظب باشی!» کری می توانست کنترل ماجراجویی خود را در دست داشته باشد.کودکانی که والدین شان آنها را بیش از حد مورد حمایت قرار می دهند اغلب دست و پا چلفتی می شوند.
ترس پدر یا مادر نسبت به کودکان بزرگتر ۱۲ تا ۱۵ ساله و نیز محدودیتهایی که به این دلیل به آنها تحمل می شود جر و بحث های طولانی بین آنها به وجود می آورد.
نوجوان ترسهای غیرضروری والدین را توهینی نسبت به توانایی خود تلقی می کند. ترس افراطی در کودکان بزرگتر موجب می شود که آنها یا در برابر والدین تسلیم شوند (کودکی که از خود ناامید است) و یا مقاومت کنند.
اگر ما بیاموزیم ترسهایمان را بسنجیم می شود از هر دو پیامد جلوگیری کرد یا آنها را اصلاح نمود.
«گرت»، سیزده ساله، در برابر ترس پدر و مادرش واکنش«تسلیم» را از خود نشان می داد. وقتی کاری را می خواست انجام دهد، سوالات پی درپی پدرش از توانایی وی نسبت به انجام دادن آن کار او را متقاعد می کرد که نمی تواند از پس آن کار برآید.
مثلا یک بار تصمیم گرفت تا خودش به تنهایی به تئاتر برود. پدرش از او پرسید: «مطمئن هستی که خودت به تنهایی می توانی آنجا بروی؟ »و بعد پرسید: «اگر کسی تو را راهنمایی نکرد چه کار می کنی» و «می دانی که آن حوالی چگونه است؟» و «مطمئن هستی که تئاتر خیلی دیر تمام نمی شود؟» این نگرانی که او از عهده چنین کاری برنیاید همه چیز را در نظر «گرت» کنترل ناپذیر جلوه داد و به این نتیجه رسید که:« نمی توانم خود را به دردسر بیندازم» .« گرت»این پیام را از پدرش شنید که«همه چیز خیلی سخت و خطرناک است.» اگر پدر«گرت» می توانست میزان ترس خود را تشخیص دهد حتما نحوه پرسشهای خود را تغییر می داد و به جای این که سؤالات خود را آنقدر منفی بیان کند می پرسید:
ـ چگونه به آنجا می روی؟
ـ کس دیگری نیز می آید؟
ـ چه وقت تئاتر تمام می شود؟
گرت می تواند به این سؤالها پاسخ دهد چون آنها از بار ترس پدر سنگین نشده اند و بدین ترتیب می تواند با پدرش درباره اینکه آیا وضعیت مشکلی به وجود می آید صحبت کند.
«جودی» در مقابل ترس افراطی مادرش مقاومت می کند. او معتقد است مادرش بیش از حد نگران است. او می گوید: «من هرگز اجازه ندارم کاری را که دیگر بچه ها اجازه دارند، انجام بدهم. هفته گذشته به یک مهمانی در قایق دعوت شده بودم … باید حرفهای مادرم را درباره این که چه اتفاقی ممکن بود بیفتد می شنیدید. به نظرش خیلی خطرناک می آمد و به هیچ طریقی امکان نداشت که بروم فکر می کند که بیرون از خانه چندین باتلاق وجود دارد یا از پشت هر درختی ناگهان سر و کله یک چیزی مثل هیولا پیدا می شود ومن نمی توانم از خود دفاع کنم. یا اینکه قدرت تشخیص ندارم و واقعا سانحه پذیرم. در حالی که اینطور نیست…. ببینید زانوها و آرنجهایم را ببینید آیا روی آنها اثری از زخم های ناجور است؟ نه…. من هم نمی بینم و هرگز حتی یک بار جایی از استخوانم نشکسته است.من می دانم، شما می دانید، دیگران هم می دانند بچه ها به مهمانی خواهند رفت و به سلامت هم برمی گردند اما چون مادرم شنیده است قایقی غرق شده است پس حتما قایق ما هم غرق می شود درست مثل اینکه چنگالهای گرسنه مرگ آماده است تا فقط مرا ببلعد.»
با شکایت جودی می توانیم بفهمیم که چرا او آنقدر عصبانی است. او نه تنها اجازه نیافته به مهمانی برود بلکه باید پیامهای زیر را نیز تحمل کند:
۱) دنیا آنقدر خطرناک است که نمی شود در آن لذتی برد.
۲) او آنقدر آماده نیست تا در شرایطی طبیعی از خودش دفاع کند.
۳) قدرت تشخیص اش خیلی پایین است.
۴) سانحه پذیر است.
اگر تشخیص دهیم که بیش از حد کودک مان را حمایت می کنیم یا گاهی اوقات دچار ترسهای بی مورد می شویم. آنگاه حل این مشکل آسان تر شده و بدین ترتیب می توانیم از نبردهای غیرضروری با نوجوانان و در نتیجه لرزش کردن آنها جلوگیری کنیم. مادر جودی می توانست:
۱) درباره خطرات گردش تفریحی یا هر فعالیت دیگر صحبت کند.
۲) با «جودی» درباره اینکه در مواقع اضطراری آیا می داند که چه کارهایی انجام دهد حرف بزند.
۳) قضاوت و تشخیص جودی را در یکسری از موقعیتها ارزیابی نماید.
۴) توانایی کلی او را ارزیابی کند.
و در پایان ممکن است نتیجه همان باشد یعنی پدر یا مادر هنوز به فرزندش اجازه ندهند به مهمانی در قایق برود ولی پیامهای مضر و ناراحت کننده را هم به او تلقین ننمایند و بدین ترتیب به جای این که «جودی» فکر کند مادرش هر چیزی را بسیار خطرناک می داند می تواند درک کند که اگر این حادثه به خصوص پذیرفتن نیست اما ممکن است حوادث دیگری پیش بیاید و مطمئن می شود مادرش او را نادان و نالایق نمی داند بلکه به طور کلی دلواپس امنیت آن کار می باشد و در ضمن می آموزد چگونه رفتار کند تا مادرش را متقاعد کند که او احساس مسئولیت می کند.
● طلاق یا جدایی
وقتی که در ازدواج شکست می خوریم، چگونه می توانیم جلوی اثر منفی آن روی زندگی فرزندمان را بگیریم؟ گاهی اوقات نجات یک ازدواج از فروپاشی غیرممکن است در این گونه مواقع باید به کودکان مان کمک کنیم که مراحل این تغییرات ناراحت کننده را به خوبی از سر بگذرانند.
طلاق باعث آشفتگی، اضطراب و نگرانی می شود زیرا خانواده دستخوش تغییر شده و والدین و کودکان بیش از گذشته محتاج کمک هستند و نتیجه فرعی معمول طلاق پایین آمدن عزت نفس کودکان است. بسیاری از کودکان هنگام طلاق والدین انگیز ه شان را از دست داده و به تکالیف مدرسه و وظایف روزمره شان نمی رسند.
دختران زیر شانزده سالی که والدین شان از هم جدا شده اند دو برابر دخترانی که با والدین شان زندگی می کنند قبل از ازدواج به خطر صاحب فرزند و مادر نوجوان شدن می افتند یا احتمال دارد سه برابر دختران دیگر قبل از ۱۶ سالگی خانه را به دلایل ناسازگاری و احساس بدشان ترک کنند و بالاخره چهار برابر دختران دیگر ممکن است قبل از رسیدن به سن ۲۰ سالگی ازدواج کنند به امید اینکه این ازدواج جایگزین خانواده از هم گسیخته شان شود.
پسرانی که قبل از ۱۶ سالگی والدین شان از هم جدا شده اند تمایل دارند وانمود کنند که عزت نفس شان از آنچه که هست کمتر است. بزهکاری، پرسه زنی و رفتارهای تهاجمی بیشتر در بین پسرهایی که والدین شان از هم جدا شده اند دیده می شود چرا که آنها رنج شان را زیر«قوی و خشن» بودن و تحمیل درد و عذاب به دیگران پنهان می کنند. آنها احساس خودشان را با وانمود کردن به اینکه نگرش «بی فکر و خیال» دارند کنترل می کنند. اما والدینی که کودکان خود را طی مراحل طلاق و بعد از آن درک کرده و خود را به آنها نزدیک می کنند می توانند جلوی بروز عزت نفس اندک در آنها را بگیرند.
▪ چگونه می توانید به فرزندتان کمک کنید تا با طلاق کنار بیاید؟
۱) کودک تان را تشویق کنید تا در کارهای مدرسه شرکت کند، پیش دوستان خود برود و همچنان مانند گذشته به تفریح و ورزش ادامه دهد.
۲) به کودکان خود بفهمانید که آنها در جدایی شما از یکدیگر هیچ گناهی ندارند.
برخی کودکان هنگام طلاق والدین گرفتار سرگشتگی می شوند. به طور مرتب به کودک خود متذکر شوید که او مسئول مشکلات شما نیست و او را از احساس گناه رها سازید. معمولا کودکانی که عزت نفس اندک دارند هنگام جدایی والدین شان احساس خجالت و شرمندگی می کنند و معتقدند که آنها در به وجود آمدن این شرایط بد مقصرند. اما اگر به او بگویید: «تقصیر تو نبود. ما نتوانستیم با هم کنار بیاییم.» احتمالا شدت این نوع واکنش کودک تخفیف می یابد.
حتی می توانید تا اندازه ای در مورد این که چرا ازدواجی ناموفق است توضیح دهید. اما هرگز از همسرتان بد نگویید و تقصیر را به گردن او نیندازید و تنها روی مشکلی که باعث شکست روابط تان شده است متمرکز شوید.
۳) به احساسات، صحبتها، عقاید و انتخابهای کودک تان احترام بگذارید. این روش کمک می کند که او از طلاق والدین خود کمتر خجالت بکشد یا تحقیر شود. بسیاری از کودکان از اینکه ممکن است اندوه شان به نظر بد ، عجیب یا ترحم آور آید خجالت می کشند. اگر چه به وسیله گفت وگوهای ساده پدر یا مادر با کودک نمی توان اندوه را از کودک دور کرد اما نمی توان او را از خجالت کشیدن رها نمود.
۴) تا جایی که امکان دارد به قولهای حتی کوچک تان عمل کنید. وقتی طلاق می گیریم و مجددا تشکیل خانواده می دهیم کودکان مان رفتار ما را خیانت تلقی می کنند. باید به هر قولی که به آنها می دهیم وفادار بمانیم. قولی که زیر پا گذاشته شود کودک را نسبت به احساس خیانت مطمئن خواهد کرد. چنین اعتباری برای کودکی که زندگی اش دائم در تغییر است فوق العاده مهم می باشد. اعتبار شما به او اعتماد به نفس و اطمینان می دهد که جایی پا برجا در زندگی شما دارد. مهم تر از همه بهترین راه توجه به کودک تان تماس داشتن با او است تا هر زمان که می خواهد به شما دسترسی داشته باشد.
۵) اگرچه باید تغییرات ایجاد شده در اثر طلاق را دست کم نگیرید اما مواردی را که بدون تغییر باقی می مانند را برجسته سازید.
وقتی که کودک طعم یکسری تغییر در زندگی اش را بچشد، امکان دارد احساس ناامیدی کند.
پدر یا مادر می تواند در قبال زیانی که فرزندش حس می کند او را متوجه چیزهایی که دارد نماید. پدر یا مادر می تواند احساس زیان فرزندش را با نیرو بخشیدن به این احساس که چیزهایی دارد، کاهش دهد. می توانند با کمک یکدیگر صورتی از چیزهایی که هنوز دارند تهیه کنند، مثلا: «من هنوز سلامتی، مهارت و انرژی دارم. ما هنوز یکدیگر را داریم و تو علاوه بر من والد دیگر را داری که به یکدیگر سر می زنید.» انجام چنین کارهایی یعنی تهیه کردن صورت چیزهایی که هنوز دارید معمولا احساس نزدیکی کودک به پدر یا مادرش را افزایش می دهد و این نزدیکی بیشترین احساس آرامش را برای وی فراهم می سازد.
۶) به کودک ثابت کنید که می توانید از خودتان مراقبت کنید. مهم ترین وظیفه پدر یا مادری که حضانت کودک را می پذیرد این است که او را مطمئن سازد اوضاع شان روبه راه است و می توان از پس هر مشکلی برآمد. کودکان باید بدانند والدین شان لایق اند. صلاحیت والدین برای نگهداشتن عزت نفس کودک به اندازه محبت و تأیید کودک مهم است.
ما والدین باید به کودکان خود متذکر شویم حتی اگر در زندگی خصوصی مان به موفقیتی دست نیافته ایم اما می توانیم هنوز والدین خوبی بوده و به خوبی مراقب شان باشیم. روی هم رفته وظیفه ما فراهم کردن محیطی کامل و بی عیب برای کودکان نیست بلکه موظف هستیم به آنها کمک کنیم تا برای کسب موفقیت در دنیایی پر از نقص، مهارتهای لازم را به دست آورند.
بیرتک
ویرایش و تلخیص:آکاایران
در ضمن آنها تلاش می کردند که به کودکان خود رفتاری پسندیده و مهارتهای لازم جهت کسب زندگی و جایگاهی مناسب در جامعه بیاموزند، اما امروزه شرایط تغییر کرده و والدین نسل حاضر تحت فشار شدیدی هستند. مشاغل ما والدین نسبت به نسل پیش از امنیت کمتری برخوردارند. روابط شخصی مان پیچیده و موقتی تر شده اند.
نسبت به وقتی که در روز داریم بار بیشتری را متحمل می شویم و روی آینده خود تسلط کمتری داریم و به طور کلی اضطراب و نگرانی در تمام جنبه های زندگی مان افزایش یافته است.
با این اوصاف پدر یا مادر امروزی چگونه می تواند «آرمانی» بوده و دائماً نسبت به کودکش عشق و شکیبایی ابراز کرده و همیشه بر خود مسلط باشد و او را کنترل کند.در اصل سرپرستی خوب آن است که کودکانی پرورش داده شود تا توانایی هماهنگ شدن با خانواده، کار و جامعه را داشته باشند و والدین در عین حال که باید به کودکان خود احترام گذاشتن، خویشتنداری و احساس مسئولیت بیاموزند باید توجه خاصی هم نسبت به رفاه آنها داشته باشند و این مسأله، کار را بیش از پیش سخت می کند. بیشتر خطاهای یک پدر و مادر یا موانعی که بر سر راه شان است از موارد زیر ناشی می شود:
۱) عصبانیت و اضطراب
۲) افسردگی یا سوگواری
۳) ترس، که باعث حمایت بیش از حد از کودک می شود
۴) طلاق یا جدایی
برخی از عیوب پدر و مادر به یکدیگر وابسته اند مثلاً وقتی مضطرب هستیم احتمال دارد بیشتر احساس خشم کنیم و ناامیدی و نارضایتی مان را به روشهای مخربی بروز دهیم. اضطراب، افسردگی یا داغ دیدن ممکن است باعث شود نسبت به آسایش و آینده کودکمان بیش از حد نگران باشیم و در ضمن روی نوع و کیفیت روابط با فرزندمان تأثیر منفی بگذارد. در این مبحث روشهایی پیشنهاد می شود که به وسیله آنها بتوانیم حتی زمانی که خلق مان تنگ است یا در شرایط سختی قرار گرفته ایم والدین خوبی باشیم.
● عصبانیت و اضطراب
عصبانیت بزرگسالان خصوصاً والدین بیش از هرچیزی موجب ترس کودکان در خانه می شود. عصبانیت حتی اگر ملایم ابراز شود کودک را در غم و اندوه فراوانی فرو می برد. کودکان عصبانیت والدین را چیزی می دانند که محیط زندگی شان را تغییر داده و ثبات شان را تهدید می کند و از این موضوع غمگین و عصبانی می شوند زیرا آن را خفت آور می دانند و احساس می کنند که مورد نفرت واقع شده اند.کودکان به روش های متفاوتی عصبانیت را احساس می کنند:
▪ عصبانیت به نظر بعضی از کودکان شبیه توفانی است که هجوم آورده و همه چیز را محکم به اطراف پرت می کند و تنها با یک ویژگی یا شکایتی خاص طرف نیست. گریس ۸ ساله درباره عصبانیت پدرش چنین می گوید: «در آن لحظه هیچ جای امنی وجود ندارد و وقتی فریاد می کشد جایی نیست که صدایش شنیده نشود.»
▪ گاهی اوقات کودک احساس می کند که او را به زور به اطراف می کشند و می چرخانند و می خواهند خردش کنند.
▪ بعضی از کودکان عصبانیت را انفجاری از شرمندگی و خجالت می دانند درست مثل این است که والدین درباره آنها پرونده ای کاملاً جنایی باز می کنند. بیلی ۹ ساله می گوید: «وقتی او فریاد می کشد … نگران بعدش می شوم. شاید چیزهای زیادی علیه من کشف کرده که حتی به یادم نمی آید پس نمی توانم مطمئن باشم و بگویم که آن کارها را انجام نداده ام. بنابراین یک جوری نفسم را در سینه حبس می کنم و منتظر می مانم تا عصبانیتش تمام شود. یک بار پرسیدم که «تمام شد؟» منظورم این بود که «عصبانیتش تمام شده است»؛ اما آن حرف، مرا توی بد دردسری انداخت.»
▪ بعضی مواقع کودکان از عصبانیت پدر یا مادرشان عصبانی می شوند و بدین وسیله نسبت به تحقیر شدن از خود واکنش نشان می دهند. عصبانیت والدین، کودکان را مضطرب می کند و آنها سعی می کنند از خود دفاع کرده و عزت نفس شان را حفظ کنند ولی این حالات تدافعی، عزت نفسی بسیار شکننده یا کاذب به وجود می آورد. برخی از این حالات تدافعی به صورت زیر خواهد بود:
۱) دروغ
کودکان دروغ می گویند تا بر سرشان فریاد نزنند، بعضی از کودکان به طور خودکار دروغ می گویند: الی ۱۴ ساله اصرار دارد که: «نمی خواهم دروغ بگویم. از داستانهایی که می سازم متنفرم ولی وقتی پدرم از من چیزهایی می پرسد، مدام به این فکر می کنم که چه می توانم بگویم تا او بر سرم فریاد نکشد. درست مثل این است به پرتگاه ایستاده ای و هر لحظه ممکن است بیفتی و چیزی می گویی که این اتفاق نیفتد.»
۲) دوری
بسیاری از کودکان تا آنجا که می توانند از پدر یا مادر خود دوری می کنند تا مبادا بر سرشان داد بزنند. حتی اگر عصبانیت مستقیماً متوجه شان نباشد احساس می کنند که آنها را نیز در برمی گیرد. کودک ممکن است افکار و احساساتش را بیان نکند و از لذت بودن با پدر و مادر صرف نظر کرده تا دیگر از این موضوع نترسد که چیزی خشم پدر یا مادرش را برانگیزد.
۳) پرخاشگری
بعضی از کودکان در برابر عصبانیت پدر یا مادر تمایل می یابند به آن جواب دهند. کودک با «سخنان» یا «طرز برخوردی» بی ادبانه سعی می کند مقابله به مثل کند و این رفتار باعث می شود که عصبانیت پدر یا مادر شدت یابد. البته کودکان می دانند فریاد کشیدن بر سر والدین شان همان قدر که بر سرشان فریاد می کشند حقارت بار است. برخی از کودکان نیز سعی می کنند خود را خونسرد و سرسخت نشان دهند و با حرکات ناشی از بی تفاوتی به والدین خود بگویند که خشم شان روی وی تأثیری ندارد و این گونه آنها را تحقیر کنند و وقتی والدین خشمگین تر می شوند این حالت تدافعی هم شدت می یابد.
نوع دیگر دفاع پرخاشگرانه دلقک بازی است. وقتی مادر پیتر- ۱۱ ساله- بر سرش فریاد می کشد او هرهر و کرکر می کند و بدین طریق سعی دارد درد و ناراحتی اش را پنهان کند.
عصبانیت پدر و مادر یکی از روشهای مهم ارتباط او با فرزندانش است و به جا و مناسب آن ضروری نیز هست اما بی مورد عصبانی شدن جنبه اجتناب ناپذیر یک پدر یا مادر است و اغلب از گرفتاریهای عمیق آنها و سرمایه گذاری شان روی کودک شان ناشی می شود. وقتی کودک ما آن گونه که می خواهیم و فکر می کنیم رفتار نمی کند به شدت ناامید و سرخورده می شویم.
از طرفی گاهی اوقات کودکان مان نیز ممکن است از کوره در بروند و دست به هر کاری بزنند که توجه ما را به خود جلب نمایند: نق می زنند، جیغ می کشند، اخم می کنند و یا داد و بیداد راه می اندازند تا اینکه نادیده گرفته نشوند. اما اگر کودکی برخی از واکنشهایی که در بالا اشاره شد- دروغگویی، دوری، پرخاشگری- را از خود نشان داد باید نسبت به عصبانیت مان کاری انجام دهیم.
اولین گام این است که دلیل عصبانیت مان را بیابیم: آیا بیش از حد عصبانی می شویم؛ آیا عصبانیت مان با نوع رفتار کودک مان متناسب است؟ این سؤالات را می توانیم از خود بپرسیم:
ـ آیا وقتی کودکم رشته افکارم را از هم پاره می کند عصبانی می شوم؟
ـ آیا چنانچه کوچکترین تغییری در برنامه خانگی ام پیش بیاید عصبانی می شوم؟
ـ آیا هر نوع بروز احساسات کودک مانند هیجان یا اضطراب وی، مرا عصبانی می کند؟
ـ آیا تقاضاهای کودک مان به نظر زیاده خواهی می آید؟
ـ آیا از هر رفتاری که فقط ناراحت کننده باشد نه «کاملاً ناخوشایند» بسیار عصبانی می شوم؟
ـ آیا زمانی که به کودکم کمک می کنم چیزی را یاد بگیرد یا کاری را کامل کند غالباً بر سرش فریاد می کشم.
چنانچه اکثر پاسخهای سؤالات فوق «مثبت» است یعنی اینکه اضطراب و عصبانیت مان با احساس همدلی مان که می تواند به کودک واکنش مثبت نشان دهد تداخل می یابد.
اضطراب باعث می شود فرد مبتلا احساس کند زندگی بسیار سخت است و اطرافیانش نیز خودخواه و بی فکرند و خواست های زیادی از وی دارند. اگر پدر یا مادری چنین احساسی داشته باشد واکنشهای او نسبت به فرزندش احتمال دارد در او احساس حقارت و ضعف و در نهایت عزت نفس پایین ایجاد کند. دو راه برای جلوگیری از این وضعیت وجود دارد:
۱) خشم خود را کنترل کنیم.
۲) به طریقی آن را جبران نماییم.
الف) باید در وجود خود بکاویم تا متوجه شویم که چه زمان و موقعیت خاصی ما را عصبانی می کند. مثلاً، صبحها که مشغول آماده کردن خانواده برای آغاز روز هستیم؟ یا زمانی که می خواهیم شام را آماده کنیم؟ یا وقتی می خواهیم به کودک مان در انجام دادن تکالیفش کمک نماییم؟
اگر به کودک توضیح دهیم که چه مواقعی عصبانی می شویم به او یاد می دهیم که چگونه جلوی عصبانی شدن ما را بگیرد یا حداقل متوجه شود خشم ما متوجه شخص او نیست.
ب) سعی کنیم از اوضاع و شرایط روحی خود آگاه شویم یا احساسات خود را بهتر کنترل نماییم. زمانی که عصبانی می شویم بهترین کار این است یک قدم به عقب برداشته و قبل از اینکه دست به کاری بزنیم تا ده بشماریم. بدین ترتیب شدت عصبانیت کنترل نشده مان کاهش می یابد. وقتی بیاموزیم که احساسات خود را کنترل کنیم سرمشق بسیار خوبی برای فرزندان خود خواهیم بود.
ج) از کودک خود کمک بخواهیم؛ مثلاً اگر بداند در زمان نامناسب چیزی از ما تقاضا نکند به ما کمک کرده و بر عصبانیت مان نمی افزاید. بچه ها وقتی که بفهمند چگونه می توانند به والدین کمک کنند تا آنها عصبانی نشوند غالباً از این کار لذت می برند. این روش کودکان را تشویق می کند تا از احساسات دیگران و شرایطی که این احساسات را در آنها به وجود می آورد بیشتر آگاه شوند.
د) حتی وقتی عصبانی هستیم باید مواظب باشیم که چه می گویم. باید سعی کنیم تا جایی که امکان دارد موضوعی که عصبانیت ما را برمی انگیزد روشن و واضح سازیم. مهارتهای لازم در این لحظه پذیرفتن عصبانیت و محدود ساختن آن است. خیلی بهتر است که به کودک بگوییم: «چون دارد دیرمان می شود عصبانی ام.» نه اینکه بگوییم: «تو همیشه باعث می شوی که دیرم بشود.» یا به جای اینکه بگوییم: «روش انجام دادن کارهایت بسیار وحشتناک است» بگوییم: «چون انجام دادن تکالیف مدرسه ات را گذاشته ای دقیقه آخر عصبانی هستم.»
وقتی به عصبانیت خود اعتراف کنیم می توانیم به کودک مان توضیح دهیم که دقیقاً چه چیزی ما را عصبانی کرده است.
▪ جبران عصبانیت
وقتی که نمی توانیم جلوی اضطراب و به دنبال آن عصبانیت را بگیریم باید آن را به گونه ای جبران کنیم که البته این کار را نباید با دادن پول، هدیه یا مهمان کردن کودک به چیزی انجام دهیم بلکه بهترین کار نشان دادن جنبه های مثبت احساس مان نسبت به کودک است مانند زیر:
۱) هر زمان که احساس آرامش می کنید کنار کودک تان بنشینید. بزرگسالان به دلیل سختی های زندگی همیشه نمی توانند تمام اطمینان و امنیتی را که کودکان در آرزویش هستند فراهم سازند اما یادتان باشد که استواری و اطمینان کودکان با اتصال و پیوند آنها با ما به وجود می آید.
۲) احساسات مثبت خود نسبت به او را کاملاً شرح دهید. علاقه، لبخند و آغوش ما به کودک آرامش می دهد. بدین ترتیب آنها می توانند حال و هوای عصبانیت را دقیقاً مثل بوی غذایی که در خانه می ماند تشخیص دهند. کودک باید به یاد داشته باشد که عصبانیت احساس خوب شما نسبت به او را از بین نمی برد.
۳) به کودک فرصت تصمیم گیری بدهید. معمولاً وقتی پدر یا مادری مضطرب است کل خانواده انعطاف ناپذیرتر می شود. در این گونه مواقع کودک احساس درماندگی می کند و این احساس، عزت نفس در کودک را از بین می برد. وقتی به کودک اجازه دهید تا در مورد پاره ای از موضوعات «صحبت کند» و خود تصمیم بگیرد، روحیه اش به طور چشمگیری تقویت می شود.
۴) به احساسات کودکتان توجه کنید. در محیط خانه ای ناآرام کودک به روش خودش شدت عصبانیت یا علاقه اش به چیزی را نشان می دهد و معمولاً غیرواقعی عملی می کند. این مسأله ممکن است پدر یا مادری که گرفتار کارهای خودشان هستند را عصبانی کند اما تصدیق کردن احساس و عواطف کودک خیلی مهم است.
وقتی که کودکی فریاد می زند (مثلاً در برابر خشم پدرش به صورت پرخاشگرانه از خود دفاع می کند) پدرش بهتر است به او بگوید: «می فهمم که تو هم مثل من عصبانی هستی» که در این صورت صدای کودک آرام تر شده و احساس ناامیدی در او کاسته می شود. چنین تأییدی اغلب سبب می شود تا کودک ارتباط بهتری با والدین خود داشته باشد و چون عصبانیت او را پذیرفته اند، حس می کند که او را درک کرده و قبول دارند. مهارت شنیدن صحبتهای کودک هرگز نباید دست کم گرفته شود.
۵) سعی کنید احساساتتان تبدیل به سرچشمه درک و توافق شود. از آنجایی که ممکن است مشکلاتتان جزء چاره ناپذیر زندگی باشد، سعی کنید از آن «مشکل» چون مرکز ارتباط و اتصال به کودک خود استفاده نمایید. یک دلیل این که کودک از عصبانیت پدر یا مادر بسیار وحشت زده می شود این است که نمی داند این خشم از کجا ناشی شده و تا کجا پیش خواهد رفت. مثلاً اگر به کودک خود بگوییم: «وقتی از دست موضوعی عصبانی هستم برخی از رفتارهای تو را نمی توانم تحمل کنم» او متوجه می شود که با خشم شما چگونه برخورد کند و حتی آن را کنترل نماید.
۶) هرگز منکر عصبانیت خود نشوید. اگر احساسات واقعی مان را انکار کنیم ممکن است بتوانیم موقتاً «ظاهر خود را حفظ نماییم» اما کودکمان به شدت گیج می شود. کودکی که عزت نفسی قوی دارد به خوبی احساسات دیگران را درک می کند و وقتی که پدر یا مادر عصبانی اش مصرانه می گوید: «عصبانی نیستم» به دانش خود نسبت به خواندن احساسات دیگران بی اعتماد می شود. کودکان از طریق تشخیص صادقانه احساسات والدین می توانند بدون ناراحتی احساسات خودشان را نیز تشخیص دهند.
با استفاده از این شیوه ها می توانیم حتی در زمان گردباد اوضاع روحی مان خطوط ارتباطی با کودکمان را باز نگهداریم.
● افسردگی والدین
معمولاً والدین افسرده یا سوگوار و ماتم زده نمی توانند برخوردی مناسب با کودک خود داشته باشند. اندوه پدر یا مادر ممکن است چنان عمیق باشد که تا مدتی عشق و علاقه به کودکشان تیره و تار شود و برای این که این حالتهای روحی، عزت نفس کودک مان را پایین نیاورد باید درک کنیم این حالات برای کودکان چه مفهومی دارند و چگونه می توانیم ارتباط با کودکمان را حفظ کنیم. اگر بین پدر یا مادر و کودک ارتباط مثبتی برقرار نباشد عزت نفس وی به شدت به خطر می افتد.
شخص افسرده به نظر «سرد» یا «کسل» می آید و بودن با او هیچ لذتی ندارد. والدین افسرده تأثیر مخربی روی کودکشان می گذارند. کودک به واکنش های انعطاف پذیر والدین نیاز دارد اما پدر یا مادر افسرده نسبت به کودک خود نمی تواند این گونه واکنش نشان دهد و بدین ترتیب احتمال دارد کودک گیج، پریشان یا افسرده شود.
سوگواری نیز همان علائم افسردگی- اندوه، احساس فقدان، کاهش علاقه به مردم و فعالیتها- را به دنبال دارد. البته ممکن است که تغییر ناگهانی فوق العاده ای نیز در زندگی به وجود آمده باشد مثلاً مرگ همسر می تواند تحرک کامل یک زندگی خانوادگی را تغییر دهد. یا مرگ یکی از کودکان خانواده احتمال دارد تغییرات شخصیتی عمیقی در پدر یا مادر به وجود آورد و خواهران و برادران بازمانده از این وضعیت بترسند، گیج شوند و یا به گونه ای غیرمنطقی احساس گناه کنند.
▪ کودکمان را از رنجهای خود دور نگه داریم
همیشه نمی توانیم افسردگی را کنترل کنیم و یا از مصیبت دور بمانیم اما می توانیم گام هایی برداریم تا کودکمان گزندی نبیند:
۱) در لحظاتی که دچار افسردگی یا مصیبتی اجتناب ناپذیر شدید کودکتان را به اشخاص مطمئن بسپارید. پدر یا مادربزرگ، عمه (خاله)، عمو (دایی) بهترین حامیهای کودک پس از پدر و مادر می باشند. اگر این اقوام در نزدیکی کودک نبودند می توانید کودک خود را تشویق کنید تا به آنها تلفن بزند یا برایشان نامه بنویسد. برخی از دوستان یا حتی حیوانات خانگی مکملهای خوبی برای گذراندن روزهای سخت می باشند. مثلاً وقتی کودکی از یک حیوان خانگی مراقبت کند این حس در او به وجود می آید که می تواند از خود نیز مراقبت نماید. البته هیچ کدام از موارد فوق نمی تواند جایگزین والدین باشند اما به طور موقت می توانند نقش حمایت عاطفی کودک را ایفا کنند.
۲) هرگز منکر افسردگی تان نشوید. غالباً والدین تصور می کنند برای این که به کودک آسیبی نرسانند باید احساسات بد خود را انکار کنند اما چنین رفتاری کودک را گیج می کند زیرا بین آنچه که می بیند و باور می کند و یا از شما می فهمد و می تواند درباره اش صحبت کند تفاوت احساس می نماید. اگر احساساتتان برای کودک بیان شود او بیشتر احساس امنیت و اطمینان خاطر خواهد کرد.
۳) احساسات کودکتان را بپذیرید. وقتی شما عزادار باشید کودکتان نیز احتمالاً احساس عزاداربودن می کند. اگر بگویید که: «تو هم مثل من احساس خیلی بدی داری» بهتر است تا بگویید: «این روزها به زودی می گذرند!» به یاد داشته باشید ایجاد توانایی درک عواطف در کودک بسیار مهمتر از صرفاً شادکردن اوست. داشتن مهارتهای عاطفی از جمله درک و تأیید یک سری احساسات و ناامیدیها عامل مهمی در به دست آوردن مهارتهای عزت نفس است. وقتی کودک می آموزد احساساتش را تشخیص داده و توصیف کند به همان اندازه می فهمد که افراد گوناگون چه احساسی دارند و چه وقت و به چه دلیل آن حالات روحی را از خود بروز می دهند.
۴) به کودکتان نشان دهید می تواند شما را تسلی دهد.
کودک از ناتوان بودن در برابر ناراحتی پدر یا مادر متنفر است و اگر بتواند آنها را وادار به لبخند زدن و یا خندیدن نماید و یا پدر یا مادرش را از «افسردگی» برهاند، اعتماد به نفس به دست می آورد. اما در این کار نباید زیاده روی کنید و کودک نباید در برابر شاد کردن شما احساس مسئولیت زیادی نماید.
۵) هر لحظه که روحیه تان تغییر کرد و احساس آرامش کردید این حس را با کودک خود تقسیم کنید. این رفتار به کودک قوت قلب می دهد که حالات «افسردگی» دائمی نیستند.
● ترس والدین باعث حمایت بیش از حد کودک می شود
زمانی که کودک در جست وجو و کشف تواناییهایش است و سعی دارد آنها را پرورش دهد اگر ترس پدر یا مادر در آن تداخل کند ممکن است به نقطه ضعفی در کودک تبدیل شود.
«هانا» زمانی که به کودکش «مونا» دوچرخه سواری می آموخت پس از لحظه ای دست خود را از پشت دوچرخه رها کرد و آهسته به کناری رفت اما در همان حال که احساس شادی و غرور می کرد نگران بود که مبادا دخترش نتواند دوچرخه را هدایت کند… ولی وقتی مونا با دوچرخه به سمت مادرش برگشت چشمانش از این پیروزی درخشید و «هانا» فهمید که سرپرستی یک کودک، چنین ترسهای کوچکی که تا سر حد مرگ والدین را می هراساند دارد اما باید به کودک یاد داد که کارهایی را خودش به تنهایی انجام دهد.
اگر کودک را مکرراً از دوچرخه سواری، اسکیت سواری و یا از چارچوب بالا رفتن قدغن کنید درست است که او را از خراش یا زمین خوردن حفظ می نمایید اما شانس رقابت و دست و پنجه نرم کردن با حقایق زندگی را از وی می گیرید. اگر مدام کودک را به مدرسه برسانیم یا وقتی می خواهد به خانه دوستش که در همسایگی است برود همراهش برویم، ممکن است او را از خطرات حفظ کنیم اما یاد می گیرد که همیشه به دیگران متکی باشد.
با گفتن این که او «خیلی کوچک» یا «خیلی جوان» است ندانسته به او می گوییم، توانایی ندارد و لذت به تنهایی انجام دادن کارها که دقیقاً همان چیزی است که برای عزت نفس لازم است را از او می گیریم. پس باید علت ترسهای بی موردمان را جست وجو کنیم.
چگونه می توانیم بین ترسهای افراطی و توجه معقول به کودک تعادلی برقرار سازیم؟
از آن جایی که حوادث همیشه در کمینند هر لحظه امکان دارد جایی از بدن کودکمان ببرد یا کبود شود یا دندانشان و حتی بعضی از اندامشان بشکند. همیشه دلیلی منطقی برای نگران سلامتی آنها بودن وجود دارد. اما باید تصور کنیم که فعالیتهای عادی زندگی روزمره مان بی خطر هستند و در کودک خود اعتماد به نفس ایجاد کنیم. برای این که ترسهای بی مورد خود را بشناسیم بهتر است از خود بپرسیم:
ـ آیا هر فعالیت فیزیکی بالقوه خطرناک است؟
ـ آیا فقط وقتی که کودک در خانه کنارم است نگران نیستم؟
ـ آیا انجام دادن هر فعالیتی که صرفاً ممکن است حادثه ساز باشد ممنوع است؟
ـ آیا وقتی به کودکم شناکردن یا دوچرخه سواری یاد می دهم نگران هستم مبادا اتفاقی بیفتد؟ و …
اگر پدر یا مادری احساس می کند که در مورد کودک ترسی افراطی دارد و او را بیش از حد از انجام دادن کارها بازمی دارد یا حمایت می کند پس بهترین تدبیر این است که نظر همسرش را نیز بپرسد. این روش کمک می کند تا ترس خود را با کسی که به همان اندازه نگران رفاه و سلامتی کودک است در میان بگذارد.
تقسیم توجه به کودک یکی از بهترین بررسی و توازنی است که ما والدین باید داشته باشیم. اما اگر به هر دلیلی همسر در دسترس نبود نصیحت دوستی که خود نیز پدر یا مادر است می تواند مفید واقع شود. گفت و گو با دیگر پدر و مادرها که تجربه های مختلفی دارند راهنمایی های فوق العاده گرانبهایی به دست می دهد. اما تنها پند و اندرز راههای روشن و مشخصی پیش روی فرد نمی گذارد. در ذیل برای رسیدن به این تعادل روشهایی مطرح کرده ام:
▪ پیامهای هراس آور
در صحنه ای از فیلم «کرامر علیه کرامر» کابوس هر پدر و مادری به تصویر کشیده می شود. پسربچه همان طور که هواپیمای اسباب بازی در دست دارد از پلکان سرسره بالا می رود. پدر خطر را می بیند و به پسرش هشدار می دهد. «آن هواپیما را پایین بگذار.» اما چون مشغول صحبت و شوخی کردن با دوستش است واکنشهایش آرامند. دوستش نیز برای این که او را خاطرجمع کند در حالی که مشغول صحبت کردن است می رود تا اسباب بازی را از پسربچه بگیرد ولی قبل از این که بتواند آن را بگیرد پسرک می افتد و بال هواپیما درست زیر چشمش را می شکافد.
این صحنه نزدیک بودن کودک با فاجعه هنگام بازی را به تصویر کشیده است و این که چه آسان هوشیاری والدین بی نتیجه می ماند. پدر فکر می کند که بدترین اتفاق افتاده است (آیا او چشمش را از دست داده است!) و این صحنه روی آسیب پذیری بی وقفه ما والدین تأکید دارد چرا که وقتی به موقع عمل نمی کنیم احساس گناه می نماییم. به هر حال به آنچه که باید دقت کرد این است که چگونه نگرانی بزرگسالان احتمال حادثه را افزایش می دهد.
پسرک مشغول بازی است و با اعتماد به نفس از پلکان بالا می رود ولی پدرش حواسش را پرت می کند و از طرفی دیگر دوست پدرش که سعی دارد اسباب بازی را بگیرد ممانعت پسربچه سبب به هم خوردن تعادلش می شود و حادثه رخ می دهد. کودکان وقتی ترس ما را احساس می کنند دچار ترس شده یا حواسشان پرت می شود و بد عمل می کنند. آنها وقتی که تنها بازی می کنند کمتر می افتند، زمین می خورند و زخمی می شوند تا زمانی که والدینشان دائماً مراقبشان هستند و خطرات را به آنها گوشزد می کنند و یا با عجله به سمت شان می روند تا از آنها محافظت کنند.
کودکانی که والدینشان بیش از حد مراقبشان هستند نمی توانند عزت نفس خود را حفظ کنند زیرا پدر یا مادر دائماً در کارهایشان دخالت می کنند و عملاً به آنها نشان می دهند که به توانایی آنها اعتماد ندارند.
«کری» ۵ ساله روی یک دیوار بلند راه می رود و سعی می کند تعادل خود را حفظ کند وناگهان پدرش فریاد می کشد: «مواظب باش!» «کری» از حرکت باز می ایستد و دستهایش را از پهلو باز می کند تا به حفظ تعادلش کمک کند و مثل یک هواپیما که شیرجه ای ناگهانی می زند کج می شود.
گام برداشتن وی که قبلا روان بود حالا سفت و سخت می شود. لذتی که صورتش را پرفروغ کرده بود به نگرانی مضحکی تبدیل می شود و به جای اینکه با شوق بگوید: «ببین چه کار می کنم!» ابروهایش را بالا می برد و می گوید: «نمی توانم این کار را بکنم می خواهم پایین بیایم!» لحظه ای بعد با کمک شانه پدرش از روی دیوار پایین می آید.
اگر پدر« کری » میان فعالیت وی ابراز ترس نمی کرد، کری اعتماد به نفس خود را از دست نمی داد. فریادهایی مثل:«مواظب باش» باید فقط در لحظات اضطراری بیان شوند اما مواقع دیگر کلمات هشدار دهنده باید قبل یا بعد از فعالیت کودک گفته شود اگر پدر کری می گفت:« تو می توانی روی دیوار راه بروی اما یادت باشد مواظب باشی!» کری می توانست کنترل ماجراجویی خود را در دست داشته باشد.کودکانی که والدین شان آنها را بیش از حد مورد حمایت قرار می دهند اغلب دست و پا چلفتی می شوند.
ترس پدر یا مادر نسبت به کودکان بزرگتر ۱۲ تا ۱۵ ساله و نیز محدودیتهایی که به این دلیل به آنها تحمل می شود جر و بحث های طولانی بین آنها به وجود می آورد.
نوجوان ترسهای غیرضروری والدین را توهینی نسبت به توانایی خود تلقی می کند. ترس افراطی در کودکان بزرگتر موجب می شود که آنها یا در برابر والدین تسلیم شوند (کودکی که از خود ناامید است) و یا مقاومت کنند.
اگر ما بیاموزیم ترسهایمان را بسنجیم می شود از هر دو پیامد جلوگیری کرد یا آنها را اصلاح نمود.
«گرت»، سیزده ساله، در برابر ترس پدر و مادرش واکنش«تسلیم» را از خود نشان می داد. وقتی کاری را می خواست انجام دهد، سوالات پی درپی پدرش از توانایی وی نسبت به انجام دادن آن کار او را متقاعد می کرد که نمی تواند از پس آن کار برآید.
مثلا یک بار تصمیم گرفت تا خودش به تنهایی به تئاتر برود. پدرش از او پرسید: «مطمئن هستی که خودت به تنهایی می توانی آنجا بروی؟ »و بعد پرسید: «اگر کسی تو را راهنمایی نکرد چه کار می کنی» و «می دانی که آن حوالی چگونه است؟» و «مطمئن هستی که تئاتر خیلی دیر تمام نمی شود؟» این نگرانی که او از عهده چنین کاری برنیاید همه چیز را در نظر «گرت» کنترل ناپذیر جلوه داد و به این نتیجه رسید که:« نمی توانم خود را به دردسر بیندازم» .« گرت»این پیام را از پدرش شنید که«همه چیز خیلی سخت و خطرناک است.» اگر پدر«گرت» می توانست میزان ترس خود را تشخیص دهد حتما نحوه پرسشهای خود را تغییر می داد و به جای این که سؤالات خود را آنقدر منفی بیان کند می پرسید:
ـ چگونه به آنجا می روی؟
ـ کس دیگری نیز می آید؟
ـ چه وقت تئاتر تمام می شود؟
گرت می تواند به این سؤالها پاسخ دهد چون آنها از بار ترس پدر سنگین نشده اند و بدین ترتیب می تواند با پدرش درباره اینکه آیا وضعیت مشکلی به وجود می آید صحبت کند.
«جودی» در مقابل ترس افراطی مادرش مقاومت می کند. او معتقد است مادرش بیش از حد نگران است. او می گوید: «من هرگز اجازه ندارم کاری را که دیگر بچه ها اجازه دارند، انجام بدهم. هفته گذشته به یک مهمانی در قایق دعوت شده بودم … باید حرفهای مادرم را درباره این که چه اتفاقی ممکن بود بیفتد می شنیدید. به نظرش خیلی خطرناک می آمد و به هیچ طریقی امکان نداشت که بروم فکر می کند که بیرون از خانه چندین باتلاق وجود دارد یا از پشت هر درختی ناگهان سر و کله یک چیزی مثل هیولا پیدا می شود ومن نمی توانم از خود دفاع کنم. یا اینکه قدرت تشخیص ندارم و واقعا سانحه پذیرم. در حالی که اینطور نیست…. ببینید زانوها و آرنجهایم را ببینید آیا روی آنها اثری از زخم های ناجور است؟ نه…. من هم نمی بینم و هرگز حتی یک بار جایی از استخوانم نشکسته است.من می دانم، شما می دانید، دیگران هم می دانند بچه ها به مهمانی خواهند رفت و به سلامت هم برمی گردند اما چون مادرم شنیده است قایقی غرق شده است پس حتما قایق ما هم غرق می شود درست مثل اینکه چنگالهای گرسنه مرگ آماده است تا فقط مرا ببلعد.»
با شکایت جودی می توانیم بفهمیم که چرا او آنقدر عصبانی است. او نه تنها اجازه نیافته به مهمانی برود بلکه باید پیامهای زیر را نیز تحمل کند:
۱) دنیا آنقدر خطرناک است که نمی شود در آن لذتی برد.
۲) او آنقدر آماده نیست تا در شرایطی طبیعی از خودش دفاع کند.
۳) قدرت تشخیص اش خیلی پایین است.
۴) سانحه پذیر است.
اگر تشخیص دهیم که بیش از حد کودک مان را حمایت می کنیم یا گاهی اوقات دچار ترسهای بی مورد می شویم. آنگاه حل این مشکل آسان تر شده و بدین ترتیب می توانیم از نبردهای غیرضروری با نوجوانان و در نتیجه لرزش کردن آنها جلوگیری کنیم. مادر جودی می توانست:
۱) درباره خطرات گردش تفریحی یا هر فعالیت دیگر صحبت کند.
۲) با «جودی» درباره اینکه در مواقع اضطراری آیا می داند که چه کارهایی انجام دهد حرف بزند.
۳) قضاوت و تشخیص جودی را در یکسری از موقعیتها ارزیابی نماید.
۴) توانایی کلی او را ارزیابی کند.
و در پایان ممکن است نتیجه همان باشد یعنی پدر یا مادر هنوز به فرزندش اجازه ندهند به مهمانی در قایق برود ولی پیامهای مضر و ناراحت کننده را هم به او تلقین ننمایند و بدین ترتیب به جای این که «جودی» فکر کند مادرش هر چیزی را بسیار خطرناک می داند می تواند درک کند که اگر این حادثه به خصوص پذیرفتن نیست اما ممکن است حوادث دیگری پیش بیاید و مطمئن می شود مادرش او را نادان و نالایق نمی داند بلکه به طور کلی دلواپس امنیت آن کار می باشد و در ضمن می آموزد چگونه رفتار کند تا مادرش را متقاعد کند که او احساس مسئولیت می کند.
● طلاق یا جدایی
وقتی که در ازدواج شکست می خوریم، چگونه می توانیم جلوی اثر منفی آن روی زندگی فرزندمان را بگیریم؟ گاهی اوقات نجات یک ازدواج از فروپاشی غیرممکن است در این گونه مواقع باید به کودکان مان کمک کنیم که مراحل این تغییرات ناراحت کننده را به خوبی از سر بگذرانند.
طلاق باعث آشفتگی، اضطراب و نگرانی می شود زیرا خانواده دستخوش تغییر شده و والدین و کودکان بیش از گذشته محتاج کمک هستند و نتیجه فرعی معمول طلاق پایین آمدن عزت نفس کودکان است. بسیاری از کودکان هنگام طلاق والدین انگیز ه شان را از دست داده و به تکالیف مدرسه و وظایف روزمره شان نمی رسند.
دختران زیر شانزده سالی که والدین شان از هم جدا شده اند دو برابر دخترانی که با والدین شان زندگی می کنند قبل از ازدواج به خطر صاحب فرزند و مادر نوجوان شدن می افتند یا احتمال دارد سه برابر دختران دیگر قبل از ۱۶ سالگی خانه را به دلایل ناسازگاری و احساس بدشان ترک کنند و بالاخره چهار برابر دختران دیگر ممکن است قبل از رسیدن به سن ۲۰ سالگی ازدواج کنند به امید اینکه این ازدواج جایگزین خانواده از هم گسیخته شان شود.
پسرانی که قبل از ۱۶ سالگی والدین شان از هم جدا شده اند تمایل دارند وانمود کنند که عزت نفس شان از آنچه که هست کمتر است. بزهکاری، پرسه زنی و رفتارهای تهاجمی بیشتر در بین پسرهایی که والدین شان از هم جدا شده اند دیده می شود چرا که آنها رنج شان را زیر«قوی و خشن» بودن و تحمیل درد و عذاب به دیگران پنهان می کنند. آنها احساس خودشان را با وانمود کردن به اینکه نگرش «بی فکر و خیال» دارند کنترل می کنند. اما والدینی که کودکان خود را طی مراحل طلاق و بعد از آن درک کرده و خود را به آنها نزدیک می کنند می توانند جلوی بروز عزت نفس اندک در آنها را بگیرند.
▪ چگونه می توانید به فرزندتان کمک کنید تا با طلاق کنار بیاید؟
۱) کودک تان را تشویق کنید تا در کارهای مدرسه شرکت کند، پیش دوستان خود برود و همچنان مانند گذشته به تفریح و ورزش ادامه دهد.
۲) به کودکان خود بفهمانید که آنها در جدایی شما از یکدیگر هیچ گناهی ندارند.
برخی کودکان هنگام طلاق والدین گرفتار سرگشتگی می شوند. به طور مرتب به کودک خود متذکر شوید که او مسئول مشکلات شما نیست و او را از احساس گناه رها سازید. معمولا کودکانی که عزت نفس اندک دارند هنگام جدایی والدین شان احساس خجالت و شرمندگی می کنند و معتقدند که آنها در به وجود آمدن این شرایط بد مقصرند. اما اگر به او بگویید: «تقصیر تو نبود. ما نتوانستیم با هم کنار بیاییم.» احتمالا شدت این نوع واکنش کودک تخفیف می یابد.
حتی می توانید تا اندازه ای در مورد این که چرا ازدواجی ناموفق است توضیح دهید. اما هرگز از همسرتان بد نگویید و تقصیر را به گردن او نیندازید و تنها روی مشکلی که باعث شکست روابط تان شده است متمرکز شوید.
۳) به احساسات، صحبتها، عقاید و انتخابهای کودک تان احترام بگذارید. این روش کمک می کند که او از طلاق والدین خود کمتر خجالت بکشد یا تحقیر شود. بسیاری از کودکان از اینکه ممکن است اندوه شان به نظر بد ، عجیب یا ترحم آور آید خجالت می کشند. اگر چه به وسیله گفت وگوهای ساده پدر یا مادر با کودک نمی توان اندوه را از کودک دور کرد اما نمی توان او را از خجالت کشیدن رها نمود.
۴) تا جایی که امکان دارد به قولهای حتی کوچک تان عمل کنید. وقتی طلاق می گیریم و مجددا تشکیل خانواده می دهیم کودکان مان رفتار ما را خیانت تلقی می کنند. باید به هر قولی که به آنها می دهیم وفادار بمانیم. قولی که زیر پا گذاشته شود کودک را نسبت به احساس خیانت مطمئن خواهد کرد. چنین اعتباری برای کودکی که زندگی اش دائم در تغییر است فوق العاده مهم می باشد. اعتبار شما به او اعتماد به نفس و اطمینان می دهد که جایی پا برجا در زندگی شما دارد. مهم تر از همه بهترین راه توجه به کودک تان تماس داشتن با او است تا هر زمان که می خواهد به شما دسترسی داشته باشد.
۵) اگرچه باید تغییرات ایجاد شده در اثر طلاق را دست کم نگیرید اما مواردی را که بدون تغییر باقی می مانند را برجسته سازید.
وقتی که کودک طعم یکسری تغییر در زندگی اش را بچشد، امکان دارد احساس ناامیدی کند.
پدر یا مادر می تواند در قبال زیانی که فرزندش حس می کند او را متوجه چیزهایی که دارد نماید. پدر یا مادر می تواند احساس زیان فرزندش را با نیرو بخشیدن به این احساس که چیزهایی دارد، کاهش دهد. می توانند با کمک یکدیگر صورتی از چیزهایی که هنوز دارند تهیه کنند، مثلا: «من هنوز سلامتی، مهارت و انرژی دارم. ما هنوز یکدیگر را داریم و تو علاوه بر من والد دیگر را داری که به یکدیگر سر می زنید.» انجام چنین کارهایی یعنی تهیه کردن صورت چیزهایی که هنوز دارید معمولا احساس نزدیکی کودک به پدر یا مادرش را افزایش می دهد و این نزدیکی بیشترین احساس آرامش را برای وی فراهم می سازد.
۶) به کودک ثابت کنید که می توانید از خودتان مراقبت کنید. مهم ترین وظیفه پدر یا مادری که حضانت کودک را می پذیرد این است که او را مطمئن سازد اوضاع شان روبه راه است و می توان از پس هر مشکلی برآمد. کودکان باید بدانند والدین شان لایق اند. صلاحیت والدین برای نگهداشتن عزت نفس کودک به اندازه محبت و تأیید کودک مهم است.
ما والدین باید به کودکان خود متذکر شویم حتی اگر در زندگی خصوصی مان به موفقیتی دست نیافته ایم اما می توانیم هنوز والدین خوبی بوده و به خوبی مراقب شان باشیم. روی هم رفته وظیفه ما فراهم کردن محیطی کامل و بی عیب برای کودکان نیست بلکه موظف هستیم به آنها کمک کنیم تا برای کسب موفقیت در دنیایی پر از نقص، مهارتهای لازم را به دست آورند.

نیکی به والدین و آمرزش گناهان

نوشته شده توسطعابدي 10ام مرداد, 1396

علی بن الحسین(ع):

جاء رجل الی النبی(ص) فقال: یا رسول الله ما من عمل قبیح الا قد عملته فهل لی توبة؟

فقال له رسول الله(ص):

فهل من والدیک احد حی؟

قال: ابی قال: فاذهب فبره.

قال: فلما ولی قال رسول الله(ص):

لو کانت امه.

امام سجاد(ع) فرمود:

مردی خدمت رسول خدا(ص) رسید و گفت: ای رسول خدا، من هیچ کار زشتی نمانده که انجام نداده باشم، آیا می توانم توبه کنم؟ رسول خدا(ص) فرمود: آیا هیچیک از پدر و مادرت زنده هستند؟ گفت: بله، پدرم. حضرت فرمود: برو به او نیکی کن (تا آمرزیده شوی). وقتی او راه افتاد پیامبر(ص) فرمود: کاش مادرش زنده بود. (یعنی اگر او زنده بود و به او نیکی می کرد، زودتر آمرزیده می شد.)

بحار الانوار، ج 74، ص 82.