موضوع: "ولايت"
مومن کیست؟؟؟
نوشته شده توسطعابدي 17ام مرداد, 1396✨مومن کیست؟
“هفت خصلت مومن از زبان دلنشین مولایمان امیر مومنان علی (ع)”
✨مومن کسی است که:
1- کسبش حلال است.
2- اخلاقش مهربان و رئوف است.
3- قلبش سالم از کینه و کدورت است.
4- زیادی مالش را انفاق کند.
5- زیادی سخنش را نگه می دارد.
6- مردم از شرّش در امان باشند و به خیرش امیدوار.
7- و او از خود درباره دیگران انصاف می دهد.
قدم نیک
نوشته شده توسطعابدي 17ام مرداد, 1396همیشه
قدمهای انسانهایمهربان
گلریزان است
به هرکجا میروند عطر وجودشان
همه رالبریز ازآرامش میکند
اثرقدمهایشان
نقش زیبای محبت است
نقشی که هیچ نیرویی
نمیتواند آن رامحو کند
بی شک از آنهایی…
حدیث روز
نوشته شده توسطعابدي 17ام مرداد, 1396#حدیث_روز
? ☀️ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام:
? سستی قلبت را با عزمِ راسخ درمان کن؛ و خواب زدگی چشمانت را با بیداری برطرف کن؛ مطیع خدا باش و با یاد او انس بگیر.
? و زمانی که دچار غفلت از او شدی، در نظر بیاور که او روی به تو دارد؛ تو را به عفوش دعوت می کند و با کرمش در بر میگیرد، در حالی که تو از او رویگردان شده و به غیر او توجّه داری!
? فتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الْفَتْرَةِ فِی قَلْبِکَ بِعَزِیمَةٍ وَ مِنْ کَرَى الْغَفْلَةِ فِی نَاظِرِکَ بِیَقَظَةٍ وَ کُنْ لِلَّهِ مُطِیعاً وَ بِذِکْرِهِ آنِساً وَ تَمَثَّلْ فِی حَالِ تَوَلِّیکَ عَنْهُ إِقْبَالَهُ عَلَیْکَ یَدْعُوکَ إِلَى عَفْوِهِ وَ یَتَغَمَّدُکَ بِفَضْلِهِ وَ أَنْتَ مُتَوَلٍّ عَنْهُ إِلَى غَیْرِه
? نهج البلاغه خطبه 223
سلامت همسران
نوشته شده توسطعابدي 17ام مرداد, 1396ما ممكن است در ها و سيستم ها بتوانيم بفهميم فلان ستاره اينجا جايش خالى است . فلان عنصر جايش
خالى است . از مجموع ه ى هستى، از مجموع ه ى اين سيستم تو آگاهى ندارى . علم تو به حوزه شهود تو محدود
مى شود ،به اين عالم آن هم در يك برش كوتاه، نه به مجموعه ى عوالمى كه تو دارى و مجموعه ى روابطى كه تو
1-
. لقمان، 20
33
دارى. وقتى تو اين محدوده را در نظر بگيرى، كتاب منير، مجموعه روشنگرى را نخواهى داشت . هدايتى را هم
نخواهى داشت . علم و تجربه اى را هم كه ندارى . پس چطور در مورد او كه مى دانى هست و م ى دانى به تو نعمت
داده است جدال م ىكنى؟!
منير و منَ النّاسِ منْ يجادلُ فى اللّه بِغَيرِ علْمٍ و لا هدى و لا كتابٍ . وإِذا قيل لَهم إِتَّبِعوا ما أَنْزَلَ اللّه؛ وقتى كه به او
مى گويند به خدايى كه وحى را براى شما فرستاده روى بياوريد، م ى گويند: و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بلْ
نَتَّبِع ما وجدنا علَيه آباءنا.
مى اين جدال تا آنجا آيد كه با وجودى كه خدا را پذيرفته است، با وجودى كه ربانيت و نعمت او را پذيرفته
است، با وجودى كه جايگزينى هم ندارد، به تقليد گذشته روى م ى آورد؛ نتبع ما وجدنا عليه آباءنا و اتباع خدا را
نمى خواهد. چرا؟ چون؛ خود را در يك محدوده هفتاد سال ه اى ارزيابى م ى كند كه در اين هفتاد ساله، نه تنها دين
زياد است، بلكه حتى عقل و انديشه و تعقل هم زيادى است.
مى آدمى با غريزه، با علم، با فكر، تواند كه زندگى كند . اين مجموعه براى اين هفتاد سال كافى است و به ما امكان
مى دهد. اينجاست كه آدمى دين را در محور قرار نم ى دهد، متن نمى گيرد و در نتيجه وقتى كه در متن نبود، ثبات بر
دين هم تحقق پيدا نم ى كند. بخاطر خانمش ،بخا طر فرزندش، بخاطر فقرش، بخاطر درگيرى اش، از دين مى برد،
سست مى شود، متزلزل مى شود.
ثبتنا على دينك، ثبات بر دين، لازم هاش اين معنا است كه دين در متن زندگى تو آمده باشد، محور شده باشد، مبنا
و هدف تو باشد . مبنا و هدف . اگر تو دين را مبنا گرفتى، يعنى پايه گرف تى - آنجايى كه هستى - و هدف گرفتى -
آنجاى كه مى خواهى بروى -. مبانى و مقاصد تو سيستمى را م ى سازند كه با توجه به شرايط تو، م ى تواند به هر
سؤالى جواب بدهد . چه بخورم، چه بنوشم، چه كسى باشم، چگونه غضب كنم، چگونه محبت كنم . شكل عمل،
روش عمل، بايدها و نبايدهاى عمل، دستور عمل؛ اين مجموعه از مبانى و مقاصد تو انتزاع مى شود.
يك چنين مرحله ثبات بر دين اى را بدنبال مى آورد. يعنى تو بر دين ثبات پيدا م ى كنى. تزلزلى ندارى . تو درها را
زده اى، تجربه ها كرده اى، بن بست ها را ديده اى. با اين مرحله است كه به دين روى آورد هاى، ثَبتْنا على دينك.
اينجاست كه بعد از اين ثبات، واستعملنا بطاعتك؛ بكار گرفته م ىشو ى. امر او را مى توانى بپذيرى . در يك
مرحله اى من با يك ديدى هستم، فلانى مى گويد ماشينت را اينجورى روشن كن، مى گويم: بابا خودم بلدم ! حرف
او را نم ى پذيرم، چون؛ خودم را، تجرب ه ام را، هدايتم را، مجموعه ى روشنگرم را از او جلوتر م ى دانم. اين كتاب منير
و هدايت و علم را براى خودم مى دانم.
مى به قارون گويند: أحسن كما أحسن الله اليك، م ى گويد: انما أُوتيت على علم عندى؛ من خودم بدست آورد ه ام.
كسى كه موجودى را به خودش نسبت م ى دهد اجازه نمى دهد به ديگرى، حتى به خدا، كه بيايد در اين موجودى
دخالت بكند . با اين كه منعم را م ى شناسد و نعمت ها و حدود و ثغور آنها را م ى شناسد، به ديگرى اجازه نم ى دهد
بيايد. مى گويد خودم بهتر مى دانم، بهتر مى رانم! زير بار امر خدا نم ىروى برايت سنگين است اين حرف.
34
مرحله بعد ى : و لَينْ قُلُوبنا لولى أَمرِك ولايتى را، چه ولايت خدا، چه ولايت رسول، چه ولاي ت هاى ديگر را
نمى توانى بپذيرى، دل تو در برابر اين ولايت ها نرم نيست، پذيرش ندارد، قساوت دارد.
لَينْ قُلُوبنا لولى أَمرِك؛ ثبات، پذيرش و نرمش كه در دل انسان مى آيد، اين سه خصلت، اين مرحله ها را بايد تو
طى كنى . آنموقع اگر اين مراحل را طى كردى، يعنى تو در مجموعه ى روابطت ديدى خودت تمام نيستى، روى
مى آورى.
مى مى بينيد از كوفه تا مدينه ركاب زند تا حكم را، تا امر را بگيرد و اطاعت كند . ولى اگر كسى در گوش من
بگويد، مى گويم ان شاء الله گربه است! نمى خواهم. زير بار نمى روم.
الان دين در كناره زندگيم يا بر كنار است يا حتى مزاحمم، يا ضد دينم يا غير دينيم. ولى با آن ديد، تو اضطرار به
دين، اضطرار به حجت را احساس مى كنى، چون؛ اين مجموعه را، اين راه را تو بدون بلد نمى توانى بروى. در يك
جنگلى گم شده اى، يك بومى به تو مى گويد از اين طرف بيا، اين طور بيا، يك راه مين گذارى شده است به تو
مى گويند از روى نقشه تو بايد اين طور قدم بردارى، اطاعت م ى كنى. به طاعت و پذيرش روى مى آورى. در حالى
كه بدون آن مرحله تو براى پذيرش آماده نيستى، لااقل قساوت در دل توست.
كه تو يافته لين قلوبنا اين نرمى و پذيرش بعد از اين مرحله است، اى، تو به اضطرار رسيده اى، در حد اضطرارت
ديگر غرور تو هر چقدر هم كه بلند باشد، زير پاى تو خواهد بود، روى شانه هاى تو نخواهد نشست . تو را از پاى
نخواهد انداخت . و غرور بزرگ تو اگر زير پاى تو باشد رفعتى پيدا مى كنى… و اين در مسائل زندگيتان خواه و
ناخواه خواهد بود.
خيلى يكى از عوامل تزلزل كه ما در ها مى بينيم اين است كه مثلاً امير المؤمنين م ى گويند: زبير با ما بود تا عبدالله
رشد كرد . فلانى با وليش هست تا هنگامى كه ازدواج نكرده . فلانى هست، تا فقر نيامده . فلانى هست، تا
درگيرى ها برايش شكل نگرفته . اين زندگى شما و فراز و نشيب هاى گوناگونش، اين هم اضطرار به دين و اين هم
امكاناتى كه مى شود شما جايگزين كنيد . از علم، از هدايت هاى خارج و مجموعه ها و سيستم هاى روشنگر و
جوابگو، مجموعه ى اين جريان ها براى كسى است كه مى خواهد در هفتاد سال برنامه ريزى كند.
اما اگر آدمى بيش از نه ماه بود، بيش از هفتاد سال بود، براى اين بيشتر، احتياج به يك جريان جديدى دارد و
اينجاست كه به آن سمت روى مى آورد، ديگر با خدا درگير نمى شود، جدال نمى كند. نه با خدا جدال مى كند و نه
در مورد خدا جدال م ىكند.
ما اكثراً هم با خدا دعوا داريم، كه تو چرا اين كار را كردى، چرا اين كار را نكردى، گويا ما حاكميم. كَأَنَّ لى
التطول عليك 1، ما مسلطيم در مورد او جدال مى كنيم . ما براى خدا جايگزين داريم . خودمان، هوس هامان،
عادت هامان، علممان، آموزش هايى كه يافته ايم يا به سسيستم هايى كه رسيده ايم، در حالى كه اينها جايگزين
نمى توانند باشند . علم محدود است . موجودى آدمى محدود است و قلمروى كه تو مى خواهى انتخاب كنى خيلى
گسترده تر از مجموعه ى امكاناتى است كه تو دارى.
میزان تحمل زوجین
نوشته شده توسطعابدي 17ام مرداد, 1396به انداز هاى كه توقع داشته باشى تحمل نمى كنى، مى شورى، آشفته مى شوى. ولى وقتى كه توق ع ها افت كرد
تحمل ها زياد مى شود. ظرفيت ها مى آيد، ظراف تها در برخوردها مى آيد. محبت ها مى آيد، مماشات مى آيد. مماشات
يعنى با هم راه رفتن . مماشات مشى است، يعنى؛ با هم دست هم را بگيريم، قدم به قدم با هم راه برويم . او را به
زمين نم ى كشى. هلش نمى دهى. رهايش هم نمى كنى. با او راه مى روى. آن كه قو ى تر است بايد اين مراحل را طى
بكند.
شناخت اما اين كه اين ها چگونه بدست مى آيد؟ جوابش اين است كه يك مقدارش با تعلم است، يك مقدارش با
بن بست هايى است كه آدم پيدا مى كند. من كه ماشينم با اين دنده راه نمى رود. پت پت م ى كند . نمى شود آنجا
خودسرى كنم بگويم : بايد با اين دنده راه بروى ! خودت را هم بكشى دند ه ات را عوض نمى كنم . خب اين
نمى شود ،يك دنده ديگر ! من با همسرم يا با فرزندم تندى م ى كنم مى بينم كه اين جواب مناسب را نداد، خب
وسيله ى ديگرى را به كار بگيرم . اهرم ديگر، دور ديگرى را تجربه كنم . تجربه هست، تعلم هست، پي ش بينى ها
هست، كه چه ضعف هايى را ممكن است داشته باشد . جامع اش هم همان نكته ى آخرى بود كه گفتم؛ بدانم كه در
شرايط گوناگون و احتمالات متفاوتى كه اتفاق م ى افتد، چه عوامل متفاوتى م ى شود به كار گرفته شود . آموزش
مى خواهد، تجربه مى خواهد، تدبر مى خواهد. و اين چيزى است كه بايد شروع كنيد . مثل اينكه شما بگويى الفبا را
من چگونه بنويسم. يك آموزشى مى بينى، بعد هم تمرينى مى كنى، بعد هم حوادث را مى بينى.
من نمونه هاى را مثال زدم و بيان كردم. طبيعتاً بعداً مسائلى بوجود م ى آيد. فقر هست، مريضى هست، رابط ه هاى
گسترده هست، توقع ها هست، دنياهاى متفات آدم ها هست . اينها خواه ناخواه مشكلاتى را بوجود مى آورد. اين
مشكلات ممكن است در ما يا لجاجت و سخت گيرى و يا تزلزل و سستى را بوجود بياورد.
مى كنم خواهم سه نكته را مطرح :
ثبات،
اطاعت و
پذيرش
ثبتنا على دينك؛ ثبات، و استعملنا بطاعتك؛ بكارگيرى در راه طاعت، و لين قلوبنا لولى أمرك؛ د لهاى ما بپذيرد.
سه نكته اين اى است كه من راجع به آن مى خواهم صحبت كنم.
ثبتنا على دينك؛ ثبات ما در دين، مبنا و هدف زندگيمان باشد، نه بر كنار و در كنار زندگ ىمان. ثبتنا؛ اين ثبات ما
بر اساس دين ما شكل بگيرد.
مى چه وقت ما دين را اساس قرار دهيم؟ ما يك موقع مى گوييم به دين احتياجى نداريم . علم من، تجربه ى من،
عقل من، فلسفه ى من، عرفان من يا غرايز من براى حل و فصل مسائل زندگى من كافى هستند . با اين ديد، من
ديگر خدا را، اگر هم باشد، دين را، حتى اگر بپذيرم، لازم الاجراء نم ى دانم، يا در محور و در متن زندگ ى ام قرار
نمى دهم. بر اساس او كارى نم ى كنم. مبنا نم ى شود. چيزى است در كناره زندگ ى ام، چون؛ من بدون او م ى توان م.
بحث اثبات خدا نيست. خدا هست، پيغمبر هم هست، من به او نياز ندارم.
32
نكت ه كه مى اى را گويم قابل تأمل است . من الان يقين دارم در پنج مترى من آب هست . يقين هم دارم آب هست .
من تشنه نيستم . دنبال آب نمى روم. ولى اگر احتمال بدهم در ده كيلومترى من آب است و بچه هاى من العطش
مى گويند و خودم تشنه ام، بدنبالش مى روم. حتى بر اساس احتمال راجح و احتمال عقلايى، حركت مى كنم. پس آن
چه من را به حركت وادار مى كند، علم به چيزى نيست، اضطرار به آن است. احتياج به آن است.
مادامى كه من، دين را حتى اگر قبول كردم، خدا را حتى اگر باور كردم كه هست، اگر به آن نياز نداشته باشم و
بگويم بدون دين م ى توانم راهم را بروم و م ى توانم بدون دين زندگى كنم، طبيعتاً دين يا در متن نم ى آيد ،بر كنار
مى شود، يا اگر هم مى آيد متن بى بديلى نيست، مى تواند نسخه بدل داشته باشد . اينجاست كه تو از دين مى توانى
كنار بكشى . ثبات تو در رابطه با دين ممكن است متغير باشد . يك روز باشى يك روز نباشى . اين ديگر مربوط
است به شرايطى كه تو دارى. دين متن تو نيست. يك روز آن را دارى، يك روز ندارى. حاشيه ى زندگى توست.
اما اگر آدمى باور كرد كه دين براى من ضرورت است، چرا؟ چون علم من در حوز هى هفتاد سال م ى تواند
كارگشا باشد، فلسفه ى من هم در حوزه ى علم من مى تواند روشنگر باشد و عرفان من هم و قلب من هم و
مجموعه مسائل و نقطه هاى آسيب و آفتى ك ه در دل من هست با مجموعه ى راهى كه در پيش دارم و اهدافى كه
دارم جم ع بندى و شناسايى مى شود، آن موقع اگر من اين مجموعه را فهميدم، به وحى روى م ى آورم، اين نياز را
مى فهمم. اينجاست كه در خدا جدال نمى كنم.
در سوره ى لقمان آمده؛ أَ لَم تَرَوا أَنَّ اللّه سخ رَ لَكم ما فى السموات و ما فى الارض؛ او براى شما هم هى هستى و
نعمت ها را مسخر كرده، و أَسبغَ علَيكُم نعمه ظاهرَةً و باطنَة 1؛ اين اسباغ و ريزيش مستمر نعم تها را بر شما داشته،
نعمت اين دو را باور كرده؛ هايى كه ظاهرة و باطنة؛ هم آشكارند، هم پنهان و نهفته هستند.
نعمت هاى پنهان را به ولايت تفسير كرد هاند؛ به رن ج ها و بلاهايى كه نعمتند، تعل ق هاى ما را م ى زنند، ضعف هاى ما
را به ما نشان مى دهند، وابستگى هاى ما را برمى دارند. حتى به بلاء هم نعمت گفته م ى شود . اين است كه در
مرحله اى در برابر بلاء هم تو بايد شاكر باشى.
مى گويد: باطنة أسبغ عليكم نعمه ظاهرة و . با اين كه تو او را پذيرفت ه اى كه هست، كه منعم هست، كه ربانيت
دارد، ولى و منَ النّاسِ منْ يجا دلُ فى اللّه، جدل مى كند. جدل يعنى اين كه قبول دارد وجودش را ولى براى او
جايگزينى گذاشته است. با خدا جدل نمى كند، يجادل فى الله است، مع الله نيست.
مى يجادل فى الله بغير علم؛ در مورد خدا جدل كند در حالى اين آدم زير بار خدا نمى رود، با علم به او، با علم به
انعام او، با علم به تسخير و عنايت او، زير بار او نمى رود؛ بغير علم؛ علم جايگزين ندارد . و لا هدى؛ ه دايت
جايگزينى ندارد. و لا كتاب منير؛ مجموعه ى روشنگرى كه راه او را نشان بدهد ندارد.